eitaa logo
راض‌ِمان
2.1هزار دنبال‌کننده
398 عکس
193 ویدیو
0 فایل
خرده روایت‌های کوچک از اتفاقات بزرگ واحد خواهران مجموعه شهید چمران
مشاهده در ایتا
دانلود
همه جمع شده بودند و بالاخره آماده حرکت شدیم.بی‌خوابی، تاخیر و گرما برایم اهمیتی نداشت وقتی به خودم می‌گفتم:«قرار است خوش بگذرد!» و حالا میبینم چه سطحی برای خودم انگیزه ایجاد می‌کردم... خیلی زودتر از چیزی که فکر می‌کردم خسته شدم، علتش را عوامل بیرونی می‌دانستم. اما واقعا اینطور بود؟ از اینکه مجبور به انجام این برنامه‌ها بودم کلافه شدم. با خودم دعوایم شده بود ،می‌گفتم:«اصلا من چرا اینجا هستم؟فکرمی کردم قرار است خوش بگذرد!و عجب نگاه کودکانه‌ای! زمان از حرکت ایستاده بود و به من می‌خندید... ساعت، آرام و بی‌خیال ۹:۲ دقیقه را نشان می‌داد به یاد حرف استاد زارع افتادم که گفتند:«در مواجهه با هر مساله ابتدا سه سوال را پاسخ دهید: چیست؟ چرا؟ چگونه؟ » خب این هم یک مساله بود، هرچند انکار می‌کردم اما ناخواسته علت شرکت در اردو را تفریح می‌دانستم البته نه به آن معنا؛ می‌خواستم نفسی تازه کنم... پس با خودم گفتم تفریح چیست؟ چرا و چقدر باید تفریح کرد؟ و چطور باید تفریح‌ کرد؟ من اشتباه می‌کردم تفریح ، خوش‌گذرانی مطلق نیست، انسان به تفریح نیاز دارد اما بیش از حدش تفریح نیست؛ تغافل است و صرفا سرگرمی. تفریح یعنی شادی سازنده‌ای که باک بنزین تو را پر کند. ✍روایت یک راه ☕ @Razee_man
✍روایت یک راه ☕ @Razee_man
راض‌ِمان
همه جمع شده بودند و بالاخره آماده حرکت شدیم.بی‌خوابی، تاخیر و گرما برایم اهمیتی نداشت وقتی به خودم م
شادی را باید بین همین لحظه‌ها پیدا می کردم، همین کلاس‌ها ، همین شوخی‌ها و بازی‌ها، همین تپه نوردی و همین شرایط موجود .باید خودت را با شرایط وفق بدهی نه شرایط را با خود؛ به‌علاوه این جبر ها نیستند که انسان را کلافه می‌کنند، درواقع تلاش او برای انجام ندادن آن‌هاست که او را کلافه می‌کند. آن شب بی‌نهایت باصفا بود روضه در هوای ملایم و زیر آسمان پهنی که ماه شب چهاردهم را در آغوش داشت مثل کپسول آرامش، روح آدم را زنده می‌کرد. آن‌شب غفلتم را گریه کردم... همه‌چیز مثل قبل‌ بود شرایط،آدم‌ها،برنامه‌ها... ساعت هم هنوز ۹:۲ دقیقه را نشان می‌داد فقط ،من تغییر کرده بودم. نه! نگاه من تغییر کرده بود!... هیچ‌ چیز مثل قبل نبود! عجب پدیده‌ای است این زمان! می‌دانستم قرار است خوش بگذرد اما فکر نمیکردم بازگشت اینقدر سخت باشد به ساعت نگاه کردم این‌بار عمیقاً آرزو می‌کردم ۹:۲ دقیقه باشد ای‌کاش عقربه‌ها ثابت بودند ای‌کاش می‌شد باور کرد این پایان اردو نیست! جای خالی خوراکی‌های کیفم را به خاطرات شیرین و یافته‌های تازه‌ام می‌دهم، هرچند این راه به پایان رسیده اما آغاز راهی بی انتهاست... ✍روایت یک راه ☕ @Razee_man
سرگرمی ما در این سه روز شده بود کلاس و مطالعه، دور هم بودن‌مان هم نمی‌گذاشت خسته شویم، انگار از دیدن همدیگر انرژی می‌گرفتیم و قوی‌تر پیش می‌رفتیم. این کارها را از مرحوم استاد فرج‌نژاد یاد گرفته بودیم، نزدیکان‌شان تعریف می‌کنند، هر وقت که دور هم جمع می‌شدیم استاد نمی‌گذاشتند دقیقه‌ای به بطالت بگذرد، بحثی می‌انداختند وسط و شروع می‌کردند نظر همه را خواستن، آنقدر بحث را شاخ و برگ می‌دادند که یادمان می‌رفت آمدیم تفریح و استراحت صدای ورق خوردن صفحه‌های کتاب، بوی کاغذ کتاب‌های نو، جلد های رنگارنگ کتاب‌ها، همه را انگار جور دیگری حس می‌کردیم. ساده‌ترین چیزها، رنگ و بوی جدیدی برای ما پیدا کرده بود، گاهی باید از روزمرگی‌ها دور شد و پای قلم و کتاب نشست، پای چیزهایی که زندگی کردن را به ما یاد می‌دهد، وگرنه نفس کشیدن را که همه بلدند... ✍روایت یک راه ☕ @Razee_man
انسان به همه چیز ممکن است عادت کند، جز تنهایی‌. دردی که تنهایی به انسان وارد می‌کند را نمی‌شود ترمیم کرد؛ داشتن جمعی دوست‌داشتنی که اوقات فراغت را با آنها بگذرانی یکی از نعمت‌هایی است که نصیب هرکس نمی‌شود، فکر کن صبح با صدای لذت بخش "بیدااارشو" ازاسپیکر بلند شوی و با بطری‌ گوشه‌ای وضو بگیری و بعد از نماز راهی شوی برای کوه‌نوردی. ✍روایت یک راه ☕ @Razee_man
✍روایت یک راه ☕ @Razee_man
8.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت از مهمان که درمیان باشد،جنس پاسخ فرق خواهد کرد این‌بار خون‌خواهی‌ میزبان، نفسِ قدس را تازه خواهد کرد... ☕ @Razee_man
راض‌ِمان
صحبت از مهمان که درمیان باشد،جنس پاسخ فرق خواهد کرد این‌بار خون‌خواهی‌ میزبان، نفسِ قدس را تازه خواه
وطن، روز را آغاز کن . محبوبِ من، آوازِ روز را دوست دارد ! یوم الانتقام❤️‍🩹 ☕ @Razee_man
صهیون بخوان و شیطان بنویس...! ☕ @Razee_man
3.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"اضحکوا قلیلا و ستبکون کثیرا" کمی بخندید، چرا که قرار است زیاد گریه کنید. ☕ @Razee_man