eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
8.4هزار ویدیو
301 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
حرف دل اعضا 💌 سلام به همسنگری ها آرزوی کربلا به دلم مونده هنوز نتونستم برم در واقع هنوز لیاقت پید
حرف دل اعضا 📨 خیلی خیلی دلم گرفته میشه دعاکنید برام منم برم زیارت اربابم دعاکنید منم برم پابوس امام حسین علیه السلام
پیام شما📩 سلام وقت بخیر اوقات بکام ان شاءالله امروز سالروز شهادت شهید بزرگوارمون محسن حججی است لطفاً ی پستی براش بزارید🙏🙏🕊️ ✉️✉️✉️✉️✉️ علیکم السلام هم‌سنگر ممنون از حضور و توجه تون بله حتما مد نظرمون هست 😊✌️
پیام شما 📨 الهی عاقبت بخیر بشید عزیزان 😢🙏🕊️🕊️🕊️🕊️ پاسخ رفیق شهیدم 🌷 ممنون از شما ان شاءاللّه یه همچنین
💫🍃 🍃✨ ✨📗📗 کتاب "سلام بر ابراهیم" حاوی زندگینامه و خاطرات پهلوان شهید بی مزار ابراهیم هادی است. این کتاب بدلیل شخصیت والا و کاریزمای خاص ابراهیم هادی از جذاب ترین و پرتیراژترین کتابهای نوشته شده در وصف شهدای هشت سال دفاع مقدس هست، سبک کتاب بصورت داستان ها و خاطرات مجزا از زبان دوستان و آشنایان نوشته شده است. پهلوان و شهید بی مزار ابراهیم هادی در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در حوالی میدان خراسان تهران به دنیا آمد؛ در نوجوانی طعم تلخ یتیمی را چشید، در جوانی به ورزش زورخانه ای و کشتی روی آورد و ستاره کشتی تهران شد ، ابراهیم در سال 1355 در فینال کشتی باشگاهها به سبک پوریایی ولی با جوانمردی مسابقه را به عمد به حریفش واگذار میکند، بعد از پیروزی انقلاب در مدرسه به عنوان معلم ورزش تدریس میکرد، با شروع جنگ در کردستان در ارتفاعات گیلانغرب و بازی دراز جنگید، او همچنین از پایه‌گذاران گروه چریکی شهید اندرزگو بود، ابراهیم هادی سرانجام در عملیات والفجر مقدماتی پس از ۵ روز مقاومت در ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ به شهادت رسید اما همان گونه که از خدا خواسته بود پیکر او هیچ گاه پیدا نشد!... 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🌸°•-꧂❁•
🦋🕊🌷 🦋﷽🦋 📗‌ چرا ابراهـیم هادی؟ تابستان سال 1386 بود. در مسجد امین الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشاء بودم. حالت عجیبی بود ! تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان بودند. من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ایستاده بودم. بعد از نماز مغرب، وقتی به اطراف خود نگاه کردم، با کمال تعجب دیدم اطراف محل نماز جماعت را آب گرفته ! درست مثل اینکه مسجد، جزیره ای در میان دریاست ! امام جماعت پیرمردی نورانی با عمامه ای سفید بود. از جا برخواست و رو به سمت جمعیت شروع به صحبت کرد. از پیرمردی که در کنارم بود پرسیدم: امام جماعت را می‌شناسی ؟ جواب داد:حاج شیخ محمد حسین زاهد هستند. استاد حاج آقا حق شناس و حاج آقا مجتهدی. من که از عظمت روحی و بزرگواری شیخ حسین زاهد بسیار شنیده بودم با دقت تمام به سخنانش گوش می‌کردم. سکوت عجیبی بود همه به ایشان نگاه می‌کردند. ایشان ضمن بیان مطالبی در مورد عرفان و اخلاق فرمودند: دوستان، رفقا، مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق می‌دانند و ... اما رفقای عزیز، بزرگان اخلاق و عرفان عملی این ها هستند. این حکایت ادامه دارد... برگرفته از کتاب « سلام بر ابراهیم » 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🌸°•-꧂❁•
💫یا لا اله الا الله الملک الحق المبین💫 🌷شهید جهادگر «فرج اله بناری»🌷 💚ولادت:١٣۴١/١١/٧ 💔شهادت:١٣٧٣/۵/١٨ 💟 هفتم بهمن 1341 در شهرستان ایذه متولد شد و در هجدهم مرداد ماه 1373 بر اثر بیماریهای کبدی و ریوی ناشی از گازهای شیمیایی، سال 1368 به درجه رفیع شهادت رسید.🕊 ✨سایت نوید شاهد خوزستان کلیپ قسمتی از خاطرات و وصیت نامه این شهید گرانقدر را برای علاقه مندان منتشر می کند. 👇👇👇👇👇 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🌸°•-꧂❁•
بسم الله الرحمن الرحیم هر روز با قرآن به نیت یک شهید 📖 صفحه۱۰۸ شرکت در ختم قرآن برای فرج اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🌸°•-꧂❁•
Page108.mp3
988.6K
بسم الله الرحمن الرحیم هر روز با قرآن به نیت یک شهید 📖 صفحه108 شرکت در ختم قرآن برای فرج اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🌸°•-꧂❁•
48.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ جهت تعجیل در فرج آقا امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🌸°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ـ▪️◾️💠▪️◾️ـ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ 📝واى بر تو! آب را بر كودكان حسين بسته اى و
📕⚫️📕⚫️📕 🌿﷽🌿 ⚫️📕⚫️📕 📕⚫️ ⚫️ ☆ با کــاروان عــشـق☆ ● برنامه بیست و هفتم 📝امام حسين(ع) كنار خيمه نشسته است. بىوفايى كوفيان دل او را به درد آورده است. لحظاتى خواب به چشم آن حضرت مى آيد. در خواب مهمان جدّش پيامبرمى شود. پيامبر به ايشان مى فرمايد: "اى حسين! تو به زودى، مهمان ما خواهى بود". صداى هياهوى سپاه كوفه به گوش مى رسد! زينب(س) از خيمه بيرون مى آيد و نگاهى به صحراى كربلا مى كند. 📌خداى من! حمله كوفيان آغاز شده است. آنها به سوى ما مى آيند. شمشيرها و نيزه ها در دست، همچون سيل خروشان در حركت اند. زينب(س) سراسيمه به سوى خيمه برادر مى آيد، امّا مى بيند كه برادرش، سر روى زانو نهاده و گويى خوابش برده است. نزديك مى آيد و كنار او مى نشيند و به آرامى مى گويد: "برادر! آيا اين هياهو را مى شنوى؟ دشمنان به سوى ما مى آيند". 🏴امام سر خود را از روى زانوهايش بلند مى كند. خواهر را كنار خود مى بيند و مى گويد: "اكنون نزد پيامبر بودم. او به من فرمود: به زودى مهمان من خواهى بود". زينب(س) نگاهى به برادر دارد و نيم نگاهى به سپاهى كه به اين طرف مى آيند. او متوجّه مى شود كه بايد از برادر دل بكند. برادر عزم سفر دارد. اشكى كه در چشمان زينب(س) حلقه زده بود فرو مى ريزد. گريه او به گوش زن ها و بچّه ها مى رسد و موجى از گريه در خيمه ها به پا مى شود. امام به او مى فرمايد: "خواهرم، آرام باش!". ✳️سپاه كوفه به پيش مى آيد. امام از جا برمى خيزد و به سوى برادرش عبّاس مى رود و مى فرمايد: "جانم فدايت!". درست شنيدى، امام حسين(ع) به عبّاس چنين مى گويد: "جانم فدايت، برو و ببين چه خبر شده است؟ اينان كه چنين با شتاب مى آيند چه مى خواهند؟". 💠عبّاس بر اسب سوار مى شود و همراه بيست نفر از ياران امام به سوى سپاه كوفه حركت مى كند. چهره مصمّم و آرام عبّاس، آرامش عجيبى به خيمه نشينان مى دهد. آرى! تا عبّاس پاسدار خيمه هاست غم به دل راه ندارد. 🔹عباس، پسر على(ع)، شير بيشه ايمان مى غرّد و مى تازد. گويا حيدر كرّار است كه حمله ور مى شود. صداى عبّاس در صحراى كربلا مى پيچد. سى و سه هزار نفر، يك مرتبه، در جاى خود متوقّف مى شوند. ــ شما را چه شده است؟ از اين آشوب و هجوم چه مى خواهيد؟ ــ دستور از طرف ابن زياد آمده است كه يا با يزيد بيعت كنيد يا آماده جنگ باشيد. ــ صبر كنيد تا پيام شما را به امام حسين(ع) برسانم و جواب بياورم. 🔶عبّاس به سوى خيمه امام حسين(ع) برمى گردد. بيست سوار در مقابل هزاران نفر ايستاده اند. يكى از آنها حبيب بن مظاهر است. ديگرى زُهير و... اكنون بايد از فرصت استفاده كرد و اين قوم گمراه را نصيحت كرد. حَبيب بن مظاهر رو به سپاه كوفه مى كند و مى گويد: "روز قيامت چه پاسخى خواهيد داشت وقتى كه پيامبر از شما بپرسد چرا فرزندم را كشتيد؟" ▪️در ادامه زُهير به سخن مى آيد: "من خير شما را مى خواهم. از خدا بترسيد. چرا در گروه ستم كاران قرار گرفته ايد و براى كشتن بندگان خوبِ خدا جمع شده ايد". يك نفر از ميان جمعيّت مى گويد: ــ زُهير! تو كه طرفدار عثمان بودى. پس چه شد كه اكنون شيعه شده اى و از حسين طرفدارى مى كنى؟ ــ من به حسين نامه ننوشته بودم و او را دعوت نكرده و به او وعده يارى نيز، نداده بودم، امّا در راه مكّه، راه سعادت خويش را يافتم و شيعه حسين شدم. او فرزند پيامبر ماست. من آماده ام تا جان خود را فداى او كنم تا حقّ پيامبر را ادا كرده باشم. ♦️آرى، آنها آن قدر كوردل شده اند كه گويى اصلا سخنان حبيب و زهير را نشنيده اند. ⚫️ 📕⚫️ ⚫️📕⚫️📕 📕⚫️📕⚫️📕 ویژه ماه محرم و صفر
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📕⚫️📕⚫️📕 🌿﷽🌿 ⚫️📕⚫️📕 📕⚫️ ⚫️ ☆ با کــاروان عــشـق☆ ● برنامه بیست و هف
📕⚫️📕⚫️📕 ⚫️📕⚫️📕 📕⚫️ ⚫️ ▪️عبّاس خدمت امام حسين(ع) مى آيد و سخن سپاه كوفه را باز مى گويد. امام مى فرمايد: "عبّاسم! به سوى اين سپاه برو و از آنها بخواه تا يك شب به ما فرصت بدهند. ما مى خواهيم شبى ديگر با خداى خويش راز و نياز كنيم و نماز بخوانيم. خدا خودش مى داند كه من چقدر نماز و سخن گفتن با او را دوست دارم". عبّاس به سرعت باز مى گردد. همه نگاه ها به سوى اوست. به راستى، او چه پيامى آورده است؟ او در مقابل سپاه كوفه مى ايستد و مى گويد: "مولايم حسين از شما مى خواهد كه امشب را به ما فرصت دهيد". 🔹سكوت بر سپاه كوفه حاكم مى شود. پسر پيامبر يك شب از ما فرصت مى خواهد. عمرسعد سكوت را مى شكند و به شمر مى گويد: "نظر تو در اين باره چيست؟" امّا شمر نظرى نمى دهد. عمرسعد نگاهى به فرماندهان خود مى كند و نظر آنها را جويا مى شود. آنها هم سكوت مى كنند، در حالى كه همه در شك و ترديد هستند. از يك سو مى خواهند هر چه زودتر به وعده هاى طلايى ابن زياد دست يابند و از سويى ديگر امام حسين(ع) از آنها يك شب فرصت مى خواهد. اين جاست كه فرمانده نيروهاى محافظ فرات ( عمرو بن حجّاج ) سكوت را مى شكند و مى گويد: "شما عجب مردمى هستيد! به خدا قسم، اگر كفّار از شما چنين درخواستى مى كردند، مى پذيرفتيد. اكنون كه پسر پيامبر چنين خواسته اى را از شما دارد، چرا قبول نمى كنيد؟" ⚜همه منتظر تصميم عمرسعد هستند. به راستى، او چه تصميمى خواهد گرفت؟ عمرسعد فكر مى كند و با زيركى به اين نتيجه مى رسد كه اگر الآن دستور حمله را بدهد، نيروهايش روحيّه لازم را نخواهند داشت. او دستور عقب نشينى مى دهد و سپاه كوفه به سوى اردوگاه باز مى گردد. عبّاس و همراهانش نيز، به سوى خيمه ها باز مى گردند. ⚫️تنها امشب را فرصت داريم تا نماز بخوانيم و با خدا راز و نياز كنيم. ● ادامه دارد... ⚫️ 📕⚫️ ⚫️📕⚫️📕 📕⚫️📕⚫️📕