eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
8.4هزار ویدیو
301 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
حدیثی از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها : خدای تعالی ایمان را برای پاکیزگی از شرک قرار داد و نماز
عجیب‌ترین ➗ـتقسیم خدا در قرآن، که عموماً به آن بی‌توجهیم بیان اقسام انسان‌ها در روز قیامت است. در سورۀ واقعه صریحاً می‌فرماید آنجا شما به سهـ3⃣ دسته تقسیم می‌شوید: 1⃣آدم‌های خوب 2⃣آدم‌های بد 3⃣گروه پیشتاز که آن‌ها نزدیکان من هستند... این تقسیم باید دغدغۀ ما را به جای بد نبودن، پیشتاز شدن قرار بدهد... _استاد پناهیان_ خدایا مارو از پیشناران قرار بده اذان ظهر به افق همدان 13:22 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️🦋❤️🦋✌️❁═┅┄
آدمهایی هستند که °^خوبند^° خوب بودن به خوردشان رفته آمده اند که ¡^مهر^¡ بیاورند نه °جنسیتشان° مهم است نه °عقایدشان° نه °سنشان° نه °تحصیلاتشان° آدمهای ¤خوب¤ همیشه ماندگارند... عکس ارسالی از کاربر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.🖤.5 روز تا ماھِ محرم‌الحرام 🕯 🥀 لبــــیـــڪ‌یاحــــسین 🥀 تا در نگاه لطفِ تو دیده شدیم ما شڪر خدا به دست تو چیده شدیم ما نارس میان خاڪِ زمین ، پا گذاشتیم با تربتِ تو بود ، رسیده شدیم ما ما را به زیرِ پرچم تو دیده اند و بس با ذڪرِ یا حسین شنیده شدیم ما تا جار مے زنیم تو را ،جمع مے شوند در نفغ صورِ عشق دمیده شدیم ما با سن سال ، ڪار ندارد عزاے تو پیر و جوان ز غصه خمیده شدیم ما از آن زمان ڪه تیغ ، گلویِ تو را گرفت از این جهان ، حسین بریده شدیم ما تا ڪه شنیده ایم به روے تو تاختند انگار رویِ خاک ڪشیده شدیم ما یاحسینــ🦋 💔💔😭😭💔💔
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
سر‌ سفره‌ عقد‌ نشستہ‌ بوديم، عاقد‌ ڪہ‌ خطبہ‌ را‌ خواند، صداے‌ اذان‌ بلند‌ شد. حسين‌ برخاست، وضو‌ گ
شهید🌹مهدی باکری ‌ صبـح زود حمیـد مے خواست بره بیرون، برایـش تخم مرغ آب پز کرده بودم🥚🍴 وقتے رفتم از روی گاز بردارم احسان اومده بود پشت سرم وایسـاده بود 😱 همین کہ تخم مرغ ها را برداشتم آب جوش ریخت پشت گردنش 😱🥺 هـم عصبانے بودم که اومـده بود تو آشپزخانہ هـم ترسیده بودم که نکنه طوریش بشه😰 حمید سریـع خودشـو رسـوند تو آشپزخانہ و بـا خونسردے بهـم گفت : آروم باش،تا تو آروم نشی بچه رو دکتر نمی برم😟❗️ این قـدر با نرمی و خونسردی باهام حرف زد تا آروم شدم😊 یه هفته تموم می بردش دکتر بهم می گفت : دیدی خودتو بیخود ناراحت کردی😞 دیدی بچه خوب شد😉 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️❤️💚❤️✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
هیچکس بی‌درد و غصه و گرفتاری نیست، اما قشنگیش به اینه که تو اوج غم 😁ـلبخند بزنی و ببینی
منبر_مجازے میدونۍچرا اینقدرحس‌مۍڪنیم‌تنهاییم...!؟ چون دل‌ِآدمی،بزرگتــراز این زندگۍ‌است، و این رازِ تنهایی اوستـــ اگر تمامی عشق‌هـا را بھ ما بسپارن بازهم سرزمین دل‌مـــا سرزمین‌گسترده‌ۍوجود‌ما‌خالےمۍماند... از ستادصفایی‌حائرے🌱
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
.🖤.5 روز تا ماھِ محرم‌الحرام 🕯 🥀 لبــــیـــڪ‌یاحــــسین 🥀 تا در نگاه لطفِ تو دیده شدیم ما شڪر خدا
گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد ... یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد ... _سجادسامانی_ شب‌زیارتی‌آقا ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️🖤❤️🖤✌️❁═┅┄
🔴 مجمع حافظان قرآن کریم کاشمر برگزار می‌کند 🔴 ✨ مسابقه عظیم قرآنی و فرهنگی «نور علی نور» ✨ ❇️ با ۲۰ میلیون تومان جایزه نقدی شامل: 🎁 ۱۰ کارت هدیه یک میلیون تومانی 🎁 ۲۰ کارت هدیه پانصد هزار تومانی 📆 تاریخ برگزاری مسابقه: ۵ شهریور ماه 🌐 ثبت‌نام در مسابقه، دریافت نسخه PDF مقاله و عضویت در کانال اطلاع‌رسانی از طریق لینک زیر: 🆔 zil.ink/noor_test
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#رمان_یک_فنجان_چای_با_خدا #یک_فنجان_چای_با_خدا #رمان_هشتم #رمان به قلمـ✍ زهرا اسعد بلند دوست #قسمت
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت نود و هفت : مدتی گذشت و من سرگرم میکردم قلبم را به شوخی های دانیال و مطالعات مذهبیم. تا اینکه یک روز ظهر، قبل از آمدنِ دانیال، فاطمه خانم به خانه مان آمد. اما اینبار کمی با دفعات قبل فرق داشت. نمیدانم خوشحال.. نگران.. عصبی.. هر چه که بود آن زنِ روزهایِ پیشین را یاد آور نمیشد. به اتاقم آمد و خواست تا کمی صحبت کند و من جز تکان دادنِ سر و تک کلماتی کوتاه؛ جوابی برایِ برقراری ارتباط در آستین نداشتم. در را بست و کنارم رویِ تخت نشست. کمی مِن مِن.. کمی مکث.. کمی مقدمه چینی.. و سر آخر گفتن جملاتی که لرزه به تنم انداخت. جملاتی از جنسِ علاقه ی پسرش امیر مهدی به دختری تازه مسلمان که اتفاقا سرطان معده هم دارد. جملاتی در باب ستایش این دخترِ سارا نام، که بیشتر شیبه التماس برایِ “نه” گفتن به پسرِ یک دنده و بی فکرش است.. جملاتی از درخواستی محضه ناامید کردنِ حسام، که تک فرزند است.. که عروس بیمار است.. که عمر دستِ خداست اما عقل را حاکم کرده.. که پسر داغ و نابیناست.. که بگذرم.. و کاش میدانست که اگر نبضی میزند به عشقِ همین یگانه پسر است.. و من در اوجِ پریشانی و حق دادن به این مادرِ دلخسته، در دلم چلچراغ منور کردم که مرا خواسته.. هر چند نرسیدن سرانجامش باشد… آن روز زن از اجازه برایِ خواستگاری گفت.. از علاقه پسر و بیماریِ پیشرفته و لاعلاجِ من گفت.. از آروزها و ترسهایش، از شرمندگی و خجالتش در مقابل من گفت.. و من حق دادم.. با جان و دل درکش کردم.. چون امیر مهدی حیف بود.. و در آخر گفت : (تو رو به جد امیرمهدی از دستم ناراحت نشو.. حلالم کن.. من بدجنس و موزی نیستم.. به خدا فقط مادرم همین.. اوایل که از شما میگفت متوجه شدم که حالت بیانش عادی و مثه همیشه نیست. ولی جدی نمیگرفتم. تا اینکه وقتی از سوریه اومد پاشو کرد تو یه کفش که برو سارا خانوم رو واسم خواستگاری کن.. دیروز با برادرتون واسه مجلس خواستگاری صحبت کرده. آقا دانیالم گفته که من باهاتون صحبت کنم که اگه رضایت دادین، بیایم واسه خواستگاری رسمی.. میدونم نمیتونی فارسی حرف بزنی اما در حد بله و نه که میتونی جوابمو بدی..) صورتش از فرط نگرانی ، جیغ میکشید. و چقدر این دلشوره اش را درک میکردم. منطقی حرف زد و من باید منطقی جوابش را میدادم.. مادر ایرانی بود و طبق عادت بی قرار.. و من با لبخندی تلخ انتخاب کردم.. ( نه .. ) ادامه دارد.. بامــــاهمـــراه باشــید🌹