eitaa logo
🕊راز پرواز افلاکیان 🕊
138 دنبال‌کننده
2هزار عکس
674 ویدیو
14 فایل
♥️🌷💫این شهدا حجت، نشانه و ستاره هستند در بین الطلوعین ظهور. 💫♥️🌷 #حاج_حسین_یکتا 🌸🍃گوش شنوا جهت😉 (انتقاد،پیشنهاد،تبادل،ارتباط با خادم) @gomnam_59 🌸🍃شروع فعالیت کانال :🌸🕊۹۹/۶/۱۴ 🕊🌸☺ شرایط کپی 🌸🍃صلواتی جهت تعجیل در امر ظهور💫😍
مشاهده در ایتا
دانلود
بخاطر ارادت و علاقه خاصی که به امام رضا (ع) داشت 😍 لقب جهادی غـریب طــوس را برای خود انتخاب کرد😌 @Besabkeshohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلتنــگ که می شوی بهترین مأوا گلزار است شان ⇜غمهایت را محو میکند گمنامی شان ⇜ را برایت حقیر می‌کند همان زندگی که برای دنیایت را می دزدد آری آنجاست که کوچکی افکارت به دیده می‌شوند و تو می مانی و اندوهی ازسر آگاهی می روی تا دنیــا را در این کوچک دور بریزی و کمی آخرت وام بگیری از تمام دنیا را به آخرت فروختند ⇜کاش قدر ارزنی از را بفهمیم! ⇜کاش همه چیز به زیبایی سادگیشان بود کاش ... @Besabkeshohada313
❣ ✨🌸✨ گل سپید همیشه بهار! می آیی برای رونق این لاله زار می آیی هنوز نبض دلم این سؤال را دارد که با شروع کدامین بهار می آیی؟ چہ ڪنم دست خودم نیست بہ دل غم دارم قد یڪ ڪوه ڪہ نہ، وسعت عالم دارم شده ام زار و پریشان نظرے ڪن آقا ڪہ فقط دیدن روے تو بہ دل ڪم دارم ✋سلام بر قطب عالم امڪان☀️ 🌹 پناهیان @Besabkeshohada313
پاسدار رشید اسلام حمید سیاهکالی مرادی دومین شهید سرفراز مدافع حرم عقیله بنی هاشم از استان قزوین می باشد. شهید حمید سیاهکالی مرادی به تاریخ ۴ اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ درقزوین ولادت یافته اند. و در 5 آذر ماه سال 94 در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) در نبرد با تروریست‌های تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسید🌷 @Besabkeshohada313
🌷 🔅مے‌نویسم... هر آنڪس کہ یا میشنود بدانـد... 🔅شرمنـده ام ازینـکه یک بیشتر ندارم تا در راه ولے‌عصر(عج) و نائب بر امام خامنـہ‌اے(مدظله) فدا کنـم :))... 📝بخشے از وصیت نامه ی 🌷 🌷یادش با ذکر @Besabkeshohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وای از روزی که آنان ولایت دارند ولی قدر آن را ندانسته‌اند و به بےراهه رفته‌اند زیرا مادامی که پشتِ سر ولایت‌فقیه باشیم و مطیع ولایت باشیم و در راه و مسیرِ همیشه سرافراز حضرت‌ولےعصر قرار بگیریم پیروز خواهیم بود چرا که نقطه قوت ما ولایت است.. 🌷 @Besabkeshohada313
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🌹() ☘اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته. ✨جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسربچه تحویل دادم. ☘بعد به انتهای قبرستان رفتم در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم. 💥همان مامور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد. یکباره دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت: چی میگی؟داری لعنت می کنی؟ گفتم:نخیر دستم را ول کن! ✨ اما او داد میزد وبقیه مامورین را دور خودش جمع کرد. یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمومنین زد. 🔴من دیگر سکوت را جایز ندانستم، یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم . چهار مامور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند. ✨ یکی از مامورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها مرا اذیت می کرد. چند نفر جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و فرار کردم. ♻️اما در لحظات بررسی اعمال ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند: شما خالصانه و به عشق مولا با آن مأمور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید و برای همین در نامه عمل شما ثبت شده است. 🔰 در این سفر کوتاه به قیامت نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد، علت آن هم چند ماجرا بود: ✨یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل تلاش فوق العاده‌ای داشت که بچه‌ها را جذب می‌کرد. ✨خالصانه فعالیت می‌کرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی اثر داشت. ✨ این مرد خدا یک بار که با ماشین در حرکت بود از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد ✨من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود.ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود. 🔵 اما سوالی که در ذهن من بود تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود! ☘ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم. هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود... 🌾 در جایی دیگر یکی از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاک سپرده شده بود را دیدم. ☘ اما او خیلی گرفتار بود و اصلاً در رتبه شهدا قرار نداشت. تعجب کردم تشییع او را به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود! ⚡️خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم به دنبال کاسبی و خرید و فروش بودم که برای خرید جنس به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد. 💥بدن ما با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و... 🌹 اما مهم ترین مطلبی که از شهدا یادم‌ ماند مربوط به یکی از همسایگان ما بود. 🌒 خوب به یاد داشتم که در دوره دبستان آخر شب وقتی از مجلس قرآن به سمت منزل آمدیم از یک کوچه باریک و تاریک عبور کردیم. 💥از همان بچگی شیطنت داشتم، زنگ خانه مردم را می زدیم و سریع فرار می کردیم. 💥یک شب دیرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افتادم. همان کوچه بودم که دیدم رفقای من که زودتر از کوچه رد شدن یک چسب را به زنگ یک خانه چسبانده اند، صدای زنگ قطع نمی‌شد. ✨ پسر صاحبخانه یکی از بسیجیان مسجد محل بود، بیرون آمد چسب را از روی زنگ جدا کرد و نگاهش به من افتاد. ❄️شنیده بود که من قبلا از این کارها کرده ام، برای همین جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت باید به پدرت بگویم چه کار می کنی! ☘ هرچه اصرار کردم که من نبودم بی فایده بود.مرا مقابل منزل ما برد و پدرم را صدا زد.پدرم خیلی عصبانی شد و جلوی چشم همه حسابی مرا کتک زد. 🥀 این جوان بسیجی که در اینجا قضاوت اشتباهی داشت در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید. ☘ این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من در نامه اعمالم نوشته شده بود که به جوان پشت میز گفتم: ❓ چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم او در مورد من زود قضاوت کرد! ♻️جوان گفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید. من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی. ✨خیلی خوشحال شدم و قبول کردم.حدود یکی دو سال از گناهان اعمال من پاک شد تا جوان پشت میز گفت راضی شدی؟گفتم بله عالیه. ✨البته بعدا پشیمان شدم که چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند.. اما باز بد نبود. ✅ همان لحظه آن شهید را دیدم و روبوسی کرد،خیلی از دیدنش خوشحال شدم.گفت: با اینکه لازم نبود اما گفتم بیایم از شما حلالیت بطلبم. هرچند شما هم به خاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی... ✨ادامه دارد.. @Besabkeshohada313
،،داری‌یہ‌دوست‌صادق؟ داری‌یہ‌رفیق‌لوتے‌‌ ڪہ‌دستٺو‌بگیره‌نہ‌مچتو!؟ @Besabkeshohada313