فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمان🖤
با اشک روضه،
منتقمش را صدا بزن...
شاید به حُرمت غم عُظمی،
#ظهور کرد...!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#أينالطالببدمالمقتولبکربلا
#تلنگر ⚠️
رفقا
مگه نمی گفتیم:
وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد؟
الان که آقا فرمودند:
جهادتبیبن
پس چرا هیچ کاری نمی کنیم
اگر من و تو و امثال ما بشینیم و فقط نگاه کنیم
میدونی چی میشه؟
جمهوری اسلامی نابود میشه
پس تا دیر نشده شروع کن
شهدا رفتند انقدر جنگیدند تا شهید شدند
اون زمان جهاد کردن با توپ و تانک و تفنگ و اینجور چیز ها بود
ولی الان جهاد کردن با نشر پیام های درست و جا انداختن افکار درست در ذهن مردم نسبت به:
جمهوری اسلامی و حضرت آقا و... هستش
پس تا دیر نشده
بسم الله...
#جهاد_تبیین
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
حجاب#وصیت_شهید به مـن و تـو♥
#شـهـید: حسین مشتاق🌷
🕊خواهرهای خوبم به حرمت خون شهدا ودلتنگی فرزندان شهدا برای پدران شهیدشان حجابتان را رعایت کنید.خون های زیادی جاری شده تا حافظ حجاز وناموس وطن باشن، یک زن با حجاب ومرتب باشید ومواظب خود باشید که دیگران نتوانند براحتی در مورد شما چادری ها اظهار نظر کنند وشما را زیر سوال ببرند
🌷نثار روح پاک شهید حسین مشتاق صلواتی هدیه بفرمایید...
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
• { قسم } •
*- به خستگی پلک هایت؛*
*- و به سرخی چشمانت"*
*- و به آن جمعه دلگیر💔*
*" با رفتنت هرگز از یاد نرفتی...! "* *🌷پنجشنبـه هـای شهـدایی🌷*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
♥️قدم قدم
با یه علم
استوری روز شمار اربعین🏴
30روزتااربعین
•♥️🥀•
-دلم شش گوشه میخواهد
-مراهم کربلایی کن..!
#شبجمعههوایتنکنممیمیرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلامعلیالحسین!'
یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین
اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة
اللهم عجل لولیک الفرج
شهیددانشگرکمی قبل ازشهادت نمازظهررادرتیرس دشمن اقامه میکند،مثل یاران امام حسین(علیه السلام)امابازهم آرام است واین موقعیت خطرناک ازکیفیت نمازش کم نمیکند.
کسی نمیدانددراین نمازمیان عباس وخداچه میگذرد.اوچندساعت بعدبه شهادت می رسد:《عباس ساعت۳ونیم بعدازظهرپنج شنبه۱۳۹۵/۵/۲۰به شهادت رسیدولی مادرمقربودیم ،نمیدانستیم که عباس شهیدشده یانه،فقط می دانستیم که عباس برای جلوگیری ازپیشروی دشمن به جلورفته،موقع غروب خورشیدبودکه همه نگران بودیم.
گاهی ازمقربیرون می آمدیم.چشم انتظارعباس بودیم ازسرشب تاصبح هرصدایی که می آمدهمه بیرون می پریدیم که عباس اومد....
عباس اومد.....
صبح فرارسید،نیروهایی برای تفحص جلورفتند.
پیکرسوخته ومطهرش رابه عقب آوردند.
دیدم خون صورت عباس راخضاب کرده وسرخی اش سرزمین حلب رارنگین کرده است.》
عباس تازه دامادبود.رفقای عباس هم قسم شده بودندکه ازاومراقبت کنندواوراسالم به ایران برگردانند.بعدازشهادتش گفتیم خدابرای اونقشه کشیده بود.عباس درس عاشقی راچشیده بودوبایدمی رفت.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
🔅🔅🔅
🌷 بسم رب الشهدا 🌷
🔸قسمت بیست و هشتم
🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید)
لحظه های آخر هر سال سر نماز بود و سال که تحویل می شد، سجده ی آخرش بود. سه تایی شش دانگ حواس مان به منوچهر بود.از این فکر که ممکن بود نباشد، اشک مان می ریخت و او سر نماز انگار می خندید. پر از آرامش بود و اشتیاق، و ما پر از تلاطم. نمازش که تمام شد، دستش را حلقه کرد دور سه تایمان. گفت: شما به فکر چیزی هستید که می ترسیدید اتفاق بیفتد، من نگران عید سال بعد شما هستم. این طوری که می بینم تان، می مانم چجوری شما را بگذارم بروم.
علی گفت: بابا، این حرف چیه اول سال می زنی؟
گفت: نه بابا جان، سالی که نکوست از بهارش پیداست. من از خدا خواسته م توانم را بسنجد. دیگر نمی توانم ادامه بدهم.
🌹🌹🌹
تا من آرام می شدم، علی با صدا گریه می کرد. علی ساکت می شد، هدی گریه می کرد. منوچهر نوازش مان می کرد. زمزمه می کرد: سال دیگر چه بکشم که نمی توانم دل داری تان بدهم؟ بلند شد. رفت رو به رویمان ایستاد. گفت: باور کنید خسته ام. سه تایی بغلش کردیم. گفت: هیچ فرقی نیست بین رفتن و ماندن. هستم پیش تان. فرقش این است که من شما را می بینم و شما من را نمی بینید. همین طور نوازش تان می کنم. اگر روح مان به هم نزدیک باشد، شما هم من را حس می کنید.
🌹🌹🌹
سخت تر از این را هم می بیند؟ منوچهر گفت: هنوز روزهای سخت مانده. مگر او چقدر توان داشت؟ یک آدم معمولی که همه چیز را به پای عشق تحمل می کرد. خواست دلش را نرم کند. گفت: اگر قرار باشد تو نباشی، من هم صبر ندارم. عربده می زنم. کولی بازی در می آورم. به خدا شکایت می کنم. منوچهر خندید و گفت: صبر می کنی.
🌹🌹🌹
چرا این قدر سنگ دل شده بود؟ نمی توانست جمع کند بین این که آدم ها نمی توانند بدون دل بستگی زندگی کنند و این که باید بتوانند دل بکنند.
می گفت: من هم دوستت دارم، ولی هر چیز حد مجاز دارد. نباید وابسته شد.
🌹🌹🌹
بعد از عید، دیگر نمی توانست پایش را زمین بگذارد. ریه اش، دست و پایش، بیناییش و اعصابش همه به هم ریخته بود. آن قدر ورم کرده بود که پوستش ترک می خورد. با عصا راه رفتن برایش سخت شده بود. دکترها آخرین راه را تجویز کردند. برای این که مقاومت بدنش زیاد شود، باید آمپول هایی می زد که نهصد هزار تومن قیمت داشتند. دو روز بیش تر وقت نداشتیم بخریم. زنگ زدم بنیاد جانبازان، به مسئول بهداشت و درمان شان. گفت: شما دارو را بگیرید، نسخه ی مهر شده را بیاورید، ما پولش را می دهیم. من نهصد هزار تومن از کجا می آوردم؟ گفت: مگر من وکیل وصی شما هستم؟ و گوشی را قطع کرد.
🌹🌹🌹
وسایل خانه را هم می فروختم، پولش جور نمی شد. برای خانه و ماشین چند روز طول می کشید مشتری پیدا شود. دوباره زنگ زدم بنیاد. گفتم: گفتم: نمی توانم پول جور کنم. یک نفر را بفرستید بیاید این نسخه را ببرد بگیرد. همین امروز وقت دارم. گفت: ما همچین وظیفه ای نداریم. گفتم: شما من را وادار می کنید کاری کنم که دلم نمی خواهد. اگر آن دنیا جلوی من را گرفتند، می گویم مقصر شمایید. به نادر گفتم هر طور شده پول جور کند، حتی اگر نزول باشد. نگذاشتیم منوچهر بفهمد، وگرنه نمی گذاشت یک قطره آمپول برود توی تنش. اما این داروها هم جواب نداد.
🔸ادامه دارد ......
💐 شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات 💐
--------------------------------------