2.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با دخترانِ تازه الفبا یاد گرفتهای که آرزویشان برای ایران این هاست ،
چه میخواهید بکنید ؟!
نسلی که الگو و قهرمانش شهیده فائزه رحیمی و امثال اوست هرگز علم چادر از دستشان نخواهد افتاد ،
به امید سربازی امام زمان ( عج ) . . !
☕️ @Razee_man
خستگی با وجود عشقت ، به تنِ ما ملالی نیست
هیچ شغلی در جهان زیباتر از پیر غلامی نیست !
مو سپید کرده های این آشیانه زیر لب گویند :
دور از این خیمه ، دل بیتابِ ما را دوایی نیست ..
☕️ @Razee_man
نمیدانم اگر استاد بود چه میگفت ،
شاید حرفش این بود که :
بیشتر میتوانستید کار بکنید و بهتر اجرا ..
باید سختی بکشید ، کار فرهنگی به مراتب سخت تر از کارهای دیگه است .
رشد در کارهای سخته .
بزرگی میگفت : تا زمانی که کف میدون نباشی و کار نکنی نمیفهمی که چقدر نمیفهمی ..
☕️ @Razee_man
19.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از سرما و خشکیِ زمستان و نا امیدی ِ ریشه زده در دلت خسته میشوی و دلت را حواله میدهی ؛به جشن بزرگ ، در ماه آخرِ این چند سال ، جشنِ نیمهٔ شعبان .
برای برگزار شدن با شکوه تر این جشن ، تو نیز قدم خیلی کوچکی برمیداری در حالی که یقین داری اثر آن قدم کوچک در دلت ، کوچک نیست ، یاد او و جشن میلاد او به وسعت دریا دلت را آرام کرده و امیدوار !شاید به همین دلیل است که حضرت آقا " عید نیمه شعبان را عید نگاه به آینده " خوانده اند ..
به امید دیدن یک قاب از آمدن او با سپاهی از شهیدان و امام شهیدان
☕️ @Razee_man
#روایت_عاشقی
در این سرما ، خادمان و زائرانت حرف هایی بیشتر از عاشقی ، برای گفتن داشتند ، حرف هایی که خیلی ها نه میخواهند بشنوند و نه طاقت شنیدن آن را دارند .
دخترانت ، تا نیمهای از شب بدون توجه به سرما و خستگی مشغول به خدمت بودند و به خاطر تو ، به دخترانِ آینده ساز ، امید میدادند .
از زنانِ قهرمانی که به اشتباه ، قهرمان محسوب شدند و در رسانه بزرگ !
از فتنهای که ما را درگیر خودش کرد گفتند و از نقشِ رسانه و قهرمان هایی پلاستیکی !!
از انقلابِ عزیز و دستاورد هایش ؛ از نقشِ دختران و پسران ، جوانانی که آستین های همت برای کشور بالا زدند ؛ بذر امید کاشته شد . برای تو آقای ِمن !
ما دختران آتیه ساز پای ِکار این انقلاب هستیم
☕️ @Razee_man
#روایت_عاشقی
نمیدانم از کجا ، اما آمده بودند .
موکبِ کناری مان رو میگویم
عرب های کشورهای همسایه ؛ به گمانم از عربستان ، سوریه و لبنان .
عرب زبان ها که میآمدند داغ دلِ مان تازه میشد ،
به یاد مردمِ همیشه مظلوم غزه !
با دیدن آب و غذایی که بدون هیچ منت و آسیبی در حال پخش بود بغض گلویمان را چنگ میزد ؛
به یادِ دخترک لرزانِ فلسطینی به دنبالِ قرصی نان !
نمیشود گوشهی خرابه نرفت ، چرا بوی تنور میدهی بابا ((((:
پ.ن : حال هر بار ما بعد از دیدن نظر خواهر عرب زبان مان ،در دفترِ ثبت خاطرات موکب شهیده فایزه رحیمی 😭
☕️ @Razee_man
#روایت_عاشقی
سرم گرمِ کارِ خودم بود . چشم میچرخاندم و سرم را این ور و آن ور می جنباندم . برق موکب ها مرا میگرفت و جانم را میان جمعیت رها میکرد .
سعی کردم خودم را محو تماشا بکنم تا در خاطرم تک تک ثانیه ها بماند و جا خوش کند . چه شور و شوقی که نمیدیدم ! کوچک تر ها میان دود اسپند قایم باشک بازی میکردند و دستانِ کوچکشان از شکلات و ظرف نذری مملو .
گاهی هم دلشان تنگ میشد و دست مادر را در آن جمعیت میفشردن و سرشان را در چادرش قایم میکردند . مادر دست کوچکش را گرفت . از دور برقِ چشمان دختر با دلم بازی کرد . قدم هایش کوچکتر از قدم های مادر بود .آهسته به جلو قدم برداشتند ، لطافت نگاه دختر را احساس کردم که با کنجکاوی سربند یا صاحب الزمان دورِ مچ دستم را نگاه میکرد .
مادر پرسید : موضوع غرفهتون چیه ؟ و من نگاهی انداختم به عکس آن شهیده . دیگر حرف های مادر را ندیدم و نگاهم به نگاه دختر بود . با قد کوچک و کاپشن صورتی حسرت نگاهش را به چشمان شهیده دوخت . دستان کوچکش ، عکس شهیده را در آغوش گرفت و تا مادر از غرفه بیرون بیاید ، تجدیدِ دلی کرد که توان آن را فقط دل های کوچک اما بزرگ دارند .
چه دیداری کرد آن دختر ! در میان غوغای مردم و سکوتِ راهِ جمکران ، فقط او بود و دختر و عکس شهیده و منی که آن سوی جمعیت حسرت نگاهم بار اضافه ای روی دوششان بود .
☕️ @Razee_man