🔰 مجموعه لوح خطاب به بسیجیان
🔻 پنج توصیه حاج قاسم خطاب به بسیجیان
📝 بسم الله الرحمن الرحیم
🖋 برادران و عزیزان بسیجیم سلام علیکم
خداوند شما را برای خدمت به اسلام حفظ بفرماید.
1️⃣ عزیزانم اولا بزرگترین امانت سپرده شده به ما جمهوری_اسلامی است که امام عارفمان فرمود: حفظ آن از اوجب واجبات است در حفظ این امانت از هر کوششی دریغ نفرمائید.
2️⃣ ثانیا؛ به حلال خداوند و حرام آن توجه خاص خاص بفرمائید.
3️⃣ ثالثا؛ پدر و مادرتان را آنچنان بزرگ بشمارید که شایسته آن باشد که خداوند وائمه معصومین توصیه فرمودهاند.
4️⃣ رابعا؛ دوستی ورفاقت ارزش بزرگی است اما مهم این است که با چه کسی رفاقت و برای چه راهی میکنید.
5️⃣ خامساً؛ نماز_شب نماز شب نماز شب کلید تمام عزتهاست.
برادرتان قاسم
#ترور
#حاج_قاسم
#انتقام_سخت
@Refighe_Shahidam313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸دل نوشتهای از فرزند مکرم سردار سلیمانی:
پدرجان! هنوز صدایتان در گوشم زمزمه میشود وقتی در چشمهایم با صلابت نگاه میکردید و میگفتید بابا جان از چه میترسی دخترم؟ از اینکه مرا بزنند؟ من برای فدا شدن هستم؛ خب بزنند! تو ایمانت را قوی کن بابا جان و با خدا معامله کن...
✍ زینب سلیمانی
هفته بسیج
#ترور
#جمعه
#انتقام_سخت
@Refighe_Shahidam313
خواب دیدم که فرج آمده در دولت عشق
باز فرمانده قدس است سلیمانی ما
اللهم عجل لولیک الفرج
حاجی دلمون واست خیلی تنگ شده😢😢
@Refighe_Shahidam313
مُشتِ خدا
بزرگ تر از مشتِ مآست رِفیق !
نگیم خُدایا
اینو بهمون بده اینو نده ...
بگیم به اندازهیِ مشتِ خودت بهم بده مشتِ من کوچیکه ...
راضیامبهرضایتو ❤️
|🥀|
#خدا
تویِ قلبی که جایِ شهید نیست ؛
اون قلب نیست ...
قبره ..!
+حاجحسینیکتا
|🥀|
#شهید
جزئیات تسنیم از عملیات ترور شهید فخریزاده
🔹خبرنگار تسنیم درباره جزئیات عملیات ترور شهید محسن فخریزاده کسب اطلاع کرد که این عملیات ترور ساعت ۱۴:۳۰ امروز انجام شده است.
🔹در این اقدام تروریستی، ابتدا یک دستگاه خودرو نیسان در میدان خلیج فارس آبسرد در حین عبور خودرو دانشمند هستهای کشورمان خود را منفجر میکند و سپس عامل بعدی اقدام به تیر اندازی رگباری کرده که در پی آن یکی از محافظان شهید فخریزاده ۴ تیر خورده و آقای محسن فخریزاده نیز در پی انفجار و اصابت تیر، پس از انتقال با بالگرد به بیمارستان شهید شد.
🔸در تصاویر بالا عکسی از نیسان آبی منفجر شده نیز مشاهده میشود.
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#رمان_بدون_تو_هرگز #بدون_تو_هرگز #رمان زندگينامه شهيد سيد علی حسينی طلبه شهید به قلمـ✍ #شهید_سید_طا
#رمان_بدون_تو_هرگز
#بدون_تو_هرگز
#رمان
زندگينامه شهيد سيد علی حسينی
طلبه شهید
به قلمـ✍
#شهید_سید_طاها_حسینی
#قسمت_21
#قسمت_22
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🍂🍃🌺🍂🍃✨ـ
🌺🍂🍃ـ
🍂ـ
@Refighe_Shahidam313
✨
🍂
🌺🍂🍃
🍂🍃🌺🍂🍃✨
🌠 رمان شب #بدون_تو_هرگز ۲۱
"استقامت"
🔹اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید...
لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود...
اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ...😭
💢 از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی زیاد طول نکشید ...
🔹اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ...
⭕️ من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ...
💢 علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود.😒
🔹اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ...
صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ...
🔹با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ...
🔸 با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ...
به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ...
التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ...
💢 بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ...
@Refighe_Shahidam313
رمان شب #بدون_تو_هرگز ۲۲
"علی زنده است"
🔹 ثانیه ها به اندازه یک روز ...
و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید ... ما همدیگه رو می دیدیم ...
⭕️ اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد ... از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد ...
🔸 از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ...
هر چند، بیشتر از زجر شکنجه ... درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ...
فقط به خدا التماس می کردم.
- خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست😢 به علی کمک کن طاقت بیاره ... علی رو نجات بده ...
✅ بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم ... شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ...
منم جزء شون بودم ...
⭕️ از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ...
تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها ... و چرک و خون می داد ...
🌷 بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش ...
تا چشمم بهشون افتاد...اینها اولین جملات من بود...
💢 علی زنده هست...😭 من علی رو دیدم...علی زنده ست...
بچه هام رو بغل کردم ... فقط گریه می کردم ... همه مون گریه می کردیم ...😭
@Refighe_Shahidam313