eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
8.4هزار ویدیو
301 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
خواب بودیم سردار اول را با پهپاد ترور کردند.... بیدار باشیم می‌خواهند سردار دوم را با رسانه ترور کنند.... 🌿 مردانگی یعنی اینکه وقتی مسئولیت سنگین #انتقام_سخت از آمریکا را بر عهده داری و همزمان و علی رغم هشدار برای لغو پروازها، کسی دیگر مرتکب اشتباه می‌شود، صادقانه در برابر دوربین بایستی، از آبرویت بگذری و قبول مسئولیت کنی! ☘ ‏آن سردار جانش را گذاشت ☘ این سردار آبرویش را... #نشر_حداکثری #نشر •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @Refighe_Shahidam313 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#کتاب_علمدار #علمدار #زندگینامه_و_خاطرات #شهید_سید_مجتبی_علمدار #شهید_جانباز_سید_مجتبی_علمدار #زندگینامه #قسمت_هفدهم #قسمت_هجدهم #قسمت_نوزدهم #قسمت_بیستم http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار قسمت 7⃣1⃣ «... در تاریکی شب شروع به پیشروی کردیم. همزمان، عراق نیز گردان های رزمی خود را برای جلوگیری از پیشروی ایران به این منطقه اعزام کرد. فراموش نمي کنم؛ حسین طالبی نتاج از بچه ها جدا شد و به میان نیزار رفت. وقتی ستون نیروهای عراقی نزدیک مي شد یکباره از جا بلند شد و آنها را به رگبار بست! حسین این کار را چند بار تکرار کرد. واقعًا این کار خیلی شجاعت مي خواست. کار او باعث مي شد نیروهای دشمن جرئت نزدیکی به مواضع ما را نداشته باشند. نزدیک صبح مجتبی را دیدم. خیلی ناراحت بود! پرسیدم: " چی شده؟! " گفت: " حسین رو توی نیزار زدند. ميخوام برم بیارمش. " گفتم: " ببین دشمن چطور آتیش ميریزه؟! مطمئن باش فرمانده گردان اجازه نميده. صبر کن شرایط که بهتر شد با هم ميریم." هوا روشن شده بود. ما در منطقه ای جلوتر از سه راه شهادت، در شلمچه، مستقر بودیم. فرمانده گردان کمی به اینطرف و آن طرف رفت. صدای غرش توپخانه و حرکت تانک های دشمن هر لحظه نزدیکتر مي شد. رفتم پیش حاجی داشت با بیسیم صحبت مي کرد. به من گفت: " بچه ها رو جمع کن، یه خط باید بریم عقب. لشکر سمت چپ ما جلو نیامده. الان همه ی ما محاصره ميشیم! " به سرعت همه ی بچه ها را جمع کردیم. یک خط به عقب آمدیم. مجتبی با ناراحتی به نیزار، خیره شده بود. رفیق صمیمی اش آنجا مانده بود و حالا....(۱) این بار در خود سه راه و اطراف آن مستقر شدیم. دستور فرماندهی این بود که هر طور شده از این سه راه محافظت کنید. ساعتی بعد تانک های دشمن در مقابل سه راه موضع گرفتند. حالت منطقه طوری بود که دشمن بر این سه راه اشراف داشت. شلیک بی امان تانک ها آغاز شد. کم کم خاکریز ما در حال محو شدن بود! هر بار که تانک های دشمن قصدپیشروی داشتند بچه ها قد علم مي کردند. من و چند نفر دیگر از بچه ها آنقدر آرپیجی زدیم تا جایی که گوش های ما تقریبًا هیچ صدایی را نميشنید. اما با یاری خدا توانستیم تا زمان تاریک شدن هوا خط را نگه داریم. » -------------------------------------- 1. پیکر شهید حسین طالبی نتاج در مرحله ی بعدی عملیات به عقب منتقل شد. 🌱 راوی: جمعی از دوستان ⬅️ ادامه دارد.... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @Refighe_Shahidam313 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار قسمت 8⃣1⃣ 💫 کربلای 8 جنگ و گریز، تک و پاتک، حمله و دفاع منطقه ی شلمچه، بسیاری از نیروهای ما را ورزیده کرده بود. صدام، که مغرور از پیروزی کربلای 4 مشغول جشن و شادمانی بود، با شروع کربلای 5، خواب از سرش پرید. در ادامه این عملیات و در اسفندماه، عملیات تکمیلی کربلای 5 آغاز شد. در این مرحله نیز ضربات سختی به پیکره دشمن وارد شد. هجدهم فروردین 1366 عملیات دیگری در شلمچه آغاز شد؛ عملیات کربلای 8 در همان محور عملیات قبلی. گردان مسلم، که پس از مرخصی و بازسازی مجدد به شلمچه برگشته بود، خط شکن عملیات بود. طی این عملیات حماسه ی سید مجتبی دیدنی بود. او جدای از فرماندهی و کمک به نیروها، در اوقات استراحت به کارهای دیگر نیز مي پرداخت. بارها دیده بودیم که در تاریکی شب با شجاعت به سمت خط دشمن مي رفت. پیکر شهدایی را که در مرحله اول عملیات جا مانده بودند به عقب منتقل مي کرد. مي گفت: « خانواده ی اینها چشم انتظارند. » مي گفت: فقط آدرس بدهید که شهدا یا مجروحان کجا هستند! آنوقت با شجاعت حرکت مي کرد و مي رفت. زمانی که در محور شمشیری قرار داشتیم امکان انتقال مجروحان نبود. با تاریکی شب، بیشتر بچه ها از فرط خستگی استراحت مي کردند. اما مجتبی مشغول انتقال مجروحان ميشد. از نوک شمشیری آنها را به عقبه و جایی که آمبولانس قرار داشت، مي رساند و برمي گشت. **** بالاخره راضی شد بگوید! هر بار که در خانه از او مي خواستیم از جبهه خاطره بگوید حرفی نميزد یا اینکه خاطرات دیگران را نقل مي کرد.اما این بار خاطره از خود سید بود. مي گفت: « توی شلمچه، عملیات کربلای 8 شروع شد. شب بود و همه جا تاریک. با بچه ها خیلی خوب جلو رفتیم. رسیدیم به پشت یک خاکریز. نارنجک توی دستم بود. ضامن را کشیدم و رفتم بالای خاکریز. مي خواستم موقعيت دشمن را ببينم... . ⬅️ ادامه دارد.... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @Refighe_Shahidam313 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار قسمت 9⃣1⃣ یک دفعه و همزمان یک افسر عراقی از آن طرف خاکریز بالا آمد! صحنه ی عجیبی بود. فاصله ی ما با هم حدود یک متر بود. ناخودآگاه نگاه ما به هم افتاد. هر دوي ما ترسیدیم! از ترس داد زدیم و آمدیم پایین. اما خدا لطف کردکه من نارنجک داشتم. همان لحظه انداختم و افسر بعثی به درک واصل شد. در ادامه ی عملیات در پشت همان خاکریز مستقر شدیم. هوا روشن شده بود. صدای رگبار یک تیربار امان ما را بریده بود. هیچ کس نمي توانست تکان بخورد. به یکی از آرپیجی زن ها گفتم: ”برو خاموشش کن.“ همین که سرش را از خاکریز بالا برد گلوله ای توی پیشانی اش خورد و به زمین افتاد! مي خواستم خودم بلند شوم. اما دستور بود که فرمانده باید فرماندهی کند نه اینکه مشغول جنگ شود. به دومین نفر گفتم: ”تو برو.“ او هم بلند شد و هدف گیری کرد. قبل از شلیک او گلوله ی قناسه دشمن به صورتش خورد و او هم شهید شد. دیگر کسی نبود. حالا نوبت خودم بود. باید آرپیجی به دست مي گرفتم. خوشحال شدم. گفتم لحظه شهادت فرا رسیده. اشهدم را گفتم. بعد در ذهنم تصور کردم که الان به حسین و حمیدرضا و دیگر رفقای شهیدم ملحق مي شوم. آرپیجی را برداشتم و رفتم روی خاکریز و شلیک کردم. همزمان گلوله ی قناسه دشمن شلیک شد و خورد به من! پرت شدم پشت خاکریز. چشمانم را بستم و شهادتین را گفتم. سرم شدید درد مي کرد. توی ذهنم گفتم: الان دیگه ملائکه ی خدا میان و من هم ميرم بهشت. انگشتان دستم را جمع کردم و باز کردم. دیدم هنوز حس دارد. دست و پاهايم را تکان دادم، دیدم هیچ مشکلی ندارد. چشم هايم را باز کردم. نشستم روی زمین. هنوز در حال و هوای شهادت بودم اما ... کلاه را از روی سرم برداشتم. دیدم تک تیرانداز عراقی درست زده توی کلاه آهنی من! بعد هم گلوله منحرف شده و کمی خراش در سرم ایجاد کرده ولی آسیب جدی به من وارد نشده! بلند شدم و با خودم گفتم: ”شهادت لیاقت ميخواد.“ » 🌱 راوی: خاطرات سید مجتبی و رضا علیپور ⬅️ ادامه دارد.... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @Refighe_Shahidam313 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار قسمت 0⃣2⃣ 💫 سال 1366 عملیات کربلای 8 به پایان رسید. در پایان عملیات سید و چند نفر از دوستانش بر اثر انفجار خمپاره به شدت مجروح شدند. ترکش به بازوی سید خورده بود. بعد از بهبودی نسبی، به همراه دیگر نیروهای گردان مسلم راهی غرب کشور شدند. نیروهای لشکر 25 در منطقه بانه مستقر شدند. عملیات کربلای 10 آغاز شد. گردان های لشکر، که مدتی قبل در کربلای 8 حماسه آفریده بودند، حالا بر فراز ارتفاعات منطقه ی خط شکن عملیات بودند. سید از این عملیات و حوادث آن چیزی تعریف نکرد. اما حماسه ی آنها در تصرف ارتفاعات و پاسگاه های دشمن زبانزد نیروهای لشکر بود. با پایان عملیات کربلای10، نیروهای لشکر دوباره عازم جنوب شدند. هنوز مدتی نگذشته بود که سید مجتبی در تیرماه 1366 به توصیه ی دوستان و فرماندهانش به عضویت رسمی سپاه درآمد. سید در دفتر خاطرات خود از این روز به عنوان حساسترین روز تاریخ زندگی خود یاد مي کند. در مردادماه همان سال، سید به عنوان فرمانده گروهان سلمان از گردان مسلم انتخاب شد؛ گروهانی که یادگار بسیاری از شهدای مظلوم بود. علاقه ی بچه ها به سید باعث شد بیشتر نیروها تقاضای حضور در این گروهان را داشته باشند. گروهان سلمان در یکی از مناطق اطراف خرمشهر و در حاشیه ی رودخانه ی بهمنشیر مستقر بود. يك روز سید، فرغونی به دست گرفت! بعد به بچه های گروهان گفت: « هر کس لباس کثیف برای شستشو داره داخل فرغون بریزه. » کلی لباس جمع شد. البته بچه ها سید را تنها نگذاشتند. همراه سید برای شستن لباس ها به راه افتادیم. مسافت نسبتًا زیادی راه رفتیم. وقتی به کنار تانکر آب رسیدیم، سید هر کدام از بچه ها را مسئول انجام کاری کرد؛ یکی آتش درست کرد، یکی آب تانکر را در ظرف حلبی مي ریخت تا آب را گرم کند. یکی هم آب گرم را به شخص شوینده، که خود سید بود، مي رساند. هر کاری کردیم قبول نکرد. خودش شروع به شستن لباس ها کرد. چند نفر هم کمک او لباس ها را آب مي کشیدند. در نهایت یکی از بچه ها که هیکل ورزشکاری داشت لباس ها را مي چلاند و در لگن قرار مي داد تا آنها را پهن کنند. سید آن زمان فرمانده گروهان سلمان بود. آن روز بیش از هشتاد قطعه لباس را شست. این کار زمان زیادی هم طول کشید. این نحوه ی برخورد و این افتادگی او بود که سید را محبوب قلب ها کرده بود. 🌱 راوی: جمعی از دوستان شهید ⬅️ ادامه دارد.... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @Refighe_Shahidam313 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#انتقام_حقیرانه_دشمن بودن تو بر روی بنرها هم عده ای را اذیت میکند ... 🥀 و نقش تو در ❤️ـدلها حک شده ❤️ ما اهل توئیم هر که تورا دوست ندارد به 🔥ـجهنم... #سردار_دلها #اخراج_سفیر_انگلیس #سردار_من #شهید_سردار_حاج_قاسم_سلیمانی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @Refighe_Shahidam313 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠به توکل نام اعظمت 🌹🌹بِسمِ اللّهِ الرَحمنِ الرَحیم🌹🌹 ‌ 🌅صبح خود را با سلام به چهارده معصــوم علیهم السلام شروع کنیم..🌅 بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ سلام بر تو ای بهتریـ🌺 بندهـ🌹 خــ❤️ــدا ❤️ــمــهــــدی جان منجی عالم بشریت ظهور کن... 🏳 زیارتنامه "شهــــــداء" 🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... +وعجل فرجهم http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4