سلاحِ فردا
قلمش را که برداشت؛ نگاهی انداخت و گفت: از اتفاقات برایم بگو. هاج و واج سرم را تکان دادم که نمیدانم. گفت: موبایلت را روشن کن و یک خبر برایم بخوان. گفتم: فلانجا نوشت که ماه رمضان امسال، در غزه صدای اذان مسجد هابه گوش نمیرسد.
در ذهنش هر آنچه باید را نوشت و متنش را بدستم رساند. انگار که متوجه نشدیم چه چیز در حال رخ دادن بود. ذهنمان خالی از فکرهای واجب است و در کمان توان همدردیاش را به روایتهای باطل باخته. زمانش میرسد که روایتی روند فردا را به تحول بکشاند. گفتم: آن اتفاق عادی ساخته شده در وجود من چطور تکرار نشدنی شد؟
در گذشت از روزها، پاسخم را در قلمها دیدم. همان که در دست گرفته شد و نوشته شد آنچه که باید روایت میشد. همان روایت را اگر در خیابان رها کنم؛ دست آتش حریص او را میسوزاند. اما کافی است کاغذم را مچاله کنم؛ به سمت سدشان نشانه بگیرم تا شود آنچه که باید بشود. نوشتهها که به سمتشان نشانه گرفته شد؛ زوزهی ناله هاشان بالا گرفت و انگار در کاخ پوشالیشان دیگر بردهای نبود که فرار نکرده باشد.
شاید در گوشهی خالی تاریخ، کنار آتش و خمپاره و دودهی سیاه، بدک نیست از کلماتی بگوییم که فرداها را مسخر میکنند.
☕️ @Razee_man
8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در شبنشینیهای شهر خدا رمزهای راز و نیاز گشوده میشود، و سحرگاهان که قفل دلهای بسته باز شده است، ابواب نورانی لبخند خدا، آفتاب مغفرت را بر لب بام خانهها میتاباند.
آنجا شبها از روز روشنتر است و روزها از شب آرامتر.
#شهر_خدا
☕@Razee_man
امسال گذشت و همهی نام و دم گذشت
آن کس که ماند، حسرت دیدار روی توست
من عهد بسته بودم و این غم ز انتظار
حس می کنم برای دلِ بی قرارِ توست
ما را ز خواب و بی خبری، غفلت عمیق
بس ادعای منتظرت، کوله بارِ توست
دل گر چه در مشقت و دل گرچه ناتوان
اما به روی ماهِ تو، در انتظار توست
☕️@Razee_man
هیچ یا پوچ
یک جاهایی و در یک سنی، به یک جایی میرسی که دیگه نمیتونی و خودت هم نمیفهمی که نمیتونی و به پوچگرایی میرسی؛
گاهی اوقات از فاعلیت فاعل و یا از قابلیت قابله، گاهی اوقات حرف طرف رو نمیفهمی..
پوچی انسان رو تبدیلِ به یک آدم ادایی میکنه، که از چیزهای دیگر برای خودش میخواهد هویت بسازد؛ انسان های پوچ هستند که به دنبال شهرت میرند.
بعضی انسان ها هیچ اند و بعضی پوچ.
هیچی خودش یک مقام هست. صفرِ میان یک مطلق! اما پوچی صفر هم نیست نه تعلقی دارد و نه مسیری
اگر به پوچی برسی میخواهی خودت رو وصلِ به هستی کنی..
☕️ @Razee_man
4.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انسان نمیتواند غمهایش را کم کند
پس باید خودش را زیاد کند
و همین است که رنجها میشوند
زمینه ساز...!
|عین.صاد|
پ.ن: و رنجِ رفتن تو، زمینه ساز حرکتِ ما شد.
☕️ @Razee_man
ارمغانِ نسیان
گذر زمان؛ فراموشی میآورد و همه نگرانی من این است که درسهای گرفته مان، خندههای استادمان، خستگی چشم بچه هایمان در موکب را به دست ِگذر سالی که گذشت، بسپاریم که همه را می سپارد به فراموشی!
اگر گذر کردن ارمغان نسیان دارد، خریدارش را بهتر است در کوچه بالایی ما پیدا کند، مطمئنا میان ما خریداری نخواهد بود. اگر قرار باشد از خندهها بگذریم، همان بهتر که عیدی نباشد تا قدر خنده ها را بهتر بدانیم. عیدِ ما همان فردایی ست که انسِ گرفته را به دست باد نسپاریم.
عید، بهارِ امید ماست که نسخه پرتوانش در کوچه آینده بدست میآید و همتمان را با یاد استاد چند برابر میکند. آینده سازی را از عیدِ نگاهِ او شروع کرده ایم و پایانش را به دست نفس آخر سپردیم.
در گذر از عیدها، ما همان بودیم و همان خاطرات را در قاب عکس کلاسمان حک کردیم. بچه ها نگاهشان را به افقِ نگاهِ استاد دوختند و دنبالهی نخ نگاه را گرفتهاند و میروند تا سالیان را بگذرانند و عیدها را با خط نگاه استاد آتیه سازی کنند.
☕️ @Razee_man
14.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیکِ یا ام المومنین 🖤
☕️ @Razee_man
با تلاش زیاد خودش را به کتابخانه رسانده بود اما حالا بعد از رسیدن به مکان مورد علاقهاش حس غربت میکرد.به اطرافش نگاهی انداخت، هرکس خودش را شبیهِ کسی کرده بود؛ یکی شبیه به پوشش یکی از بازیگران مشهورسینما، یکی شبیه به خوانندهی مشهور فلان کنسرت و... .
کسی را شبیه خود پیدا نکرد، سرش را پایین انداخت و چادر مشکیاش را محکم تر گرفت؛ او عهد بسته بود که تا لحظه آخر خود را از چادرش و چادرش را از خودش جدا نکند اما دلش گرفته بود، در این مسیر او هم الگویی میخواست برای ثابت قدم بودن، برای ایستادگی، برای فداکاری، او هم اسوهای میخواست از جنس خودش. بی خیال شد در خانه هم میتوانست فکر کند، فعلا پیدا کردن یک کتاب اولویت بود.
قفسههای کتاب خانه را یکی یکی رد کرد، دنبال یک چیز جدید بود، یک چیز خاص، یک چیزی که... در همان حالی که داشت رد میشد، کتابی چشمش را گرفت، جلدی سفید و زرد و آبی، چه ترکیبِ رنگِ بجایی! اسم کتاب راچند بار خواند ..."یوما"... به دل نشست! گوشه ای از کتابخانه، روی میز خالیِ چهار نفره نشست و شروع به خواندن کرد... "شخصیت اصلی کتاب، بانویی مقتدر، عاشق و فداکار بود که با وجود تمام سختی و مشقت های راه ِزندگی اش، تمام قد پای عقیده اش ایستاده بود، عقیده ای که اولین معتقد آن، خودِ او بود..."
انگاراین کتاب، همان چیزی بود که قرار بود خلا مسیر زندگی او را پر کند، او الگویش را پیدا کرده بود، همانی که اولین زنی بود که به اسلام ایمان آورد، همان که مادری ِ"اسوه ی زنان عالم، فاطمه زهرا(س)" را کرده بود، همان که همسری "رسول الله، اسوه حسنه" را کرده بود، حضرت خدیجه (سلام الله علیها)
☕️ @Razee_man
تفنگِ پدری
نزدیک ِعید بود، همه در تب و تاب دید و بازدید های عید بودند، مهمانی ها شلوغ بود و هر کسی با دیگری مشغول خنده و صحبت بود. بین اینها، شاد ترین خنده هایی که میشد پیدا کرد، روی چهره بچه ها بود، صاحبان چشم های مشتاقی که دور هم نشسته بودند و منتظر گرفتن عیدی بودند. عیدی ها را جمع میکردند و دور هم به رقابت مینشستند، میشمردند عیدی چه کسی بیشتر است و چه کسی کمتر، گاهی حتی کار به بحث و دعوا هم کشیده میشد!
اما در همین حوالی بچه هایی هم بودند که دلشان به پول و اسکناس خوش نبود، همان بچه هایی که یک عمر طعنه شنیده بودند بابت پولهایی که... "معلوم نیست چقدر بهشان پول میدهند که رفتهاند آن ور مرز بجنگند"،"حق دارند همین پول را هم اگر به ما میدادند می رفتیم"،"حرم و دفاع همه بهانه است، بخاطر پول رفته اند" و...
همان بچه هایی که آن سمتِ مرز، پدران شان زخمی گلولهِ حرامی هایی بود که چشم به حرم های اهل بیت داشتند و خودشان زخمی طعنه و نیش و کنایه های بعضی از مردمِ فریبِ رسانه های دشمن خورده!
همین بچه ها، عشقشان بیشتر بود، دغدغهشان بزرگ بود، آرزو هایشان دراز تر بود، الحق که پسرانِ پدرانشان بودند، عیدی هم از دست پدرانشان گرفته بودند، همان بچه هایی که اولین روز سال ِدر محضر حضرت عشق بودند، در بیت رهبری، کنار رهبر معظم انقلاب، سید علی حسینی خامنه ای...
به یاد همان شعری که می گفت:
《گرگ ها خوب بدانند در این ایل غریب
گر پدر رفت تفنگِ پدری هست هنوز...!》
☕️ @Razee_man
شده بعد از غفلت و معصیت به این فکر کنید که از نظر خدا افتادهایم؟
شاید رمضان برای این است که به ما بفهماند هنوز هم فرصتی وجود دارد، برای تو! شاید این فضا بتواند به ما بفهماند خدا مهربان تر از آنچیزی است که تو فکر میکنی.
ما انسان ها هستیم که بعد از هر گناهی که سرخورده میشویم و از رحمت خدا نا امید..
شاید به مناسبت مهمانی خدا، محترم بشویم.
#شهر_خدا
☕️ @Razee_man
صبحِ امروز خبر جنایت بزرگ اسرائیلی ها به گوشمان رسید، نمیدانم چه بگویم و زبان از گفتنِ درد مطلب قاصر است.
ما شنیدهایم این است، حالِ مولایمان امیرالمؤمنین را به وقت جسارتِ..
قلم از شدت غم، کمر خم کرده است و نازکشی هایم فایده ندارد و راه نمیآید.. .
سینه سنگینی میکند، و بغض امانمان را بریده است. حال بیشتر از پیش نبودِ آقا به چشم میخورد.
هنوز خون شهدای کربلا میجوشد و هنوز خونِ حسینبنعلی در رگ و خونمان ادامه دارد!
《بِهراسید ز وقتی که سحر میگردد
یکنفر مانده از این قوم که بر میگردد》
☕️ @Razee_man