رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
خدای پیادهها... عازمم حلال کنید؛ روی پروفایلها! دانلودِ مداحی، قبل از سفر! دِهینِ ابوعلی... تیربر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
بسمرب الشهدا ... تو که لبخند زدی حال دلم بهتر شد زندگی شکل گرفت شکل یک باور شد تو که لبخند زدی هس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از تو بعید نیست
جهان عاشقت شود...
#قهرمان_من
#شهید_ابراهیم_هادی
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
🌷شادی روح شهید محمد ابراهیم همت صلوات
حکایت «چشم»
«تو بالاخره از طریق همین چشمهایت شهید میشوی» روایت ماجرا از زبان همسر شهید در کتاب «نیمه پنهان ماه»: چشمهایش زیبا بود خواست سر به سر حاجی بگذارد... اما از دهانش پرید که «تو بالاخره ازطریق همین چشمهایت شهید میشوی». چشمهای حاجی درخشید. پرسید «چرا؟» و در نگاهش چنان انتظاری بود که او دلش نیامد، بگوید:«ولش کن! حرف دیگری بزنیم.»
دلش نیامد، بگوید:من نماز میخوانم، دعا میکنم که تو بمانی، شهید نشوی». آه کشید. گفت: «چون خدا به این چشمها هم جمال داده هم کمال. این چشمها در راه خدا بیداری زیاد کشیده، اشک هم زیاد ریخته.
🌻حکایت «گوش»
در همان کتاب روایت گوش هم هست: خبر را داخل مینیبوس از رادیو شنیدم. این بار اشک هم آمد. گفت: نگهدارید مگر نشنیدید؟ شوهرم شهید شده... شوهرم نبود. اصلاً هیچ وقت در زندگی برایم حالت شوهر نداشت. همیشه حس میکردم رقیب من است و آخر هم زد و برد.... وقتی میرفتیم سردخانه، باورم نمیشد. به همه میگفتم: من او را قسم داده بودم هیچوقت بدون ما نرود. همیشه با او شوخی میکردم. میگفتم: اگر بدون ما بروی، میآیم گوشَت را میبرم!». بعد کشوی سردخانه را میکشند و میبینی اصلاً سری در کار نیست. میبینی کسی که آن همه برایت عزیز بوده، همهچیز بوده…
🌻حکایت «سَر»
رفته بود کمی جلوتر سرک بکشد به خطمقدم، در جزیره مجنون در عملیات خیبر. دیده بود سربازانش، رفقای عزیزتر از جانش آب گلآلود میخورند از تشنگی؛ آب نهرهای اطراف مجنون که پیکرها در آن افتاده بود و هجوم خمپارهها گل آلودش کرده بودند. قمقمهها را به کمر بست و رفت جلوتر و نهفقط یکی از رزمندگان، همه دیدند: «من به چشم خودم دیدم که وقتی شهید همت برای سرکشی به خط آمدند و این صحنه را دیدند ۵ تا قمقمه خالی را به فانوسقه وصل کردند و دور کمرشان محکم بستند و از خاکریزی که در تیررس عراقیها بود بالا رفتند. این صحنه را تنها من ندیدم. اول خدا دید و هزاران سرباز و رزمندگان لشکر ۲۷ دیدند و گواهی میدهند که چطور فرمانده لشکر از خاکریز خطمقدم به سمت آب سرازیر شد و از جنازهها و آلودگیها و تلههای انفجاری و سیم خاردارها عبور کرد و خود را بهوسیله یک یونولیت شکسته به قسمت آبهای تمیزتر رساند و قمقمهها را پر از آب کرد درحالیکه هزاران تیر در کنارش میخورد دوباره از خاکریز بالا آمد و آب را ب بچه ها رساند یک گلوله توپ آمد حوالی ابراهیمی که خدا نظر کرده بود به او و یک ترکش از گلوله جدا شد و دنبال سَر سرداری گشت که آب آورده بود
آقا جان
دلمان یک بغل #اربعین در #کربلا میخواهد
#شهید_ابراهیم_همت
#حاج_حسین_یکتا
#رفیق_شهید #دلتنگ
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
خیلی دلم میخواست ک بیام حرم پیاده... دعوت نکردی منو... #اربعین #کربلا #دلتنگ #رفیق_شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهتــوازدورســــلام💚
جـــاماندهایمحوصلهشرحقصهنیستـــــ...
طرح #پرواز
📚موضوع مرتبط:
#اربعین_حسینی
#تا_اربعین
#الحسین_سفینة_النجاة
📆مناسبت مرتبط
#اربعین
#jihad
#martyr
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
امسال اربعین کجا برم... #استوری #اربعین