eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
8.2هزار ویدیو
301 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سلام....صبح بخیر 🌸یک روز قشنــگ 🌷یک دل خـــوش 🌸یک لـب خنـدان 🌷یک تـن سالـــم 🌸و گشـوده شــدن 🌷هزار در خوشبختی 🌸به روی شما 🌷دعای امروز ماست 🌸برای شما 🌷روزتون زیبا و در پناه خدا 🌷💐🌷
🔹چهار اصل مهم ! الماس از تراش، و انسان از تلاش میدرخشد.. 1) صادق باش هنگامی که فقیری 2)ساده باش وقتی که ثروتمندی 3) مودب باش وقتی که قدرتمندی 4) و سکوت کن هنگامی که عصبانی هستی..
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
خطبه زیبااز نهج البلاغه و حال این روزهای دنیا @Refighe_shahidam313
اِلـ'ـهی وَ رَبّی مَن لـی غَیرُک^ خدایا جز تو که را دارم... 😔😔😔
✋ـسلام صبح دوشنبه تون بخیرو شادی 😁✌️😁 امیدوارم بازم هنوز به قرنطینه ادامه دادین و از خونه بیرون در نیومده باشین که هم سلامتی 🧕ـخودتونـ🧔 و 👨‍👩‍👧‍👦ـخانواده و کادر 👩‍⚕ـدرمانیـ👨‍⚕ رو به خطر ننداخته باشین!!! ✌️✌️🌺🌺✌️✌️ تو این روزا فقط باید صبر داشته باشیم و دست 🤲ـدعا به آسمون و از ❤️ـخدا طلب فرج سلامتی 😷ـبیماران ببخشش و آرامش از داشته باشیم تا این آزمایش ❤️ـالهی رو با قبولی ازش 🚶‍♂ـعبور کنیم...
🍃 مادرش درباره تولد او میگوید: (در خواب سيّدى را ديدم كه سيب قرمز خوش‏رنگى را به من داد و گفت: اين را نيكو نگه‏دار. بعد از اين خواب متوجّه شدم مصطفى را حامله‏ ام.) قرآن را از مادر آموخت و از 9 سالگى هفته ‏اى دو شب در منزل، دوره قرآن داشت كه هر شب قبل از شروع كلاس سركوچه میرفت و بچّه‏ ها را جمع مى ‏كرد.☝️🏻 دعاى كميل و توسّل و قرآن را با صوت زيبايى مى‏ خواند و به اين دليل به او لقب «بلبل» داده بودند. 🗣 او علاوه بر اينكه خود در نماز جماعت شركت میكرد مشوّق ديگران نيز بود. به ورزش علاقه داشت. كار دستى درست مى‏ كرد، درجلسات دعاى ندبه و قرآن شركت مى‏ كرد، و كتابهاى مذهبى و كتابهاى آيت اللَّه مطهرى و دستغيب را مطالعه مى ‏كرد.📖 روزها درس مى ‏خواند و شبها به نگهبانى اشتغال داشت. ترک نمیشد و به اهميّت زيادى مى ‏داد.🌟 با سخنان زيبايش كه از تفسير آيات قرآن و روايات بود، افراد زيادى را به راه راست هدايت كرد.🌱 با اوج‏گيرى انقلاب بچّه‏ هاى محل را جمع مى‏كرد و به راهپيمايى مى ‏برد و آنان را به شركت در مجالس سياسى و سخنرانى تشويق مى ‏كرد و شبها با آنها در پشت بام نداى اللَّه ‏اكبر سر مى‏ داد📢 او عاشق امام خمينى(ره) بود و حداقل 50 نوار از ايشان داشت. 📼 https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
اما 👹ـشیطان پایبند به هیچ اصلی نیست. او می‌خواهد بماند و اگر این ماندن به بهای از بین بردن همه‌ی مردم 🌍ـجهان نیز میسر شود باكی ندارد. " " 📔 https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
ای ڪه گفتی "عشــق" را درمان به هجران میڪنند ... ڪاش میگفتی ڪه "هجران" را چہ درمان میڪند؟ شبتون‌آروم‌بایادشهدا✨ التماس دعا @Refighe_shahidam313
بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم😊✨
اَلسلام عَلَیکَ یا صاحِبَ الزَّمان😍✋
صبحتون بدون گناه🙃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلیااا دوست دارن عاشق خدا بشن😍! مهم تر از اون اینه که بفهمی معشوق خدایی🍃🌹 ✨رفیق شهیدم✨ https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🌺🍃ان شاءَاللَّه که لایق دیدارش باشیم. امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد ایامی که سردارسلیمانی داشتیم.‌‌‌‌...‌ هدیه به روح بزرگش صلوات..‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😁✌️🏻 فکر نکنید هواداری برای استقلال و پرسپولیس فقط الانه😐 یکی از دوستان میگفت تو جبهه و شب عملیات با یکی از رفقا سرِ استقلال و پیروزی حرفمون شد و دعوای لفظی!😔😐 بعد از عملیات دیگه ندیدمش فکر کردم شهید شده.....😔 ناراحت بودم ک ای کاش حلالیت طلبیده بودم💔 تو همین افکار بودم ک دیدم رفیقم چندتا عراقی رو اسیر کرده و روی دوش یکیشون سوار و بهشون یاد داده بگن: استقلال سوراخ...😂 پیروزی قهرمان و داره میاد:|😂🤣 ✨رفیق شهیدم✨ https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار قسمت 3⃣3⃣ 💫 شناسایی زمستان سال 1366 بود. دوره های سخت آموزشی را پشت سر گذاشتیم. آن ایام من جانشین سید در گروهان سلمان بودم. در آخرین روزهای سال قرار شد کلیه نیروها به منطقه ی کردستان اعزام شوند. قرار بود در منطقه ی سلیمانیه عراق عملیات دیگری انجام شود. نیروهای شناسایی قرارگاه، معبر عبور نیروهای ما را مشخص کرده بودند. برای آخرین شناسایی به همراه دیگر فرماندهان گردان راهی منطقه عملیاتی شدیم. ما باید کاملًا به مسیر حرکت و مانور گردان مسلط مي شدیم. از منطقه ی دزلی حرکت خود را شروع کردیم. هوا بسیار سرد بود. در تاریکی شب، سرمای هوا را بیشتر حس مي کردیم. با عبور از رودخانه، کار عبور ما سخت تر شد. سرما تا درون بدن ما نفوذ کرده بود. بعد از حدود هشت ساعت پیاده روی به محل شروع شناسايي رسیدیم. بیشتر ناراحت این بودیم که چطور در شب عملیات نیروها را به این نقطه برسانيم. و تازه بعد از خستگی و شرایط نامساعد منطقه، عملیات را شروع کنیم. کار شناسایی ما با وجود سختی های بسیار نزدیک دو روز طول كشيد. مسیر عبور نیروها و محل عملیات هر گردان مشخص شد. ما باید طی عملیات بعد از نفوذ به منطقه دشمن، به سه راه خرمال مي رسیدیم. آن منطقه هم شناسایی شد. ٭٭٭ در مسیر برگشت یکی از نیروهای همراه ما به روی مین رفت. صدای انفجار سکوت شب را شکست. چند دقیقه ای سکوت کردیم. هیچ حرکتی انجام ندادیم. عراقی ها هم فکر کردند که انفجار در اثر برخورد اشیاء با مین بوده! سرما توان حرکت ما را گرفته بود. سید علی دوامی، معاون گردان مسلم، که مجروح هم شده بود، همان جا نشست! گفت: « شما بروید. من دیگر توان حرکت ندارم. » مي دانستم اگر کمی در همین حال بماند، از سرما یخ مي زند. هرچه تلاش کردم که او را برای ادامه حرکت راضی کنم بی فایده بود. خوابش برده بود. مي دانستم این خواب مساوی مرگ است. در همین حال مجتبی به سرعت به طرف ما آمد. سید علی را روی دوش گذاشت و حرکت کرد. مسیر ما طولانی بود. اما اگر سید علی را رها مي کردیم حتمًا از سرما یخ ميزد. سید مجتبی در مسیر طولانی عبور از کوهستان جدای از سختی راه، سید علی را هم بر دوش گرفته بود و با او حرف ميزد. تلاش مي کرد تا خوابش نبرد. به هر حال بعد از مدتی طولانی به نیروهای خودی رسیدیم و سيد علي نجات پيدا كرد. 🌱 راوی: رضا علیپور ⬅️ ادامه دارد.... . 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار قسمت 4⃣3⃣ 🌱 اراده اواخر زمستان 1366 بود. براي عمليات والفجر 10 در كردستان عراق آماده مي شديم. بچه ها با خوشحالی آماده عملیات بودند. سوار بر خودروها به سمت کردستان حرکت کردیم. در منطقه تعیین شده از خودرو پیاده شدیم. به دستور مجتبی دو چادر اجتماعی برپا کردیم. هوا بسیار سرد بود. همه بچه ها به سختی داخل همان چادرها خوابیدند. برای من و مجتبی داخل چادر جا نبود. مجتبی نگاهی به من کرد. گفت: « آقا رضا چه کار کنیم!؟ » به هر حال آن شب هر طور بود خوابیدیم. روز بعد هم بچه ها کمی استراحت کردند. همه آماده حرکت بودیم. شب عملیات ساعت شش و سي دقيقه غروب بود. دستور حرکت صادر شد.گفتم بچه ها آماده ی حركت شوید. شور عجيبي بين بچه ها به وجود آمد. همان موقع از طرف فرماندهي گردان اعلام کردند به دليل دشواري هاي زيادي كه در مسير حركت وجود دارد، آنهايي كه كهولت سني و يا مشكل جسمي دارند یا كم سن و سال هستند با خود نبريم. بعدها مجتبی مي گفت: در آن وضعيت ماندم، اين دستور را چگونه به دو بزرگواري كه سنشان زياد بود و آقا كامران كه مشكل جسمي داشت بگويم. با آن همه شوق كه داشتند چگونه آنها را بگذاريم و همراه خود نبريم. جرئت نكردم به آنها چيزي بگويم. ساعت هفت و سي دقيقه بود كه همه سوار كاميون ها شديم. بايد توسط كاميون ها تا محلي مي رفتيم و از آنجا به بعد را پياده حركت مي كرديم. بين راه به بچه ها نگاه مي کردم. يك عده نماز مستحبی مي خواندند يك عده ذكر مي گفتند، يك عده هم توي حال خودشان بودند، بعضي هم خوابيده بودند و استراحت مي كردند. اما ما همچنان در اين فكر بوديم كه چگونه آن چند نفر را راضي كنیم كه نيايند. ساعت ده و سي دقيقه از كاميون ها پياده شديم. راهي به ذهنم رسيد. به صورت زمزمه و شايعه يك طوري به گوش آن برادرها رساندم كه نمي توانند بيايند. يكي از آنها آمد و گفت: " چرا ما نميتوانيم بياييم؟! " گفتم: " راه خيلي دشوار است، جاده كوهستاني است و اصلًا ماشين رو نيست. خود ما هم چند شب قبل، وقتی از شناسايي برمي گشتيم، ديديم که چند نفر به علت سختي راه و سرماي شديد به شهادت رسيدند. " ⬅️ ادامه دارد.... 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار قسمت 5⃣3⃣ خلاصه به هر طريقي كه بود آنها را راضي كرديم تا در عقبه بمانند. كاروان عشق با شور خاصي به حركت افتاد. همه با صلوات و ذكر تسبیح خداوند به راه افتاديم. ساعت شش صبح به شيار «وشكناق » رسيديم، يعني حدود هشت ساعت پياده روي. نماز را خوانديم و کمی صبحانه خوردیم . دوباره راه افتاديم. رسيديم به مقري كه بايد استراحت مي كرديم. همين كه بچه ها رفتند استراحت كنند ناگهان ديديم شخصي به سمت ما مي آيد. كمي كه نزديك شد متوجه شديم آقا كامران است. بچه ها با ديدن او خيلي خوشحال شدند. روحیه ی بچه ها مضاعف شد. به آقا كامران گفتیم: « شما با اين پا چطور آمدي؟! » او هم با لهجه ی خاصش شوخي كرد و خنديد و گفت: « شما كه راه افتادين من هم پشت سرتان بدون آنكه متوجه شويد آمدم.» اين اراده و روحيه ی رزمندگان اسلام در جبهه بود. ساعت دوازده ظهر بود. بعد از چند ساعت استراحت و نماز و ناهار دوباره حركت كرديم. دیگر محلی برای استراحت نبود. از شیارهای بین کوهها و در میان برف شدید به حرکت خودمان ادامه دادیم. فراموش نمي کنم آخر شب برای استراحت در جایی توقف کردیم. دقایقی بعد دستور حرکت صادر شد. من به شخصی که در کنارم نشسته بود گفتم: « پاشو!» اما خوابش برده بود. دوباره او را صدا کردم. اما بی فایده بود. نبضش را گرفتم. باورکردنی نبود. در همان چند دقیقه از شدت سرما به شهادت رسیده بود! من هم مجبور شدم به دنبال بچه ها حرکت کنم. ساعت پنج صبح روز بعد رسيديم به نقطه شروع عملیات. درست در زیر ارتفاعات دشمن بودیم. همه ی اين مسير سخت را بچه ها پياده طی كرده بودند، يعني بچه ها حدود بيست تا بيست وپنج ساعت راه رفته بودند و تازه رسيده بودند به جايي كه بايد مبارزه را شروع مي كردند. پنج پاسگاه بود كه بايد آنها را مي گرفتيم. پاسگاه ها به صورت خطی و پشت سر هم قرار داشت. تسخیر و پاكسازي پنجمین پاسگاه را به گروهان ما يعني گروهان سلمان سپرده بودند. طبق دستور فرماندهي بقيه نیروها بايد طي عمليات به ترتيب در اطراف پاسگاه يك تا چهار مستقر مي شدند. قرار بود بدون آنكه دشمن بويي ببرد پیشروی کنیم. گفتند كسي حق تيراندازي ندارد تا به پاسگاه پنج برسيم. آن موقع يك حمله ی غافلگيرانه خواهيم داشت. 🌱 راوی: رضا علیپور ⬅️ ادامه دارد.... 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
سلام بر تو ای امام خوبیها مرا ببخش که تنهایی تو بیشتر ازدوس داشتن من است https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
📸 گزارش تصویری| عملیات ضدعفونی ۸۰۰ واحد از مجتمع های مسکونی شهرک شهید مدنی 🔹 دوره سوم خادمی در سطح شهر 🔺 قرارگاه شهید احمدی روشن ⏰ سه شنبه ۲۶ فروردین ماه ۱۳۹۹ 📌 💠 موسسه راویان فتح و کمیته خادم الشهداء استان همدان