eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
470 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨❌ حسین فریاد میزند:«هل من ناصر ینصرنی»؟😔 و من در حالی که نمازم قضا شده است میگویم: لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊 حسین نگاه میکند لبخندی میزند🙂 و به سمت دشمن تاخت میکند،🏇 و من باز میگویم: لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊 حسین شمشیر میخورد،من سر مادرم داد میزنم و میگویم:😡 لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊 حسین سنگ میخورد،من در مجلس غیبت🗣 میگویم: لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊 حسین از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می اید و من در پس نگاه های حرامم👀 فریاد میزنم: لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊 حسین رمق ندارد باز فریاد میزند:«هل من ناصر ینصرنی؟»😔 من محتاطانه دروغ میگویم🙊 و باز فریاد میزنم: لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊 حسین سینه اش سنگین شده است،کسی روی سینه است،حسین به من نگاه میکند میگوید:تنهایم یاری ام کن...😭 من گناه میکنم و باز فریاد میزنم:لبیک...😢✋ خورشید غروب کرده است...🌄 من لبخندی میزنم و میگویم:😊 اللهم عجل لولیک الفرج...🙏 به چشمان مهدی خیره میشوم و میگویم: دوستت دارم تنهایت نمیگذارم...!❤️✋ مهدی(عج)به محراب میرود و برای گناهان من طلب مغفرت میکند...😭 مهدی تنهاست...حسین تنهاست...😔 من این را میدانم اما... :'(( @shohadarahshanedamadarad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌱صلوات دهه اول محرم به تعداد حروف ابجد🌱🌹 🌷روزاول ماه محرم: بنام حضرت مسلم ابن عقیل 170بار صلوات 🚩🌴⚫ 🌷روز دوم محرم: بنام امام حسین(ع) 128 بار صلوات 🚩🌴⚫ 🌷رورزسوم محرم: بنام حضرت رقیه(س) 315 بار صلوات 🚩🌴⚫ 🌷روز چهارم محرم: بنام جناب حر و بچه های حضرت زینب 218 بار صلوات 🌴⚫🚩 🌷روز پنجم محرم: به نام جناب زهیر و عبدالله ابن الحسن 222صلوات 🚩🌴⚫ 🌷روز ششم محرم: بنام جناب قاسم ابن الحسن(ع) 201 بار صلوات 🚩🌴⚫ 🌷روز هفتم ماه محرم: بنام حضرت علی اصغر(ع) 1401 بار صلوات 🚩🌴⚫ 🌷روز هشتم ماه محرم: بنام حضرت علی اکبر(ع) 333 بار صلوات 🚩🌴⚫ 🌷روز نهم محرم: حضرت ابالفضل(ع) 133 بار صلوات ⚫🌴🚩 🌷روز دهم محرم: جناب امام حسین(ع) 128 بار صلوات 🚩🌴⚫ 🌷59 بار صلوات به نیت تعجیل در فرج حضرت مهدی موعود(عج) 🚩🌴⚫ 🌹🌱اللهم عجل لولیک الفرج🚩🚩🚩 @shohadarahshanedamadarad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا قاسم بن الحسن بحق قاسم بن الحسن.....💚💔💚💔 @shohadarahshanedamadarad
باید بریم دیگه نماز اول وقت🕊🌱 به نیت فرج امام زمان (عج) @shohadarahshanedamadarad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
( معلم اخلاق ) اینک قافله به کربلا رسیده و ساکن شده است و خانواده‌ا مام در حرم و اصحاب نیز نشسته‌اند و در حال مذاکره و صحبت و ایاب و ذهاب و آمد و رفت هستند. شبها از ترس دشمن، چراغ روشن نمی‌کنند. حرم خدا و عزیزان خدا، شبها چراغ ندارند. غذا هم هر چه زاد و راحله بوده است مصرف شده و آب را هم که بسته‌اند. کأنّه تمام کره بی‌رزق، مانده است. تمام ملأاعلی بی ذکر خدا مانده‌اند و ملائکه نمی‌توانند ذکر خدا کنند. حرم امام حسین(ع) گریه می‌کنند و کودکان او ضجه می‌زنند. صدای آنها هنوز می‌آید و ناله زینب (علیه‌السلام) هنوز به گوش می‌رسد. گوش باشید- اینها راست است. بزرگ خانه، بیشتر وحشت می‌کند. آیا می‌دانی وقتی قلب حضرت زینب(س) محزون شود چه بر سر عالم می‌آید؟ تصور کنید که هیچ بچه‌ای و هیچ خانمی گریه نکند و تشنه نشود؛ فقط خانم زینب (س غصه‌دار شود. او خود همه است. قلب همه شیعیان محزون می‌شود. او کبد و سینه‌ای چون امیر‌المؤمنین(ع) داشت، که وقتی خطبه خواند، کسانی که پیرمرد بودند و ایام گذشته را دیده بودند، تصور کردند حضرت امیر(ع) دارد خطبه می‌خواند. بعضی از آنها جمعیت را شکافتند و جلو آمدند. یکی از آنها که آمده بود، وقتی برگشت گفت هذه زینب بنت علی(ع) این زینب است که صدا می‌زند. علت داشت که حضرت، کلام را رساند. زیرا زنگ شترها را بسته بودند و سر و صدا راه‌انداخته بودند تا صدای خانم به مردم نرسد. وقتی مظلومان خیلی مشهور باشند ظالم می‌خواهد آنها را بپوشاند. صدای زنگ شترها و هیاهو و هلهله عرب را زیاد کرده بودند تا کسی صدای خانم را که خطبه می‌خواند، نشنود. به مرحمت خدا و با اشاره حضرت، سکوت محض شد. چگونه می‌شود شتر راه برود اما صدا نکند؟ نفس اعراب هم ساکت شد. اگر بزرگ خانه‌ای به اهل آن بگوید ساکت، نفسها همه بند می‌آید. خانم زینب(س) بگوید اسکتوا چطور؟ نفس امیر‌المؤمنین(ع) بگوید ساکت؛ از تمامی زمین هم نفس درنیاید، زیاد نیست. ✍️طوبای محبت جلد 2 🚩 @shohadarahshanedamadarad
✍️ 💠 منتظر پاسخم حتی لحظه‌ای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست. به او گفته بودم در جایی را ندارم و نمی‌فهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی! 💠 امشب که به می‌رسیدم با چه رویی به خانه می‌رفتم و با دلتنگی مصطفی چه می‌کردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم. دور خانه می‌چرخیدم و پیش مادرش صبوری می‌کردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانی‌اش تشکر می‌کردم تا لحظه‌ای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود. 💠 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد. دلخوری از لحنم می‌بارید و نمی‌شد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت. در سکوتِ مسیر تا فرودگاه دمشق، حس می‌کردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمی‌کَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :«چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.» 💠 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمی‌خواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :«من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!» لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت می‌کرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :«اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتن‌تون مخالفت نمی‌کنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.» 💠 به‌قدری ساده و صریح صحبت می‌کرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد :«من شما رو می‌خوام، نمی‌خوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحت‌تره.» با هر کلمه قلب صدایش بیشتر می‌گرفت، حس می‌کردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید :«سر راه فرودگاه از رد میشیم، می‌خواید بریم زیارت؟» 💠 می‌دانستم آخرین هدیه‌ای است که برای این دختر در نظر گرفته و خبر نداشت ۹ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا می‌کشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :«بله!» بی‌اراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید، که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که می‌خواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :«بلیط‌تون ساعت ۸ شب، فرصت دارید.» 💠 و هنوز از لحنش حسرت می‌چکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران می‌دوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا می‌خواید برید؟» جواب این سوال در حرم و نزد (سلام‌الله‌علیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...» 💠 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمی‌خواستم حرفی بزنم که دلسوزی‌اش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم ؟» فهمید بی‌تاب حرم شده‌ام که لبخندی شیرین لب‌هایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید می‌درخشد. 💠 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و بی‌تاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید، بی‌اختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیش‌دستی کرد. او دنبالم می‌دوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدم‌هایم که با دلم پَرپَر می‌زدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود. 💠 می‌دید برای رسیدن به حرم دامن صبوری‌ام به پایم می‌پیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از جلو در منتظرتون می‌مونم!» و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش می‌چشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر می‌مونم، با خیال راحت زیارت کنید!»... ✍️نویسنده: 🚩 @shohadarahshanedamadarad