﴾﷽﴿
#رمان_آیه_های_جنون 🍃
#پارت_17
نفسم بند آمدہ بود،با چشمان گشاد شدہ بہ چشمانش چشم دوختم.
ڪمے دستش را روے دهانم فشار داد.
طور عجیبے بہ چشمانم نگاہ میڪرد!
آب دهانش را با شدت قورت داد و گفت:تو اینجا چے ڪار میڪنے؟!
سرش را بہ سمت در برگرداند،پوفے ڪرد.
دست آزادش را بین موهایش برد و دوبارہ سرش را بہ سمت من برگرداند.
احساس میڪردم هر آن ممڪن است پَس بیوفتم.
سعے میڪردم صحبت ڪنم اما دستش اجازہ نمیداد صدایم درست دربیاید.
لبش را بہ دندان گرفت و دوبارہ بہ چشمانم زل زد.
چشمان سبزش عجیب برق میزد،پوست گندم گونش ڪمے تیرہ شدہ بود؛مشخص بود او هم غافلگیر شدہ.
خونسرد گفت:ڪاریت ندارم بہ شرط اینڪہ داد و بیداد راہ نندازے!
ساڪت فقط نگاهش ڪردم.
با تحڪم گفت:شنیدے چے گفتم؟!
سریع چند بار بہ نشانہ ے مثبت سرم را تڪان دادم و آب دهانم را قورت دادم.
فڪرے بہ ذهنم رسید اگر عملے اش میڪردم میتوانستم از دستش در بروم ولے اگر نمیشد ڪارم تمام بود!
زانویش را از روے زانویم برداشت،همانطور ڪہ با شڪ نگاهم میڪرد خواست دستش را پایین ببرد ڪہ ریسڪ ڪردم!
با دو دست محڪم دستش را گرفتم و دهانم را باز ڪردم!
محڪم دندان هایم را روے دستش فشار دادم.
با صداے نسبتا بلندے گفت:چہ غلطے میڪنے؟!
بے توجہ محڪم دستش را گرفتہ بودم و مدام گاز میگرفتم.
فریاد زد:وحشے ول ڪن دستمو خوردے!
سریع با دست دیگرش صورتم را پس زد و هلم داد.
نگاهے بہ دستش انداخت و گفت:وحشے!
عجیب بود،رفتارش رفتار یڪ دزد نبود!
نفس نفس زنان نگاهش ڪردم،سریع دستگیرہ ے در را گرفتم و در را باز ڪردم هم زمان فریاد زدم:ڪمڪ!دزد!
از پشت لباسم را ڪشید،زانوهایم خم شد.
با حرص گفت:گفتم ڪاریت ندارم خودت نمیذارے!
محڪم در را گرفتم و گفتم:هرچے میخواے بردار برو!
یقہ ے مانتویم را ڪشید بہ سمت خودش و با پاے چپش در را بست.
نگاهش ڪردم صورتش سرخ شدہ بود،خواست چیزے بگوید ڪہ زنگ آیفون بہ صدا درآمد.
با استرس نگاهے بہ آیفون انداخت،نفس نفس میزد.
محڪم دستش را روے دهانم گذاشت،دوبارہ زنگ را زدند.
با حرص نگاهم ڪرد و گفت:تقصیر توئہ!
پشتم ایستاد و دست راستش را دور قفسہ ے سینہ ام حلقہ ڪرد.
نفس ڪم آوردہ بودم،تقلا میڪردم رهایم ڪند.
صداے نفس هاے عصبے اش را ڪنار گوشم میشنیدم.
آرام ڪنار گوشم زمزمہ ڪرد:اگہ خفہ میشدے خودم میرفتم،ببین چطور دردسر درس ڪردے؟!
سپس من را ڪشان ڪشان بہ سمت اتاق خواب برد۰۰۰
صداے زنگ تلفن بلند شد،نور امیدے در دلم درخشید.
با حرص گفت:اَہ!
در اتاق خواب را بست و من را روے تخت نشاند.
روسرے ام را از روے سرم برداشت،هر دو دستم را پشت ڪمرم برد و مشغول بستنشان شد،همین ڪہ دستش را از روے دهانم برداشت نفس عمیقے ڪشیدم...
نویسنده :
#لیلی_سلطانی 💕
#من_ماسک_میزنم
@shohadarahshanedamadarad
﴾﷽﴿
#رمان_آیه_های_جنون 🍃
#پارت_18
بلند گفتم:روسرے مو بدہ عوضے!
آرام خندید و گفت:نترس موهاتو نمیخورم!
آرام گفتم:باشہ جیغ نمیڪشم فقط ڪاریم نداشتہ باش!
یڪ قطرہ اشڪ از گوشہ چشم چپم چڪید.
از ڪنارم بلند شد و گفت:چیز دیگہ ندارے دهنتو ببندم؟! بہ تو اعتمادے نیس!
از اینڪہ ڪنارش موهایم باز بود داشتم آب میشدم،سرم را پایین انداختم.
چرا اینطور بود؟!
دور تا دور اتاق را نگاہ ڪرد،دنبال چیزے براے بستن دهانم بود.
چرا چاقویے چیزے همراهش نیاوردہ بود؟!
همانطور ڪہ سرم پایین بود گفتم:میبینے ڪہ ساڪتم.
موهایم مقابل صورتم ریختہ بودند،لبم را گزیدم و ادامہ دادم:تو اون ڪشو سہ تا النگو و یہ جفت گوشوارہ ے طلامہ.
اتاق بغلے ام توے ڪمد دیوارے یڪم پول و طلا هس بردار فقط زود برو!
سرم را بلند ڪردم و ڪمے سرم را تڪان دادم تا موهایم از مقابل صورتم ڪنار برود:گردنبندمم هس!
نمیتوانستم خوب ببینمش،موهایم ڪامل از مقابل صورتم ڪنار نرفتہ بود.
آرام بہ سمتم آمد،بیشتر ڪتونے هاے گران قیمت آدیداس مشڪے رنگش را میدیدم!
مقابلم ایستاد،ڪمے خم شد.
دستش را بہ سمت گردنم برد و گردبندم را با دست گرفت.
پلاڪش را لمس ڪرد و آرام نوشتہ ے پلاڪم را خواند:آیہ!
چند لحظہ بعد گردنبندم را رها ڪرد و گفت:من براے این چیزا اینجا نیومدم!
تعجب ڪردم،پس براے چہ بہ خانہ مان آمدہ بود؟!
نفسے ڪشید و بہ سمت در اتاق رفت.
در را باز ڪرد و از اتاق خارج شد.
صدایش از پذیرایے آمد:دو سہ دیقہ ام همینطور ساڪت باشے رفتم!
قلبم تند تند مے تپید،صداے باز و بستہ شدن در آمد.
نفسے از سر آسودگے ڪشیدم و گردنم را تڪان دادم.
صداے شڪستن استخوان هاے گردنم بلند شد.
صداے قدم هایش از حیاط آمد،پنجرہ ے اتاق باز بود.
سرم را بہ سمت پنجرہ برگرداندم،ڪنار دیوار ایستادہ بود؛میخواست از روے دیوار برود ڪہ نگاهش بہ من افتاد.
مڪث ڪرد،چند ثانیہ بہ چشمانم زل زد و پرید روے دیوار!
چشمانم را بستم،خدا را شڪر رفت۰۰۰!
#ادامہ_دارد...
نویسنده :
#لیلی_سلطانی 💕
#من_ماسک_میزنم
@shohadarahshanedamadarad
✨﷽
✨
بسم الله النور...
"به نیت ظهور آقا امام زمان (عج)
دوستان خود را دعوت بفرمایید"🌹
🌸ادامِه دَهندِه راهِ شُهدا🌸
♨️ کانالِ🌷راهِ شُهدایی🌷
@Rahe_Shohadayi
♨️گروهِ🌷قطعاً شهدا بر گروه نظارت دارند🌷
http://eitaa.com/joinchat/3146514449Cbdf64b9334
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
✨اغنیاء مکه روند و فقرا سوی تو آیند
جان به قربان تو شاهاکه تو حج فقرایی
✅ کانال حرم امام رضا علیه السلام
🖥 گزیده مراسم حرم رضوی
🗓 اطلاع رسانی برنامه های حرم رضوی
📺تولیدات فرهنگی حرم امام رضا(ع)
🔔لطفا با معرفی کانال خادم الرضا به دیگران از ما حمایت کنید.
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
🕌 @Khademolreza255🕊
✨﷽
✨
🍃🌸🍃
#کانالِ_رنگین_کمان🌈
خدا هرگز دیر نمی کند!✨🍃
هرآنچه که نیاز داری، در زمان درستش به تو می رسد... <<😍>>
اندکی صبر سحر نزدیک است.....
#زندگیتون_خدایی💖
••✾🌸🌸✾••
@RanginKamane_HaftRang
✨﷽
✨
💕#کانالِ_شهادت_زیباست💕
شهــــادت شــکسته اســـــت
یا اندر این زمــانه، در بــاغ بسته اســت؟
خندید و گفت: ساده نباش ای قفس پرست
در بسته نــیست پال و پر ما شکسته است
آیدی خادم و تبادلات👇
@adib1359
آیدی کانال👇
🆔 @sh_zibast
✨﷽✨
❤️گروهی به رنگِ امام زمان(عج) و به نامِ سردار دلها
💞عاشقان شهید سردار سلیمانی✌
http://eitaa.com/joinchat/3144482837C06b5cdc6e4
✨﷽✨
💞 #کانال_رسمیِ_مُــحِبـانِ_سردارشهیدسلیمانی💫
🌷والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری رابطه قلبی با این حکیمی است که امروز سُکّانِ انقلاب را برعهده دارد.🌷
(از سخنان شهید سردار قاسم سلیمانی)
🌷ارتباط بامدیرمحترم:
@amohammadjavadmohammadi313
@nor1345
✨﷽
✨
#کانالِ_مطالبِ_متنوع💐
سیاسیشو بدم؟
مذهبیشو بدم؟
فرهنگیشو بدم؟
اجتماعیشو بدم؟
اقتصادیشو بدم؟
نظامیشو بدم؟
.
.
.
کودووووومو بدم؟
@MatalebeMotenave
✨﷽
✨
بسم الله النور...
"به نیت ظهور آقا امام زمان (عج)
دوستان خود را دعوت بفرمایید"🌹
🌸ادامِه دَهندِه راهِ شُهدا🌸
♨️ #کانالِ_راهِ_شُهدایی🌹🌷
@Rahe_Shohadayi
♨️گروهِ🌷قطعاً شهدا بر گروه نظارت دارند🌷
http://eitaa.com/joinchat/3146514449Cbdf64b9334
✨﷽
✨
#کـانـالِ_رسـمـیِ_صوت_الحزین🎤
♦️مداحی ها و مولودی های به روز ازتمامی مادحین
از تمامی مناسبت ها
🔹همراه با متن و سبک مداحی
🔸مرجع شعر و سبک برای مادحین
🔺همراه بامداحی های درخواستی(مراجعه به آیدی مدیر)
ارتباط با مدیرکانال:
@zaker_gomnam
لینک کانال:
http://eitaa.com/joinchat/3034185747C42fb728e85