🕊راز پرواز افلاکیان 🕊
خاکهای نرم کوشک
ناشر:ملک اعظم
نویسنده:سعید عاکف
کتاب خاک های نرم کوشک منتخبی از خاطرات خانواده و همرزمان شهید عبدالحسین برونسی در مورد ویژگیها و خصوصیات شهید است.
کتاب با ارائه یک زندگینامه فشرده و مختصر از شهید برونسی به نقل خاطرات اطرافیان، آشنایان و همرزمان ایشان پرداخته و هفتاد روایت کوتاه و خواندنی از ابعاد شخصیتی و زندگانی این فرمانده نقل میشود. هر خاطره نقل شده در مورد شهید با یک عکس از شهید همراه است.
سردار شهید عبدالحسین برونسی متولد سال ۱۳۲۱ در روستای "گلبوی" از توابع تربت حیدریه قبل از انقلاب اسلامی به کار سخت و طاقتفرسای بنایی مشغول بود و در کنار آن به خواندن دروس حوزوی نیز روی آورده بود تا اینکه بعدها به علت شدت یافتن مبارزات او زندانی و مورد شکنجههای وحشیانه ساواک قرار گرفت. با پیروزی انقلاب اسلامی زمینههای لازم برای رشد او مهیا شد و در جریان جنگ تحمیلی چنان لیاقت و کارآمدی از خود نشان داد که زبانزد همگان شد. او در تاریخ ۲۳ اسفند سال ۱۳۶۳ با مسئوولیت فرماندهی تیپ ۱۸ جوادالائمه(ع) در منطقه عملیاتی بدر به شهادت رسیده و پیکرش در منطقه عملیات بر جای می ماند. سالها بعد در جریان تفحص شهدا پیکر ایشان شناسایی و در تاریخ هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۰ در سالروز شهادت حضرت زهرا (س) در بهشت رضا(ع) در مشهد مقدس به خاک سپرده شد.
"خاکهای نرم کوشک" چهار سال پس از انتشار و متعاقب فرمایشات مقام معظم رهبری در جمع که در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۸۵ و با معرفی و تاکید بر شخصیت اوستا عبدالحسین برونسی به مطالعه کتاب خاکهای نرم کوشک توصیه فرمودند بسرعت در زمره آثار پر فروش و پر مخاطب ادبیات دفاع مقدس قرار گرفت و به گفته ناشر تاکنون به زبانهای عربی، فرانسه و انگلیسی نیز ترجمه و در خارج از کشور منتشر شده است.
بدون تردید عامل اصلی در پر مخاطب بودن "خاک های نرم کوشک" صفا، سادگی، خلوص نیت و ایمان ولایی شهید بزرگوار عبدالحسین برونسی بوده است. رهبر معظم انقلاب در تریخ ۲۶ خرداد ۱۳۸۵ در جمع فیلمسازان و کارگردانان سینما و تلویزیون درباره این کتاب فرمودند: «الان چند سالی است که کتابهایی دربارهی سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و مینویسند و بنده هم مشتری این کتابهایم و میخوانم. با اینکه بعضی از اینها را من خودم از نزدیک میشناختم و آنچه را هم که نوشته، روایتهای صادقانه است- این هم حالا آدم میتواند کم و بیش تشخیص دهد که کدام مبالغهآمیز است و کدام صادقانه است- بسیار تکاندهنده است. آدم میبیند این شخصیتهای برجسته، حتی در لباس یک کارگر به میدان جنگ آمدهاند؛ این اوستا عبدالحسین بُرُنسی، یک جوان مشهدی بنّا که قبل از انقلاب یک بنا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشتهاند و من توصیه میکنم و واقعاً دوست میدارم شماها بخوانید. من میترسم این کتابها اصلاً دست شماها نرسد. اسم این کتاب "خاکهای نرم کوشک" است؛ قشنگ هم نوشته شده.
ایشان اول جنگ وارد میدان نبرد شده بود و بنده هم هیچ خبری نداشتم. بعد از شهادتش، بعضی از دوستان ما که به مجموعههای دانشگاهی و بسیج رفته بودند و با این جوان بیسواد- بیسواد به معنای مصطلح؛ البته سه، چهار سالی درس طلبگی خوانده بوده، مختصری هم مقدمات و ابتدایی و اینها را هم خوانده بوده- صحبت کرده بودند، میگفتند آنچنان برای اینها صحبت میکرده و حرف میزده که دلهای همهی اینها را در مشت میگرفته. بهخاطر همین که گفتم؛ یک معرفت درونی را، یک ادراک را، یک احساس صادقانه را و یک فهم از عالم وجود را منعکس میکرده؛ بعد هم بعد از شجاعتهای بسیار و حضور در میدانهای دشوار، به شهادت میرسد؛ که حالا کاری به جزئیات آن ندارم. این زیباییهایی که آدم در زندگی یک چنین آدمی یا شهید همت و شهید خرازی میتواند پیدا کند و یا اینهایی که حالا هستند، نظیرش را شما کجا میتوانید پیدا کنید؟ کجا میشود پیدا کرد؟»
#معرفی_کتاب
══🕊🌸🕊══♥️════
🆔️ @RazeParvazAflakian
══🕊🌸🕊══♥️════
#شھـیـدانہ
✍خواندن زیارت عاشورا
📖 محمد حسین زیارت عاشورا را زیاد میخواند و قرائت آن را از کودکی ترک نمیکرد و در کودکی سر خواندن زیارت عاشورا بعد از نماز جماعت به امامت پدرش با خواهرش دعوا میکرد. از او می پرسیدم که محمد حسین چرا زیارت عاشورا میخوانی؟ در جوابم گفت که هرکس زیارت عاشورا بخواند شهید میشود!" من گفتم: باب شهادت دیگر بسته شده چه جوری شهید میشوی؟ گفت: که بالاخره شهید میشوم وقتی در روز عاشورا خبر شهادتش را بهمن دادند به یاد حرفش افتادم که گفت شهید میشوم. او غرق زیارت عاشورا بود و از همان زیارت عاشورا حاجتش را گرفت!
🌹#شهید_محمدحسین_میردوستی
══🕊🌸🕊══♥️════
🆔️ @RazeParvazAflakian
══🕊🌸🕊══♥️════
💌 قسمتیاز دلنوشته
#شهیدرسولخلیلے
🌸 اگه یه روز فرشته ها بگن چی میخوای از خدا
🍃دستهامو باز میکنم و میگم با خواهش و دعا
❣شهادت شهادت همه آرزومه
❣شهادت شهادت رویای ناتمومه
🤲🏻خدایا #عاقبت مارا با #شهادت ختم بخیر بگردان
ساعت ۲۳:۵۵
شب شنبه۱۳۸۳/۲/۱۲
══🕊🌸🕊══♥️════
🆔️ @RazeParvazAflakian
══🕊🌸🕊══♥️════
🍁 پدرش میگفت: آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت.
نیمه شب با صدای ناله اش از خواب پریدم. رفتم پشت در اتاقش....
سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه میکرد.
🍁 میگفت: خدایا! اگر شهادت را نصیبم کردی، میخواهم مثل مولایم امام حسین (علیه السلام) سر نداشته باشم .مثل حضرت عباس (علیه السلام) بی دست شهید شوم ...
دعایش مستجاب شد و یکجا سر و دستش را داد...
🔆راوی: پدر سردار بی سر
#شهید_ماشاءالله_رشیدی
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
══🕊🌸🕊══♥️════
🆔️ @RazeParvazAflakian
══🕊🌸🕊══♥️════
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قربون دستای کوچیک سه ساله اباعبدالله الحسین💚😥
══🕊🌸🕊══♥️════
🆔️ @RazeParvazAflakian
══🕊🌸🕊══♥️════
🌸سخن شهید مصطفی چمران
اورادوست می دارم، اوخدای من است...
══🕊🌸🕊══♥️════
🆔️ @RazeParvazAflakian
══🕊🌸🕊══♥️════
توڪل، تضمیـن الهیاست،
براےڪسیڪه همیشهحامی
وپشتیبانحق است..!
#شهید _ مطهری 🥀
══🕊🌸🕊══♥️════
🆔️ @RazeParvazAflakian
══🕊🌸🕊══♥️════
🗓 ۱۰ شهریور ماه
روز تشکیل قرارگاه پدافند هوایی حضرت خاتم الانبیا( صلی الله علیه و آله)
🥀گرامی می داریم این روز را با یاد شهدای پدافند هوایی🥀
#شهید- ابراهیم- بیدی
══🕊🌸🕊══♥️════
🆔️ @RazeParvazAflakian
══🕊🌸🕊══♥️════
یک شهید ، یک خاطره 🌷
══🕊🌸🕊══♥️════
🆔️ @RazeParvazAflakian
══🕊🌸🕊══♥️════
کلام شهید مدافع حرم 🌹🕊
══🕊🌸🕊══♥️════
🆔️ @RazeParvazAflakian
══🕊🌸🕊══♥️════
🕊راز پرواز افلاکیان 🕊
علمدار: خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
ناشر:نشر امینان
گردآورنده کتاب: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
معرفی
این کتاب مشتمل بر زندگی نامه و خاطرات شهید سید مجتبی علمدار می باشد.
سید مجتبی در سحرگاه 11دی ماه 1345 در خانواده ای مذهبی و عاشق اهل بیت در شهرستان ساری دیده به جهان گشود. ددوران تحصیلش را در ساری طی نمود و برای اولین بار در حالی که تنها 17 سال داشت به عضویت بسیج درآمد و در اواخر سال 1362 به کردستان رفت. سید برای اولین بار در عملیات کربلای یک شرکت کرد و مدتی پس از آن وارد گردان مسلم بن عقیل در لشکر25 کربلا شد و تا پایان جنگ در آنجا ماند.
او در عملیات کربلای 4و5 حضور داشت، در کربلای 8 مجروح شد و مدتی بعد به جبهه بازگشت و در عملیات کربلای10 در جبهه شمالی محور سلیمانیه- ماووت شرکت نمود.
سید مجتبی علمدار در سال 1366 مسئوولیت فرماندهی گروهان سلمان از گردان مسلم ابن عقیل - از گردانهای خط شکن لشکر 25 کربلا - را برعهده گرفت و در عملیات والفجر10نقش آفرینی موثری داشت.
شهید علمدار در سه راهی خرمال،سید صادق، دوجیله در منطقه کردستان عراق رشادتهای فراوانی را ازخود نشان داد و از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بشدت مجروح شد.
او که مردانه در مقابل دشمن می جنگید. چندین باردیگر هم مجروح شد و از همه مهمتر اینکه او در دی ماه 1364، در عملیات والفجر 8، به شدت شیمیایی شد.
سید مجتبی بعد از اتمام جنگ در واحد طرح و عملیات لشکر ۲۵ کربلا در ساری مشغول خدمت شد و در دی ماه سال ۱۳۷۰ با خانم سیده فاطمه موسوی ازدواج کرد که ثمره آن دختری به نام زهرا بود.
سید علاوه بر مسئولیت در واحد تربیت بدنی لشکر بعنوان عضو اصلی هیأت رهروان حضرت امام (ره) هم ایفای وظیفه می کرد. او مداح اهل بیت بود، همیشه مراسم را با نام حضرت مهدی (عج) شروع می کرد و در حالیکه به امام حسین (ع) ارادت خاصی داشت. مظلومیت آن خاندان را صدا می زد.
بیت الزهرا مسجد جامع، امام زاده یحیی، مصلی امام خمینی، هیأت عاشقان کربلا و منازل شهدا همیشه با نفس گرم حاج سید مجتبی معطر می شد و بچه ها نیزبا صوت داوودیش مداحی را می آموختند.
او که بعد از جنگ، با یاد و خاطره همرزمان شهیدش زندگی می کرد از دوری آنان سخت آزرده خاطربود و در همه مداحی ها آرزوی وصال آن راه یافتگان شهید را داشت.
حاج سید مجتبی علمدار در اوایل دی ماه سال ۱۳۷۵ به دلیل جراحت شیمیایی روانه بیمارستان شد و بعد از یک هفته بی هوشی کامل هنگام اذان مغرب روز یازدهم دی ماه نماز عشق را با اذان ملکوتیان قامت بست و به یاران شهیدش پیوست.
گزیده
خاطراتی از همسر شهید سید مجتبی علمدار
انگشتر گمشده ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.
جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سرما باشد .
عنایت امام زمان (عج)
سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو.
ایام عجیب
همیشه اول تا یازدهم دی ماه مریض بود. خیلی عجیب بود. می گفت وقتی که شیمیایی شدم همین اوایل دی ماه بود و عجیب تر اینکه 11 دی ماه هم روز تولد و هم روز شهادتش بود. در دی ماه ازدواج کردیم و دخترمان (زهرا) هم 8 دی ماه بدنیا آمد.
لحظات آخر
… یکی دوبار که درباره شهادت حرف می زد می گفت: من 5 سال الی 5 سال و نیم با شما هستم و بعد می روم. که اتفاقاً همینطور هم شد. دفعة آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود. دیدم حال عجیبی دارد. او که هیچوقت شوخی نمی کرد آن شب شنگول بود. تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبر است؟ گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجیبی دارم. حرفهایی می زد که انگار می دا