❣ #سلام_امام_زمانم❣
با تو این پنجرهٔ ابری من خواهد دید
آسمانی پُر پرواز اگر برگردی
پیش چشمان تو ای آینهرو! اشعارم
باز هم میکند اعجاز اگر برگردی
♥️اَلَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج♥️
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°🌱
بــا گریـــه ســلام
دلـــتنـــگ تـــوام آقـــا ...
#السلامعلیکیااباعبدالله
#انتخابات
#من_رای_میدهم
#مشارکت_حداکثری
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
سلام
🌹روز دوازدهم ختم صلوات جهت سلامتی و تعجیـل در امر فرج صاحب الزمان عج و سلامتی امام خامنه ای عزیزتر از جان ونیت قلبی شما عزیزان✨
هدیه به روح مطهر شهیدعباس باقری صد صلوات 💫
التماس دعای فرج 🙏
@Ravie_1370🌷
.
نامزدشهادتبود،
خدابرایاوستادانتخاباتےزد :)،،
جنابقاف ((:♥️
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
.
@Ravie_1370🌷
🌸#سوال بعضی مسلمانان🌸
بهشون میگم ولی گوش نمیدن دیگه نمیگم😏
پاسخ:
🍃۱) ما واجبمون رو انجام میدیم.... نتیجه با خداست....😊
مگه ما نماز میخونیم مطمئن هستیم که نمازمون قبول میشه؟ نه نیستیم
ولی این دلیل نمیشه که دیگه نماز نخونیم و بزاریمش کنار...👌
امر به معروف هم همینطوره...
🍃۲) 1) به احتمال زیاد گوش میکنن اگه عمل کردند ⬅️ تشکر میکنیم
🍃2) اگه گوش نکردند ⬅️ ما وظیفمون رو انجام دادیم و گناهش برای ما نوشته نمیشه و باقیش با خودش
مطمئنا بعد ها با خودش فکر میکنه
🍃3) اگه گف به تو چه ⬅️
بگو به خدا که مربوطه خدا گفته حجاب واجبه...
اینو بدون شنیدن به تو چه لیاقت میخواد...😌
بخاطر واجبمون و لبخند رضایت امام زمان(ع) انجام میدیم😍
بزار یک فحش هم بشنویم و یک فحش از روی دوش امام زمان(ع)برداریم...
تاثیر عملش بالاست
#کوتاهی_نکنیم
امر به معروف و نهی از منکر واجبه لطفا ترک نکنید
@Ravie_1370🌷
#شایــــدتلنــــــگــر 🌿
تو #گناه نکن؛در عوضخدآ
زندگیتروپرازوجودخودشمیکنه.
عصبی شدی؟
نفس بکشبگو: بیخیال،چیزیبگم،
امامزمانناراحتمیشه..♥️🌙
دلخورتکردن؟
بگو:خدامیبخشهمنممیبخشم🌊
تهمتزدن؟
آرومباشوتوضیحبده〰🌌
بگو: به ائمههمخیلیتهمتا زدن..
کلیپوعکسنامربوطخواستیببینے؟
بزنبیرونازصفحهبگو:مولامهمتره..🌱
نامحرمنزدیکتبود؟
بگو:فقط امام زمانم ❤
بیخیالبقیه👌🏻✨
@Ravie_1370🌷
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••*
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸روزنامه حدیث کرمان، سال سوّم، شماره ۱۰۸ ، سه شنبه ۱۰ آذر ۱۳۶۶ ش
🔹صفحه۲۶۷_٢۶۴
#قسمت_صد_و_بیست_و_پنجم 🦋
طناب رو از پایۂ پل باز کرده بود که من توی قایق پریدم.
او هم پشت سر من طناب رو توی قایق پرت کرد و خودش هم آمد توی قایق و کنار من نشست.
به محض آنکه قایق راه افتاد، از دست هوای شرجی و دم کردۂ هور و خرمگس های نیش دار و مزاحم خلاص شدم.
باد خنک پاییزی توی صورتم خورد و در تمام بدنم لذت خاصی از گرما را احساس کردم.
داشتم می رفتم توی کِیفِ هوای خنک که #محمّد_حسین (شهید محمّدحسین یوسف الهی، معاون اطلاعات و عملیات لشکر ثاراللّه) گفت:
«آقا مصطفی!...می خواهی یک شعر تازه برایت بخونم؟»
نگاهم را سمتش چرخوندم.
خندۂ همیشگی را بر لبانش دیدم.
گفتم:«از مولاناست؟»
گفت:«آره.»
گفتم:«بخون».
او شروع کرد به خواندن؛
شمرده و با حرکات دست، گویی
می خواست با همۂ وجودش شعر را به من تفهیم کند:
💠من مست و تو دیوانه ما را که لرد خانه
صد بار تو را گفتم، کن خور، دو سه پیمانه
💠در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
💠جانا به خرابات آ تا لذّت جان بینی
جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه
💠هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی
و آن ساقی هر هستی، با ساغر شاهانه
💠تو وقف خراباتی، دخلت می و هرجا می
زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه
💠ای لوطی بر بط زن، تو مست تری یا من
ای پیش چو تو مستی، افسون من افسانه
💠چون کشتی بی لنگر کژ می شد و مژ می شد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
به اینجای شعر که رسید، دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت:
«حالا مصطفی شعر رو معنی کن.»
از خودم خجالت کشیدم، گفتم:«محمّدحسین یک بار دیگر بخوان!»
و باز هم خواند.
پیش خودم گفتم:«محمّدحسین معنی شعر خودت هستی.»
اصلاً تو مصداق عینی این سرودۂ مولانا هستی، مگر نه اینکه اگر من مست هستم تو اصلاً دیوانه ای؟
و بعد دوباره این بیت را بلند خواندم:
ای لوطی بر بط زن، تو مست تری یا من
ای پیش تو چون مستی،افسون و من افسانه
توی دلم گفتم محمّدحسین از من افسون مخواه.
افسون من پیش تو افسانه هست.
نگاهش کردم، چفیه اش دور گردنش بود و چهره زیبایش را زیباتر می کرد.
تیر نگاهم را به یکباره بر نگاهش دوختم و به چشمانش خیره شدم.
دلم می خواست برایش شعر مولانا را می خواندم.
💠از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن کاشانه
💠چون کشتی بی لنگر کژ می شد و مژ می شد
و ز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
دلم می خواست فریاد می زدم و می گفتم:«تو تجسّم این ابیاتی.
محمّدحسین!...من از ضمیر نگاهت بهشت را دیدم.
محمّدحسین!...تو همانند این قایق هستی که آرام نداری و بی پروا و شتابان بر امواج می رانی.
تو قایق بی لنگری، تو بر آب های زمان جاری هستی، تو خود موجی ، تو توفانی، تو دریایی، تو می رانی سوار بر بادها و توفان ها.
تو از آن دریایی، تو غریق رؤیای عشقی، تو دریای دریادلی، تو دریادل مسافری؛
محمّدحسین از حسرتت مردم....
💠و ز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
به محمّدحسین نگاه کردم و به او خندیدم و پیش خودم خواندم:
💠من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه؟
مصطفی مؤذّن زاده
بهار ۱۳۶۵ ش
*•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*