eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
470 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
باسلام هر روز را بایاد شهدا آغاز کنیم 🌷 بسیجی شهید محسن شادکام تربتی 🌷 تولد اول شهریور ۱۳۴۶ مشهد 🌷 شهادت ۸ فروردین ۱۳۶۵ فاو 🌷 سن موقع شهادت ۱۹ سال 🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز می‌باشد ✍ بخش‌هایی از وصیتنامه این شهید عزیز ✅ به خواهران خودم و مادرم و خواهران دینی‌ام سفارش می‌کنم خواهر اگر می‌خواهی به من و شهید ارج نهی، تنها حجابت را نگه‌دار، که حربه دشمن در حال حاضر همین از بین بردن حجاب است و فاسد کردن جوان‌ها ✅ مسئله خاص دیگر به نظرم نمی‌آید که عرض کنم؛ فقط عرض می‌کنم امام را تنها و انقلاب را تنها نگذارید که سخت پشیمان خواهید شد در آن وقت پشیمانی فایده‌ای نخواهد داشت. ✅ به نماز زیاد اهمیت دهید که خیلی چیزها در همین عمل نهفته است؛ خصوصا جماعت آن. ✅ و به آن‌ها که حرافی می‌کنند و بیهوده دلسوزی می‎کنند، بگویید ساکت شوند و بدانند که من آگاهانه به طرف مرگ رفتم و آن را انتخاب کردم. بر زندگی ننگبار دنیا، چه زیبا سخنی است که شهادت یک انتخاب است و نه یک اتفاق و من آن را انتخاب کردم؛ ای کوردلان به ظاهر بینا. 🤲 شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات ♦️ معرفی شده در ۸ فروردین ۱۴۰۱ https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
باسلام هر روز را بایاد شهدا آغاز کنیم 🌷 بسیجی شهید عبدالله آپُرناک 🌷 تولد ۳ مرداد ۱۳۴۶ آمل 🌷 شهادت ۸ فروردین ۱۳۶۵ ارتفاعات سلیمانیه عراق 🌷 سن موقع شهادت ۱۹ سال 🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز می‌باشد ✍ بخش‌هایی از وصیتنامه این شهید عزیز ✅ والدين عزيز، من از ديدن عكس شهدا خجالت مى‏كشم، من چگونه مى‏توانم ادعاى مسلمان بودن و پيرو امام خمينى بودن بنمايم در حالى كه در جبهه‏اى كه امام فرمودند اسلام در مقابل كفر قرار گرفته، حضور نيافته و انقلاب اسلامى را يارى ننمايم ✅ شما اى برادران و دوستانم، اسلحه به زمين افتاده مرا بگيريد و با كافران بنا به گفته قرآن بجنگيد و به حرف امام، اين ياور امام زمان، گوش فرادهيد و قدر اين رهبر را بدانيد و او را تنها نگذاريد ✅ شما اى خواهران من و اى زينب‏هاى دوران، با حجاب خودتان چشم ضدانقلاب‏ها و دشمنان را از حدقه بدر آوريد. ✅ آن چنان كه شايسته يك خانواده مسلمان است، شما را وصيت مى‏كنم به اطاعت از ولايت فقيه 🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات ♦️ معرفی شده در ۸ فروردین ۱۴۰۲ https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
آدم برای عبور از جاده های سخت زندگی احتیاج به یه رفیق راه بلد داره چه رفیقی بهتر از یه شهید با شهدا مانوس باشیم ♡ با شهدا درد دل کنیم ♡ با شهدا رفیق باشیم ♡ شهدا اهل رفاقتن ♡ شهدا خیلی مشتیَن ، خیلی ♡ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🔴 کجا باید دنبال شفاعت باشیم ؟ 🔹 جواب_شهید سید علی حسینی: اگر خواهان شفاعت علی (ع) و فاطمه (س) هستید به ولی امر و نایب حضرت امام زمان متوسل شوید زیرا حیات و ممات ما اعتقاد به ولایت است. 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
‌‏مشتریشھادتزیاده! اماهر کسی‌نمیتونه هزینشروبپردازه بایدوسعت‌برسه وگرنه‌نسیه‌نمیدن!- ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
در مقری در عقبه لشکر و مستقر در اتاق مخابرات بودیم و آن زمان شهید مهدی زین‌الدین فرمانده لشکر ۱۷ بودند و برای سرکشی همراه با شهید رضا حسن‌پور نزد ما آمدند. موقع نماز شد و آقا مهدی به نماز ایستاد و شهید حسن‌پور هم پشت سر ایشان، بعد از نماز شهید زین‌الدین آیه‌ای از قرآن را خواند و شروع کرد به معنی و تفسیر آن؛ به‌قدری مسلط بود که مجذوب تفسیر ایشان شدیم. بیشتر از آن تعجب کردیم که در چنین شرایط و مشغله کاری زیاد و اداره کردن یک لشکر چند هزارنفری و محدودیت‌های جبهه جنگ بازهم قرآن خواندن را فراموش نکردند. این نشان‌دهنده علاقه‌مندی و انس آقا مهدی با قرآن بود. 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
موهایم را میبافم و با یڪ پاپیون صورتی پشت سرم میبندم. زهرا خانوم صدایم میکند: _ دخترم! بیا غذاتونو کشیدم ببر بالا باعلے تو اتاق بخور. درآیینه برای بار آخر بہ خود نگاه میکنم. آرایش ملایم و یک پیراهن صورتے رنگ باگلهای ریز سفید.چشمهایم برق میزند و لبخند موزیانه ای روی لبهایم نقش میبندد. به آشپزخانه میدوم سینے غذا را برمیدارم و بااحتیاط از پله ها بالا میروم.دوهفته از عقدمان میگذرد. کیفم را بالای پله ها گذاشته بودم خم میشوم از داخلش یک بسته پاستیل خرسی بیرون مےاورم و میگذارم داخل سینی. آهسته قدم برمیدارم بسمت پشت اتاقت.چند تقه به درمیزنم.صدایت می آید! _ بفرمایید! در را باز میکنم. و با لبخند وارد میشوم. با دیدن من و پیراهن کوتاه تا زانو برق از سرش میپرد و سریع رویش را برمیگرداند سمت کتابخانه اش. _ بفرمایید غذا اوردم! _ همون پایین میموندی میومدم سرسفره میخوردیم باخانواده! _ مامان زهرا گفت بیارم اینجا بخوریم. دستش راروی ردیفی از کتاب های تفسیر قران میکشد و سکوت میکند. سمت تختش می آیم و سینی را روی زمین میگذارم . خودم هم تکیه میدهم به تخت و دامنم را دورم پهن میکنم. هنوزنگاهش به قفسه هاست. _ نمیخوری؟ _ این چہ لباسیه پوشیدی!؟ _ چی پوشیدم مگه! بازهم سکوت میکند. سربه زیر سمتم می آیـد و مقابلم مینشیند یک لحظه سرش را بلند میکند و خیره میشود به چشمهایم. چقدر نگاهش را دوست دارم! _ ریحان!این کارا چیه میکنی!؟ اسمم راگفتی بعد از چهــــارده روز! _ چیکار کردم! _ داری میزنی زیر همه چی! _ زیر چی؟تو میتونی بری. _ اره میگی میتونی بری ولی با این کارات...میخوای نگهم داری.مثل پدرم! _ چه کاری عاخه؟! _ همینا! من دنبال کارامم که برم. چرا سعی میکنی نگهم داری. هردو میدونیم منو تو درسته محرمیم.اما نباید پیوند بینمون عاطفی باشه! _ چرا نباشه!؟ عصبی میشود... _ دارم سعی میکنم آروم بهت بفهمونم کارات غلطه ریحانه من برات نمیمونم! جمله اخرت در وجودم شکست تـــو_برایم_نمیمانی😢 می آیـد بلند شود تا برود که مچ دستش را میگیرم و سمت خودم میکشم.و بابغض اسمش را میگویم که تعادلش را از دست میدهد و قبل از اینکہ روی من بیفتد دستش را به قفسه کتابخانه میگیرد _ این چه کاریه اخه! دستش را از دستم بیرون میکشد و باعصبانیت از اتاق بیرون میرود... میدانم مقاومتش سر ترسی است که دارد از عاشـــقی. ازجایم بلند میشوم و روی تختش مینشینم. قند در دلم آب میشود!اینکه شب درخانه شان میمانم! ✍ ادامه دارد ... «» https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋