eitaa logo
رفاقت با شهدا
2.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
6.9هزار ویدیو
56 فایل
برای رسیدن به پله ای که شهید بر آن ایستاده است، باید گامی به بلندای گذشتن از همه چیز برداشت، حتی گذشتن از آبرو شهدا توانستند، آمده‌ایم تا ما هم بتوانیم! ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده خادم کانال @Sarbazanevelayat313N
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱شهیدمحسن دین شعاری: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شهادت یعنی انتقال یافتن از زندگی مادی به زندگی معنوی والهی و شهادت در مکتب اسلام یک مسأله انتخابی است که انسان کامل باتمام آگاهۍآن را انتخاب می‌کند. 🕊
- ای انسان تو سازنده تاریخ و آینده هستی..
526.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«دنیا‌بماند‌‌بࢪای‌عاقݪ‌ها؛ ما‌مجنونیم‌و‌دݪمان‌هوای‌پࢪڪشیدن‌داࢪد..🕊♥️» 🕊
2.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند. بی دلیل از کسی چیزی نخواه؛ عزت نفس داشته باش . 🤍
چه زیباست ..🌷 خاطرات مردانی که پروای نام ندارند... و در کهف گمنامی خویش مأوا گرفته اند به یاد شهدای گمنام … آنان که در زمین گمنامند و در آسمانها مشهورند …🌺🌱 بیاد شهید ابراهیم هادی ❤️ شادی روحش صلوات🌹
شهید مغفوری هر عمل و فعالیتی را برای رضای خداوند انجام می‌دادند؛ به طوری که مُهری ساخته بود با این مضمون: "همه چیز، همه جا، فقط برای خدا"؛ و زمانی كه نامه‌ای می‌نوشت و یا كتابی را به كسی هدیه می‌داد این آثار را به این جمله ممهور می‌كرد.
4.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگن با کسانی که تو دنیا دوستشون داشتی محشور میشی.. خدایا تو شاهد باش ما بهترین بنده هاے تو رو دوست داریـم..♥️!
رفاقت با شهدا
میگن#قیامت با کسانی که تو دنیا دوستشون داشتی محشور میشی.. خدایا تو شاهد باش ما بهترین بنده هاے تو
«دلِ خسته را باید به جایی برد .. که رنگ خستگی را از جان آدمی بزدایند ، کسانی میتوانند خستگی را از تن‌ها و دل‌هاے خسته‌ے‌خسته ‌ دلان بزدایند ؛ که خستگی برایشان واژه‌اے نامفهوم باشد درست مثل ‌..🌸»
✍️دیگه چه دسته گلی به آب ‌دادی...🥀 💢روایت معتادی که در جبهه متحول شد... 🔹با سرعت می‌رفت آن‌ سمت کارون و بر می‌گشت تعجب‌انگیز این بود که هیچ‌وقت زیرپوشش را درنمی‌آورد همیشه موقع آب‌تنی یک زیرپوش قرمز به تن داشت. 🔸یک روز پرسیدم مرد حسابی چرا خودت رو اذیت‌ می‌کنی خوب زیرپوشت رو بکن چرا با لباس آب‌تنی می‌کنی وقتی خیلی گیر دادم مرا کشید پشت یکی از دیوار خرابه‌های خرمشهر و باز هم شروع کرد برادر مرتضی یه چیزی بگم گفتم خیلی خوب بابا ناراحت نمی‌شم اخراجت نمی‌کنم بگو ببینم دیگه چه دسته گلی به آب ‌دادی. 🔹گفت خیلی ببخشید زیرپوش منو از کمر بالا بزن زیرپوش را زدم بالا دیدم ای داد و بی‌داد عکس تمام قد یک خانم در وضعی بد از بالا تا پایین کمر او خال‌کوبی شده است. 🔸یادآوری کرد هی به من می‌گی زیرپوشت رو در بیار زیرپوشت رو در بیار اگر بچه‌های تخریب این صحنه رو ببینن چه فکری می‌کنن چی می‌گن برای خود شما بد نمی‌شه که منو آوردی تخریب. 🔹پرسیدم آخه این چه کاریه با خودت کردی جواب داد دست رو دلم نذار برادر مرتضی گذشته من خیلی سیاهه من از گذشته‌ام فرار کردم اومدم جبهه تا آدم بشم. 🔸یک روز برایم تعریف می‌کرد من ورزشکار بودم بنا به دلیلی به شدت معتاد شدم گاهی از شدت خُمار گوشه خیابان چرت می‌زدم در یکی از روزها که چُرت می‌زدم دیدم یک شهید را تشییع می‌کنند و کلی آدم از بزرگ و کوچک با احترام بدرقه‌اش می‌کنند همون موقع از خودم پرسیدم برای یک مُرده این همه آدم است اما من که زنده‌ام هیچکی حواسش به من نیست. 💢راوی سردار مرتضی حاج باقری
✅شهید"ولی الله چراغچی":تا این ها آب نشود، خدا ولی را قبول نمی کند ولی الله هر وقت می خواست از شهادت حرف بزند، طفره می رفتم و حرف را عوض می کردم. اما او کار خودش را می کرد. هر بار که تشییع شهیدی را می دید، می گفت: «تهمینه! حتما توی مراسمش شرکت کن. شاید روزی هم بیاید که ولیِ تو را هم روی دست ببرند». می گفت: «می خواهم فاطمه را هم بیاوری تو مراسمم. جلوی جنازه ام». بعد دستی به بازوهایش می زد و می گفت: «اما تا این ها آب نشود، خدا ولی را قبول نمی کند». گریه می کردم و نمی خواستم معنای حرف هایش را بفهمم. وقتی خبر آوردند که در بخش آی سی یو ی بیمارستان بستری است، حال خودم را نمی فهمیدم. با قطار خودم را رساندم تهران . وقتی دیدمش نشناختمش از بس که لاغر شده بود. وقتی پرستارها پیکر نیمه جانش را نیم خیز کرده و محکم به پشتش می زدند، دنیا روی سرم خراب می شد. داشتند ریه هایش را شست و شو می دادند. آنجا بود که حرفش یادم افتاد: «تهمینه! تا این ها آب نشود، خدا قبولم نمی کند.» کم کم داشت باورم می شد که خدا دارد قبولش می کند. 🔰راوی: همسر شهید ❤️🌿 ♥️🌹 🌺💐