eitaa logo
راض‌ِمان
2.1هزار دنبال‌کننده
397 عکس
193 ویدیو
0 فایل
خرده روایت‌های کوچک از اتفاقات بزرگ واحد خواهران مجموعه شهید چمران
مشاهده در ایتا
دانلود
ارمغانِ نسیان گذر زمان؛ فراموشی می‌آورد و همه نگرانی من این است که درس‌های گرفته مان، خنده‌های استادمان، خستگی چشم بچه های‌مان در موکب را به دست ِگذر سالی که گذشت، بسپاریم که همه را می سپارد به فراموشی! اگر گذر کردن ارمغان نسیان دارد، خریدارش را بهتر است در کوچه بالایی ما پیدا کند، مطمئنا میان ما خریداری نخواهد بود. اگر قرار باشد از خنده‌ها بگذریم، همان بهتر که عیدی نباشد تا قدر خنده ها را بهتر بدانیم. عیدِ ما همان فردایی ست که انسِ گرفته را به دست باد نسپاریم. عید، بهارِ امید ماست که نسخه پرتوانش در کوچه آینده بدست می‌آید و همت‌مان را با یاد استاد چند برابر می‌کند. آینده سازی را از عیدِ نگاهِ او شروع کرده ایم و پایان‌ش را به دست نفس آخر سپردیم. در گذر از عیدها، ما همان بودیم و همان خاطرات را در قاب عکس کلاس‌مان حک کردیم. بچه ها نگاه‌شان را به افقِ نگاهِ استاد دوختند و دنباله‌ی نخ نگاه را گرفته‌اند و میروند تا سالیان را بگذرانند و عیدها را با خط نگاه استاد آتیه سازی کنند. ☕️ @Razee_man
14.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیکِ یا ام المومنین 🖤 ☕️ @Razee_man
با تلاش زیاد خودش را به کتابخانه رسانده بود اما حالا بعد از رسیدن به مکان مورد علاقه‌اش حس غربت می‌کرد.به اطرافش نگاهی انداخت، هرکس خودش را شبیهِ کسی کرده بود؛ یکی شبیه به پوشش یکی از بازیگران مشهورسینما، یکی شبیه به خواننده‌ی مشهور فلان کنسرت و... . کسی را شبیه خود پیدا نکرد، سرش را پایین انداخت و چادر مشکی‌اش را محکم تر گرفت؛ او عهد بسته بود که تا لحظه آخر خود را از چادرش و چادرش را از خودش جدا نکند اما دلش گرفته بود، در این مسیر او هم الگویی می‌خواست برای ثابت قدم بودن، برای ایستادگی، برای فداکاری، او هم اسوه‌ای می‌خواست از جنس خودش. بی خیال شد در خانه هم می‌توانست فکر کند، فعلا پیدا کردن یک کتاب اولویت بود. قفسه‌های کتاب خانه را یکی یکی رد کرد، دنبال یک چیز جدید بود، یک چیز خاص، یک چیزی که... در همان حالی که داشت رد میشد، کتابی چشمش را گرفت، جلدی سفید و زرد و آبی، چه ترکیبِ رنگِ بجایی! اسم کتاب راچند بار خواند ..."یوما"... به دل نشست! گوشه ای از کتابخانه، روی میز خالیِ چهار نفره نشست و شروع به خواندن کرد... "شخصیت اصلی کتاب، بانویی مقتدر، عاشق و فداکار بود که با وجود تمام سختی و مشقت های راه ِزندگی اش، تمام قد پای عقیده اش ایستاده بود، عقیده ای که اولین معتقد آن، خودِ او بود..." انگاراین کتاب، همان چیزی بود که قرار بود خلا مسیر زندگی او را پر کند، او الگویش را پیدا کرده بود، همانی که اولین زنی بود که به اسلام ایمان آورد، همان که مادری ِ"اسوه ی زنان عالم، فاطمه زهرا(س)" را کرده بود، همان که همسری "رسول الله، اسوه حسنه" را کرده بود، حضرت خدیجه (سلام الله علیها) ☕️ @Razee_man
تفنگِ پدری نزدیک ِعید بود، همه در تب و تاب دید و بازدید های عید بودند، مهمانی ها شلوغ بود و هر کسی با دیگری مشغول خنده و صحبت بود. بین اینها، شاد ترین خنده هایی که می‌شد پیدا کرد، روی چهره بچه ها بود، صاحبان چشم های مشتاقی که دور هم نشسته بودند و منتظر گرفتن عیدی بودند. عیدی ها را جمع می‌کردند و دور هم به رقابت می‌نشستند، می‌شمردند عیدی چه کسی بیشتر است و چه کسی کمتر، گاهی حتی کار به بحث و دعوا هم کشیده می‌شد! اما در همین حوالی بچه هایی هم بودند که دلشان به پول و اسکناس خوش نبود، همان بچه هایی که یک عمر طعنه شنیده بودند بابت پولهایی که... "معلوم نیست چقدر بهشان پول می‌دهند که رفته‌اند آن ور مرز بجنگند"،"حق دارند همین پول را هم اگر به ما می‌دادند می رفتیم"،"حرم و دفاع همه بهانه است، بخاطر پول رفته اند" و... همان بچه هایی که آن سمتِ مرز، پدران شان زخمی گلولهِ حرامی هایی بود که چشم به حرم های اهل بیت داشتند و خودشان زخمی طعنه و نیش و کنایه های بعضی از مردمِ فریبِ رسانه های دشمن خورده! همین بچه ها، عشق‌شان بیشتر بود، دغدغه‌شان بزرگ بود، آرزو هایشان دراز تر بود، الحق که پسرانِ پدران‌شان بودند، عیدی هم از دست پدران‌شان گرفته بودند، همان بچه هایی که اولین روز سال ِدر محضر حضرت عشق بودند، در بیت رهبری، کنار رهبر معظم انقلاب، سید علی حسینی خامنه ای... به یاد همان شعری که می گفت: 《گرگ ها خوب بدانند در این ایل غریب گر پدر رفت تفنگِ پدری هست هنوز...!》 ☕️ @Razee_man
شده بعد از غفلت و معصیت به این فکر کنید که از نظر خدا افتاده‌ایم؟ شاید رمضان برای این است که به ما بفهماند هنوز هم فرصتی وجود دارد، برای تو! شاید این فضا بتواند به ما بفهماند خدا مهربان تر از آن‌چیزی است که تو فکر میکنی. ما انسان ها هستیم که بعد از هر گناهی که سرخورده می‌شویم و از رحمت خدا نا امید.. شاید به مناسبت مهمانی خدا، محترم بشویم. ☕️ @Razee_man
صبحِ امروز خبر جنایت بزرگ اسرائیلی ها به گوش‌مان رسید، نمی‌دانم چه بگویم و زبان از گفتنِ درد مطلب قاصر است. ما شنیده‌ایم این است، حالِ مولای‌مان امیرالمؤمنین را به وقت جسارتِ.. قلم از شدت غم، کمر خم کرده است و نازکشی هایم فایده ندارد و راه نمی‌آید.. . سینه سنگینی می‌کند، و بغض امان‌مان را بریده است. حال بیشتر از پیش نبودِ آقا به چشم می‌خورد. هنوز خون شهدای کربلا می‌جوشد و هنوز خونِ حسین‌بن‌علی در رگ و خون‌مان ادامه دارد! 《بِهراسید ز وقتی که سحر می‌گردد یک‌نفر مانده از این قوم که بر می‌گردد》 ☕️ @Razee_man
با غذایم بازی می کردم فقط ۴۰ دقیقه تا اذان صبح باقی مانده بود. کسی به تلویزیون توجه نمی‌کرد و مادر هر از گاهی برای لحظه شماری اذان به آن نیم نگاهی می انداخت، با بلند شدن صدای تلویزیون توجهم به صدایی جلب شد "با دو دست قطع شده‌اش داشت در جبهه کار می‌کرد! فرمانده عملیات بود؛ موقع شهادت‌ش به همرزمانش گفت:《سلام مرا به امام برسانید و بگویید سربازش تا آخرین لحظه پای اسلام و انقلاب ماند!》 بیشتر از هر زمانی صدای درونم را می‌شنیدم که:او یک رزمنده واقعی بود، برعکس بعضی از ما که فقط عنوان افسر جنگ نرم‌ رو یدک می‌کشیم بدون اینکه بدونیم میدون جنگ کجاست!راست می‌گفت رزمنده بودن چگونه است؟ رزمنده کیست؟ چه کسی می‌تواند رزمنده واقعی باشد؟ نمی‌دانم نمی‌دانم هیچ نمی‌دانم..! اما گاهی حتی پیدا کردن سوالات و علم به ندانستن در زندگی حرکتِ رو به جلو است، همیشه که نباید فقط جواب ها را پیدا کرد! ☕️ @Razee_man
12.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میلاد کریم آل الله است، و من حیران از کَرَم بی‌حد او ... . خواسته هایم را لیست کرده بودم اما مگر می‌شود چیزی هم خواست؟ در محضرش حرف‌ها بریده می‌شوند و زبان به لکنت می‌افتد. حقیقتش آقا ،می دانم هرآن‌چه بخواهم شما از قبل می‌دانید و خواهید داد، می‌ترسم با خواسته‌های دم دستی‌ام شرمنده‌تان کنم... مسرورمان کن با طنین خوش "انا الامام القائم" ☕️ @Razee_man
اسوه‌ صبر درسی که ما از زندگی امام حسن ع می‌گیریم الگو برداری از صبر آن حضرت است. آن حضرت یكی از بارزترین الگوهای صبر است. صبر و تحمل امام مجتبی در برابر خون دل‌هایی كه خورد و دشنام‌ها و ناسزاهایی كه شنید،‌ آدمی را مبهوت می‌كند. درس دیگر ما از زندگی آن حضرت این است که بزرگ‌ترین آفت جامعه اسلامی ضعف شناخت است؛ سطح فرهنگ مردم آن زمان و توان تشخیص‌شان بسیار ضعیف بود؛ به فرمایش مقام معظم رهبری آنها بصیرت نداشتند؛ تا جایی كه به راحتی با جعل یک حدیث و یا یک رفتار مزورانه فریب می‌خوردند و به كسانی مثل خاندان پیغمبر اعتراض می‌کردند که چرا شما ایجاد اختلاف کردید؟ "گزیده‌ای از سخنان آیت‌ الله مصباح‌ یزدی (دامت‌ بركاته) ۱۴ رمضان ۱۴۳۴ " ☕️ @Razee_man
پدر موقعِ افطار در حالی که به کنج نامعلومی خیره شده بود، با صدای خسته و گرفته‌ای گفت: یادش بخیر، حضرت آقا قبلا زیاد می‌خندیدند، خنده هایشان، قوت قلب ما بود، اما این روزها نگاه هایشان... ، دل‌مان برای لبخندهای آقا لک زده. + صدای پدر انگار از فرش برخاسته و بر عرش رسید، عیدی‌مان را امام حسن مجتبی (ع) دادند... شیرینی شب عید ما، تماشای خنده بر لب های آقا شد! اشک شوق در چشمانِ مان حلقه زده و تسبیح لا حول و لا قوت الا بالله می‌خوانیم، حرف دل‌مان همین است و بس:《خدایا، از جان ها و زندگی ناقابل ماه بکاه و بر عمر او بیفزا، آمین》 ☕️ @Razee_man
عثمان خیلی سعی می‌کرد ابوذر را به هر نحوی ساکت کند، چراکه معتقد بود ضرر زبانی که ابوذر دارد از صدها شمشیر برایش بیشتر است. اما هر کاری کردند نشد؛ از کتک و تبعید گرفته تا پیشنهادهایی وسوسه انگیز. گفته شده روزی عثمان به یکی از غلام هایش کیسه ای پول داد و گفت: اگر بتوانی این کیسه‌ی پول را به ابوذر بدهی و قانع‌ش کنی این پول را بگیرد تو را آزاد خواهم کرد! غلام نزد ابوذر رفت و با چرب زبانی شروع به صحبت کرد و از هر منطقی هم دم زد اما ابوذر نه تنها به فکر خود نبود بلکه از حق دیگران صحبت میکرد. غلام از آخرین امیدش استفاده کرد: ابوذر! تو نمی‌خواهی یک بنده آزاد شود؟ ابوذر گفت: چرا خیلی هم دلم میخواهد. غلام ادامه داد: من غلام عثمان هستم و او با من شرط کرده که اگر تو این پول را از من بگیری او مرا آزاد می‌کند. ابوذر جمله ای گفت زیبا که اگر من این پول را از تو بگیرم، تو آزاد شده‌ای اما من بنده‌ی عثمان شده‌ام... 📚کتاب سیری در سیره ائمه اطهار ☕️ @Razee_man