eitaa logo
رفاقت با شهدا
2.6هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
7.2هزار ویدیو
56 فایل
برای رسیدن به پله ای که شهید بر آن ایستاده است، باید گامی به بلندای گذشتن از همه چیز برداشت، حتی گذشتن از آبرو شهدا توانستند، آمده‌ایم تا ما هم بتوانیم! ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده خادم کانال @Sarbazanevelayat313N
مشاهده در ایتا
دانلود
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تاثیر عجیب خواندن و دعای اطرافیان بر حالات تجربه گر نزدیک به مرگ
7.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از مدافعان حرم رفته بیمارستان دکتر بهش گفت: حیف تو نیست پاهاتو دادی برای بشار اسد؟! بشنوید پاسخ مدافع حرم را.‌..
سادگی چادر...❤️‍🩹 پارسال چادر داده بود همسایمون براش چادر بدوزه، خانمه بهش گفت:میخوای آستینشو برات فلان مدل بزنم؟! شهیده گفت من چادر رو به خاطر پوشش کاملش استفاده میکنم نه زینت . سادگی چادر برام قشنگ تره ما تو محلی زندگی میکنیم که‍ اکثرا حجاب ندارند ،توی برجی که‍ شهیده زندگی میکردن خیلی ها هیچ عقایدی ندارند ولی فائزه هیچوقت کم نیاورده وه‍ر وقت دیدمش با چادر بود
زمین حقیر بود برای داشتنت! خودمانیم... آسمان، بیشتر به تو می‌آید!
7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با این ستاره ها (شهدا) می‌توان راه را پیدا کرد... ✍مقام‌معظم‌رهبری
💔ايام شهادت مادر است... فرزندی که قرن ها بعد، زیر بیرق شجاعت مادرش، شبیه مادرش، مزارش پنهان است.
1.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزی که ذره ذره شود استخوانِ من باشد هنوز در دلِ تنگم هوایِ تو ...
🌹 معجزه شفای دخترم زینب 🍃 شهید 🌷 دخترم زینب نُه ماهه بود که پدرش به شهادت رسید هنوز چهلمش از راه نرسیده بود که زینب به سختی مریض شد او را نزد دکتر بردم دکتر گفت: باید بچه را بستری کنید. 🌷 وقتی که می خواستم او را برای بستری کردن به بیمارستان ببرم پسرم مهدی گریه می کرد و می گفت: اگر امشب زینب را به بیمارستان ببری من هم می آیم. 🌷 هر چه کردم آرام نشد آنها را به خانه بردم با خودم گفتم: آخرِ شب که مهدی خوابید زینب را به بیمارستان می برم. 🌷 خوابیدم بچه ها هم کنارم خوابیدند زینب مثل یک مُرده افتاده بود و تکان نمی خورد، دلم شکست و چشمة اشکم جاری شد. 🌷 خطاب به سید گفتم: تو همیشه می گفتی شهدا زنده اند، الان که داری وضعیت مرا می بینی خودت نظری کن و به فریادم برس. 🌷 در حال گریه کردن و حرف زدن با او بودم که ناباورانه دیدم به اتاق آمد و روبروی زینب ایستاد زبانم بند آمده بود بدنم سنگین شده بود و نمی توانستم تکان بخورم اشک چشمانم بی وقفه جاری بود. 🔹سید زیرِ لب دعا می خواند و توی صورت زینب فوت می کرد، بعد از چند لحظه زینب تکانی خورد و بنای گریه را گذاشت به سمت او برگشتم که شیرش بدهم در همین حین سید از نظرم ناپدید شد فریاد زدم: بچه ها! باباتون رفت بلند شوید و دنبال سرش بروید. 🌷 بچه ها با شنیدن کلمه بابا بنای گریه را گذاشتند حال زینب خوب شد و دیگر نیازی به بستری شدن نداشت. گل هدیه می‌کنیم به روح ❤️ : ارسال به ۵نفر
48.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤ماجرای دست عباس و خانم معلم 😭😭😭
26.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
براساس واقعیت ...بسیار شنیدنی....👆😢 داستان صوتی: ( بچه ها داریم میریم پیش خدا ) به یاد شهید سردار علی شادمانی
🌹باولایت تاشهادت🌹: 🌸خانم صفیه گلزاری مادر۹شهیداست که ساکن جزیره هرمزمیباشدشهدای این خانواده درعملیاتهای خیبر،فتح المبین،والفجر۸،کربلای۴،کربلای۵،بوده وآخرین شهیدنیزدختراوست که درجنایت آل سعوددرسال۶۴درحج خونین مکه به شهادت رسید.....اونوقت مافکرمیکنیم برای انقلاب خیلی زحمت کشیدیم. 🌷مادرعزیز۹شهیدگرانقدربه حق همون شهیدانت حق خودت را برگردن ماببخش....