eitaa logo
رفاقت با شهدا
688 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌شدت عصبانی شد. لب هم به غذا نزد. گفت: دلیلی نداره برای ما که فرمانده‌ایم چلوکباب بیارند، برای نیروها غذای دیگر. و بعد هم دستور داد غذاها را برگردانند عقب. خیلی به فکر نیروهایش بود. اگر هم بعضی وقت‌ها دو نوع غذا درست می‌کردند، بهترینش را می‌داد برای آن‌ها که خط‌اند. بین بچه‌ها هم معروف بود «چلو کباب تو خط، ساچمه‌پلو تو شهرک.»
🌹✨ امام رضا از پدرانش عليهم السلام، از حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت كرده است كه فرمودند: 🌹✨هر گاه يكى از شما حاجت و خواسته اى دارد، روز پنجشنبه بامدادان در طلب آن رود، و چون از منزل بيرون آمد آخر سوره «آل عمران»، «آية الكرسى»، «إنّا أنزلناه» و سوره «حمد» را بخواند كه در آن، برآورده شدن حاجت هاى دنيا و آخرت است. 👈آیه آخر سوره آل عمران (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ) 📗6) عيون اخبار الرضا عليه السلام: 39/2، مكارم الأخلاق: 146/2، 📙 صحيفة الإمام الرضا عليه السلام: 239، 📘 بحار الأنوار: 135/95و 159.
شهید"سید مجتبی علمدار"و انگشتری که حضرت زهرا بازگرداند 📌با سید رفته بودیم حمام عمومی. سید انگشترهای دستش را کنار حوض گذاشت. انگشترش را آب برد داخل چاه.خیلی ناراحت شد.به شوخی به سید گفتم: تو نباید به مال دنیا دلبسته باشی. 🔸گفت: «راست میگی ولی این هدیهٔ همسرم بود؛ خانمی که ذریهٔ حضرت‌زهرا (س) است. اگر بفهمد بد می شود.» روز بعد به همراه سید راهی مازندران شدیم. 🔹دو روز مرخصی تمام شد.راهی تهران شدیم.نگاهم به دست سید افتاد. خواب از چشمانم پرید با تعجب گفتم: «سید این همون انگشتره!گفت آروم باش. خودم دیدم انگشتر به داخل فاضلاب حمام افتاد. حالا همان انگشتر در دست سید بود. ▪️با تعجب گفتم تو رو خدا بگو چی شده؟ اما سید حرفی نمی زد و بحث را عوض می کرد سید را حق مادرش قسم دادم. گفت چیزی را که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن و حتی اگه تونستی بعد از من هم به کسی نگو چون تو را به خرافه گویی متهم می کنند. ▫️سید گفت: «من آن شب به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم متوسل شدم. گفتم مادر جان بیا و آبروی من را بخر. بعدش طبق معمول سوره واقعه را خواندم و خوابیدم. 🔻نیمه شب بود که برای نمازشب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و انگشترم روی مفاتیح بود. رفتم سمت مفاتیح تا انگشترم را دستم کنم.با تعجب دیدم همان انگشتری که در حمام گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت.نمی دانی چه حالی داشتم.»