رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
🕯🌷
🖋 دلنوشته همسر شهید زنده سید نور خدا موسوی.
🌹تقدیم به همه همسران شهدا و همسران فداکار جانبازان که بیشک به فرموده مقام معظم رهبری اجرشان کمتر از همسرانشان نیست.
تاریخ سراسر حماسهی ایران اسلامی، سرشار از جانفشانی شهیدان و ایثارگرانی است که جان در گرو، دین، ایمان و ولایت نهادند. روزگار آفتابی دلیر مردانیست که در چشمههای روشن ایثار حضور عشق ساخته و در رنگین کمانی از معرفت بین خاک تا افلاک، بخشی از وجود خویش را به امانت وا نهادند و مشعل فروزان آزادگی را دست به دست چرخاندند تا کلید آزادی فتح را برای ما به ارمغان آوردند.
جانبازان سالکانی هستند که در طی طریق عارفانه خویش، از کاروان شهادت جا ماندند و خدای سبحان چنین مقدر داشته که شهید زنده بمانند در میان ما و در اشتیاق پرواز به ملکوت و اتصال به حق، عاشقانه در انتظار بمانند. جانبازان سفیران نور و روشنایی هستند که وجودشان بوی بهشت و رحمت و رنگ عشق و شهادت دارد و غنیمتی بزرگ از رحمت الهی.
و ما همسران جانبازان باید بدانیم که در قاموس مردان خدا، خدمت به انسانها تنها بهانهای است برای عبادت و اگر قدر این پرستاری را بدانیم بهایی کمتر از نثار جان در راه خدا ندارد و باید افتخار کنیم که همراه و همدل بزرگ مردانی هستیم که فقط چند پله تا آسمان فاصله دارند. اینجاست که به عنوان همسر جانباز صددرصد، سید نور خدا موسوی که حدود ۷ سال است همسرم در کما به سرمیبرد، حمد و سپاس خدای بزرگ را به جا میآورم که بر من منت نهاد و من را لایق دانست فرصت پرستاری (که الگویی بالاتر و بهتر از زینب کبری ندارد) از فرزند زهرا و یادگار شهدای گرانقدر لار را به من عطا فرمود.
شهید زنده ای که سالهاست چشم به آسمان دوخته و حجتی از خدا شده برای آزمایش بندگانش.
سید نور خدا موسوی، جسمش را در این دنیا به ودیعه گذاشته تا محفل انسی باشد برای عزیزانی که میخواهند با خدایشان پیوندی داشته باشند. او مانده است در حالی که با دنیای کنونی ما فاصله دارد. او مانده است تا یکبار دیگر دلاوریهای شهدای بزرگ چون حسین خرازی، شهید حسین فهمیده، سردار شهید علی شوشتری، سردارشهید حسین همدانی و ... را به یادمان آورد. آن زمان که مادر شهید خرازی برای آرامش خود شب را در کنار تخت نورخدا آرام میگیرد و حال حسین شهیدش را جویا میشود.
نورخدا حالا چون نام مبارکش، نورِ خدا شده است. و اینکه ما وظیفه داریم که پیرو راه این عزیزان باشیم. اینک کولهباری از مسئولیت و تعهد بر جای مانده که بر دوش همه ماست از این رو از خداوند سبحان مسئلت مینمایم که با یاری خویش ما را در راه پاسداری از حماسه جهاد و شهادت و تداوم راه این عزیزان موفق بدارد.
🕯🌷
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
#امام_خامنهای :
یکی از چیزهایی که من همیشه احساس میکنم، احترام به همسران جانبازان است.
بعضی ازاین بانوان عزیز، جوان رعنایی را که با او ازدواج کردند، ناگهان دیدند به یکباره از پا افتاده و به یک جانباز تبدیل شد، پذیرفتند و استقبال کردند.
آفرین، همسران جانبازان خیلی باارزشند.
🕯🌷
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
بالاترین سلامها بر فرماندهی دلها سیدنورخدا.
فرمانده!
هنوز ماموریتت تمام نشده، اینبار دیگر تنها در لار فرمانده نیستی. فرماندهای برای تمام ایران و برای تمام انسانهای آزاده، و ماموریتت حرکت از فرش است تا عرش.
دستمان را بگیر و راهبرمان باش که سخت به دعایت محتاجیم.
🕯🌷
و سرانجام در شامگاه رحلت پیامبر مهربانی ها و شهادت امام حسن مجتبی ع در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۶ سیدنورخدا به خدا پیوست و برای همیشه آسمانی شد😭😭😭
سید جان دست ما را هم بگیر😭😭😭
روحش شاد و یادش گرامی🌹
#شهید_سیدنورخدا_موسوی
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
💞 شادی ارواح طیبه ی شهدا ، امام شهدا ، شهدای دفاع مقدس ، شهدای مدافع حرم و علی الخصوص
🌹 #شهید_سیدنورخدا_موسوی🌹
🌷 قرائت فاتحه و صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج و شهادت ✨
#یاعلیع✋
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
سلام همراهان عزیز
روزتون خوش
امروز با معرفی شهید شهید_سیدنورخدا_موسوی #شهید_زنده وقت در خدمتتون بودیم ان شاءالله ک دستمونو بگیرن
🙏🙏🙏
در صورت انتقاد پیشنهاد با آیدی زیر در خدمتتون هستیم
👇👇👇
@zahra_mab_62
فرمانده_دلها
سرما پسرک را کلافه کرده بود سر جایش درجا میزد ته تفنگ میخورد زمین و قرچ قرچ صدا میداد.
ماشین تویوتا جلوتر ایستاد احمد پیدا شد و گفت : تو مثلاَ نگهبانی این جا؟ این چه وضعشه؟ یکی باید مراقب خودت باشه میدونی این جاده چقدر خطرناکه؟
دست هایش را توی هوا تکان میداد مثل طلب کارها حرف میزد و میآمد جلو.
ببینم تفنگتو. تفنگ را از دست پسر بیرون کشید.
چرا تمیزش نکردهای؟ این تفنگه یا لوله بخاری!
پسر تفنگ را پس گرفت و مثل بچه ها زد زیر گریه.
تو چطور جرئت میکنی به من امر و نهی کنی! میدونی من کیام؟ من نیروی برادر احمدم اگه بفهمه حسابتو میرسه !!!
بعد هم رویش را برگرداند و گفت : اصلاَ اگه خودت بودی میتونستی توی این سرما نگهبانی بدی؟
احمد شانه هایش را گرفت و محکم بغلش کرد. بی صدا اشک میریخت و میگفت : تو رو خدا منو ببخش
پسر تقلا میکرد شانه هایش را از دست های او بیرون بکشد.
دستش خورد به کلاه پشمی احمد. کلاه افتاد و احمد را شناخت .
سرش را گذاشت روی شانهاش و سیر گریه کرد
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
May 11
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
روزی حاج احمد در پادگان دوکوهه مشغول تعارف کردن شیرینی به رزمندگان بودن🍰
یکی از رزمنده ها یه شیرینی برداشت و گفت: مرسی😊
حاج احمد خیلی عصبی شد و برای تنبیه اون رزمنده بهشون دستور دادن که چند دور دور پادگان سینه خیز بره.🙂🙃
وقتی اون رزمنده علتش رو پرسید، حاج احمد جواب دادن: دیگه از کلمه ی بیگانه استفاده نکن.👌
پ ن: روزها و شب هامون با کلمات بیگانه میگذره، اگه الان حاج احمد اینجا بودن مطمئنا به هممون سینه خیز میدادن، اما بیاین خودمون به رسم مردانگی حاج احمد دیگه از کلمات بیگانه استفاده نکنیم حتی یه کلمه به کوچیکی مرسی.✌️✌️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#حاج_احمد_متوسلیان
#دیپلمات
#خاطره
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄