- 🤍 ایاتی زیبا از قران که باید بشنوید . . . #آرامش | @Religioustfj

گناهت را نگو !

من جز تو کسیو ندارم .... تهشو خوب برام بساز :)🌱 #خدای_خوبم✨ | @Religioustfj

سبز شو ، به مانند جوانه‌ای کوچک در ژرفای ویرانه‌‌ای پر از آلایش‌هایی بی‌رحم . .🌱 _ بسم‌الله . #صبحتون‌بخیر

چله زیارت عاشورا ؛ باصدای علی فانی🎙. به نیابت از شــهدا مخصوصا #سیدشهیدان_خدمت ؛ @Religioustfj♥️

به این کار تمیز و هنرمندانه : شجاع ، فداکار و...♥️ #رییسی | @Religioustfj

در حسرت این است که در صحن شود پهن✨🤍

ماه پشت ابر من یک شبم بیرون بیا ! #اللهم‌عجل‌الولیک‌الفرج💙🌩. . #امام_زمان | @Religioustfj 🌱

✍🏻حسودی : روزگاری در سرزمینی، زنى بود بسیار حسود، همسایه‌اى داشت به نام خواجه سلمان كه مردى ثروتمند و بسیار شریف و محترم بود، زن بر خواجه رشك مى‌برد و مى‌كوشید كه اندكى از نعمتهاى آن مرد شریف را كم كند و نیک نامى او را از میان ببرد؛ ولى كارى از پیش نمى‌برد و خواجه به حال خود باقى بود. عاقبت روزى تصمیم گرفت، كه خواجه را مسموم كند، حلوایى پخت و در آن زهرى بسیار ریخت و صبحگاهان بر سر راه خواجه ایستاد؛ هنگامى كه خواجه از خانه خارج شد، حلوا را در نانى نهاده، نزد خواجه آورد و گفت: خیراتى است. خواجه، حلوا را بستاند و چون عجله داشت، از آن نخورده به راه افتاد و به سوى مقصدى از شهر خارج شد. در راه به دو جوان برخورد كه خسته و مانده و گرسنه بودند، خواجه را بر آن دو، شفقت آمد، نان وحلوا را به آنها داد؛ آن دو آن را با خشنودى فراوان، از خواجه گرفتند و خوردند و فى‌الحال مردند. خبر به حاكم شهر رسید و خواجه را دستگیر كرد، هنگامى كه از وى بازجویى شد، خواجه داستان را گفت. حاكم كسى را به سراغ زن فرستاد، زن را حاضر كردند، چون چشم زن به آن دو جنازه افتاد، شیون و زارى آغاز كرد و فریاد و فغان راه انداخت؛ معلوم شد كه آن دو تن، یكى فرزند او، و دیگرى برادر او بوده است. خود آن زن هم از شدت تأثر و جزع پس از یكى دو روز مرد. این حسود بدبخت، گور خود را با دست خود كند و دو جوان رعنایش را فداى حسد خویش كرد.[♥️🫂] ‌‌‎‎‌‌ ‌‌ ‌‌ #داستانک | @Religioustfj

هیچ جمله ای قدرتمند تر از این جمله نیست...!✨ الحمــداللـه #خدای‌من | @Religioustfj