📌 #یاد_شهید
🌷 شهید بزرگوار حسینعلی کلانتری :
با بچه های خواهرش بازی می کرد، دستشان می گرفت راهشان می برد و...، خیلی دوستشان داشت، اما حسینعلی سنش کم بود و از جانب بچه ها (دایی)خطاب نمی شد! التماس می کرد به من هم بگویید : ( دایی، دایی حسینعلی)
📚 برگرفته شده از کتاب « با این ستاره ها »، صفحه 236
🌷✨✨🌙✨✨🌷
ارتباط با مدیر:
@mahdinezamzadeh
کانال رسانه محلی روستای #ترک_آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
#بزرگترین کانال اطلاع رسانی روستا
📌 #یاد_شهید (2)
🌷 شهید بزرگوار محمّدرضا اکبری (آهنگری) :
برادر شهید، آقای مسعود اکبری نقل می کند :
« اولین بار که رفت جبهه و برگشت، دیگر تراکتورش را ندادند. گفت : « دیگه باید بروم کارگری! ».
آمد آهنگری پیش من. بُنیهء این جور کار ها را نداشت. هرشب چشمش به خاطر جوشکاری برق می زد. یک بار هر دوازده تا دری را که باید برای کافهء روستا می ساختیم، برعکس ساخته بود، وقتی به اش تشر زدم، گفت :《 قرار نیست که من هم مثل تو کار کنم! تو کجا و من کجا؟ 》
📚 برگرفته شده از کتاب « با این ستاره ها »، صفحه 13
📝 اختصاصی تیم فرهنگی پایگاه مقاومت بسیج امام حسن مجتبی علیه السلام ترک آباد
کانال رسانه محلی روستای ترک آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
📌 #یاد_شهید (۳)
🌷 شهید بزرگوار حسین تقی زاده
پول خرد :
مادر شهید، نقل می کند :
نمی گذاشت من دست به کاری بزنم، همه ی کار های خانه مال او بود.
بچه که بود یک روز یک اسکناس به اش دادم و گفتم برود مغازه خرد کند. وقتی برگشت گوشه دستمالی را که با خود برده بود باز کرد و اسکناس ریزریز شده را خالی کرد وسط اتاق. بعد با همان معصومیت کودکانه اش گفت: « صاحب مغازه گفت من خرد ندارم، خودت پول را خرد خرد کن ببر خونه. »!
📚 برگرفته شده از کتاب « با این ستاره ها »، صفحه 57
📝 اختصاصی تیم فرهنگی پایگاه مقاومت بسیج امام حسن مجتبی علیه السلام ترک آباد
کانال رسانه محلی روستای ترک آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
📌 #یاد_شهید (۴)
🌷 شهید بزرگوار محمّدجواد محمّدی :
نوبت من :
مادر شهید، نقل می کند :
اواخر پاییز 59بود. از اردکان که برگشت، برگه ای را که دستش بود به دیوار چسباند. پرسیدم :《این چیه؟!》گفت :《مادر! امروز رفتم خودم را معرّفی کردم برای سربازی. یک ماه دیگه توبتمه، باید برم.》
برگه ی اعزامش بود، هر روز روبه رویش می ایستاد، روزها را می شمرد تا لحظه ی موعود فرا رسید. چند روزی از شروع جنگ نگذشته بود که برای گذراندن دوره ی آموزشی راهی کرمان شد.
📚 برگرفته شده از کتاب « با این ستاره ها »، صفحه 295
📝 اختصاصی تیم فرهنگی پایگاه مقاومت بسیج امام حسن مجتبی علیه السلام ترک آباد
کانال رسانه محلی روستای ترک آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
📌 #یاد_شهید (۵)
🌷 شهید بزرگوار محمّدرضا قاسمی :
*یاد مرگ*
خواهر شهید، نقل می کند :
همان روزی که اعزام میشد، بچه خواهرش را که حدوداً نه ساله بود، جلوی موتور گذاشت و بیرون رفت.
یک ساعتی شد تا برگشتند. پرسیدم :《 بچّه را کجا بردی؟ 》گفت :《 بردمش مزار، او از همین حالا باید بعضی چیز ها را ببیند تا برایش عادی شود. 》تا ان روز پنج شهید در مزار روستا به خاک سپرده شده بودند.
📚 برگرفته شده از کتاب « با این ستاره ها »، صفحه 219
📝 اختصاصی تیم فرهنگی پایگاه مقاومت بسیج امام حسن مجتبی علیه السلام ترک آباد
کانال رسانه محلی روستای ترک آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
📌 #یاد_شهید (۶)
🌷 شهید بزرگوار میرزا حسین شهبازی :
انتظار
مادر شهید، نقل می کند :
چند باری خوابش را دیده بودم، به دلم برات شده بود می آید. چند مرتبه رفتم《تیپ الغدیر》یزد، فیلم هایی را که تلویزیون عراق از شهدا و اسرای عملیات بدر پخش کرده بود، نشانمان دادند. میرزاحسین بین انها نبود، اگر هم بود من نشناختم، درست مثل ده سال بعد که وقتی با پلاکی و تکّه استخوانی آمد، باز هم او را نشناختم!
📚 برگرفته شده از کتاب « با این ستاره ها »، صفحه 198
📝 اختصاصی تیم فرهنگی پایگاه مقاومت بسیج امام حسن مجتبی علیه السلام ترک آباد
کانال رسانه محلی روستای ترک آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
📌 #یاد_شهید (۷)
🌷 شهید بزرگوار حیدر معتقدی :
وظیفه دینی
حبیب الله محمدی، نقل می کند :
حیدر با چهار پنج نفر از دوستانش گروه امر به معروف و نهی از منکر تشکیل داده بود. با نامه های تذکّر آمیزی که به طور غیر مستقیم می رساندند دست بعضی بچّه ها، وظیفه دینی شان را انجام می دادند.
📚 برگرفته شده از کتاب « با این ستاره ها »، صفحه 372
📝 اختصاصی تیم فرهنگی پایگاه مقاومت بسیج امام حسن مجتبی علیه السلام ترک آباد
کانال رسانه محلی روستای ترک آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
📌 #یاد_شهید (۸)
🌷 شهید بزرگوار جلال حیدری :
مسجد صاحب الزّمان علیه السلام
ابراهیم حیدری، برادر شهید، نقل می کند :
پدر می خواست برای جلال خانه بسازد. زمینش را تهیّه کرده بود؛ مقداری مصالح هم آورده بود، امّا جلال رفت پیش خدا، زمینش هم شد خانه ی خدا.
📚 برگرفته شده از کتاب « با این ستاره ها »، صفحه 79
📝 اختصاصی تیم فرهنگی پایگاه مقاومت بسیج امام حسن مجتبی علیه السلام ترک آباد
کانال رسانه محلی روستای ترک آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
📌 #یاد_شهید (۹)
🌷 شهید بزرگوار محمدرضا خروسی :
چکمه
همسر شهید، نقل می کند :
باران باریده بود و کوچهها شل و گل شده بود. بچه ها می خواستند به خانه ی مادربزرگشان بروند.
چکمه های بچه ها بالای بام حمام بود. نردبانمان را هم یکی از فامیل گرفته و پس نیاورده بود، نمیتوانستم چکمه ها را پایین بیاورم. فردا صبح همان فامیلمان که نردبان را برده بود گریه کنان آمد خانه ی ما : « شما دیروز به نردبانتان احتیاج داشتید؟ » گفتم : « چطور مگه؟ » جواب داد : « دیشب محمد رضا آمد به خوابم گفت چرا آن را پس نمی بری به آن احتیاج دارند. »
محمدرضا در همه مشکلات در کنار ماست.
📚 کتاب « با این ستاره ها »، صفحه ۱۳۷
کانال رسانه محلی روستای ترک آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
📌 #یاد_شهید (۱٠)
🌷 شهید بزرگوار حسین تقی زاده :
بانوی صبر
مادر شهید، نقل می کند :
در شهادت حسین خیلی بی تابی می کردم. یک شب حسین به خوابم آمد، کتابی را گذاشت جلویم، اشاره ای به اسامی داخل کتاب کرد : « همه ی این ۷۲ تن شهید شده اند، اما هیچ کس برای آن ها این کارهایی که تو می کنی نکرد »
در همین حال یکی از روحانیون که همراه حسین آمده بود، از داخل حیاط صدایش زد تا بروند. وقتی حیاط را نگاه کردم زنی پوشیده و با وقار را همراهشان دیدم. با دیدنش دلم آرام شد، نمی دانم، شاید آن بانو همان مادر رنج کشیده بود شاید هم دختر مصیبت دیده اش.
📚 کتاب « با این ستاره ها »، صفحه ۵۸
کانال رسانه محلی روستای ترک آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
📌 #یاد_شهید (۱۱)
🌷 شهید بزرگوار حسینعلی کلانتری :
یادگاری
هم رزم شهید، آقای جلال طالبی نقل می کند :
مدّتی را در خط پدافندی منطقه کوشک باهم بودیم، حسینعلی حال و هوای خاصّی داشت.
بیشتر در خلوت خودش بود.
گاهی هم از گِل های چسبناک آنجا مُهر درست می کرد و به بچه ها می داد. یکی از آن مهر ها را هنوز به یادگار از حسینعلی دارم.
📚 کتاب « با این ستاره ها »، صفحه ۲۴۲
کانال رسانه محلی روستای ترک آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
📌 #یاد_شهید (۱۲)
🌷 شهید بزرگوار عباس حیدری :
اخلاق و ادب
برادر شهید، آقای محمدحسین حیدری نقل می کند :
یاد ندارم پایش را جلوی من دراز کرده باشد، حرف زشت نمی زد و همیشه هم خنده رو بود. فامیل و غیر فامیل تعریفش می کردند. خیلی تو دل برو بود. با محبت بود...
📚 کتاب « با این ستاره ها »، صفحه ۱۱۴
کانال رسانه محلی روستای ترک آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
📌 #یاد_شهید (۱۳)
🌷 شهید بزرگوار علی شوّازی :
برادر شهید، آقای محسن شوّازی نقل می کند :
جمعه ها روز نظافت امامزاده بود، علی که در حال تحصیل در اردکان بود خود را می رساند امامزاده تا کمک کند. فرش های داخل حرم را می آورد بیرون می تکاند و بعد می گذاشت سرشانه و می برد تو.
استخوان بندی قوی داشت. در کارهای بنّایی هم کمک می کرد.
استانبولی گل را می گذاشت روی شانه و از نردبان بالا می رفت.
یک بار در هنگام بالا رفتن از نردبان افتاده بود. یکی از بچه ها که از این اتفاق تعجب کرده بود و دلیلش را پرسیده بود فهمیده بود علی آن روز با دهان روزه سر کار آمده است.
📚 کتاب « با این ستاره ها »، صفحه ۱۵۶
کانال رسانه محلی روستای ترک آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
📌 #یاد_شهید (۱۴)
🌷 شهید بزرگوار محمدرضا محمدی :
عنایت حضرت زهرا سلام الله علیها
برادر شهید، آقای ناصر محمدی نقل می کند :
قبل از عملیات والفجر مقدماتی واحد پشتیبانی را رها کرد و به واحد رزمی پیوست دورهء سخت و فشردهء رزمی را در اطراف اصفهان گذراند جایی که علاوه بر آموزش باید با حملات گاه و بیگاه منافقین هم مقابله می کردند. وقتی از عملیات برگشت یک روز در جمع خانواده خاطره ای را تعریف کرد :
« برای پیشروی به سمت دشمن باید از کانال هایی رد می شدیم که اطرافش هم مین گذاری شده بود. بچه های اطلاعات برای عبور از کانال از قبل نردبان هوایی دو طرف کانال گذاشته بودند یک طرف می رفتیم پایین و از طرف دیگر بالا می آمدیم، وقتی عقب نشینی اعلام شد خودم را به ته کانال رساندم اما نردبانی برای بالا رفتن نبود، عراقی ها خیلی نزدیک شده بودند محشری بر پا بود و کسی به کسی نبود هر کسی در تلاش بود تا خود را از آن مهلکه نجات دهد؛ در همان حال به امامان معصوم علیهم السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها متوسّل شدم تا نجاتم دهند، ناگهان قنداق اسلحه ای از دیوارهء کانال آویزان شد قنداق را گرفتم و خودم را کشیدم بالای کانال وقتی آمدم بالا میخواستم از آن رزمنده تشکر کنم اما کسی را ندیدم. »
📚 کتاب « با این ستاره ها »، صفحه ۳۱۳
کانال رسانه محلی روستای ترک آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
📌 #یاد_شهید (۱۵)
🌷 شهید بزرگوار محمدجواد محمدی :
ما یتیم شدیم
برادر شهید، آقای محمدرضا محمدی نقل می کند :
گذشت، عطوفت و مهربانی از جواد جدا نشدنی بود.
گاهی که بر سر استفاده از تنها موتوری که در خانه داشتیم اختلاف پیش می آمد، جواد موتور را برای من می گذاشت و خودش پیاده می رفت. نسبت به مردم هم این گونه بود.
بعد از شهادتش برخی می گفتند : « تو برادرت را از دست دادی ولی ما یتیم شدیم. »
📚 کتاب « با این ستاره ها »، صفحه ۲۹۵
کانال رسانه محلی روستای ترک آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
📌 #یاد_شهید (۱۶)
🌷 شهید بزرگوار عباس حیدری :
یا ضامن آهو
خواهر شهید نقل می کند :
درد پایش هر روز شدید و شدیدتر شد تا بالاخره قدرت راه رفتن را از او گرفت. زانویش دیگر راست نمی شد. یک هفته در بیمارستان بستری شد. مادر نمی توانست در بیمارستان بماند، باید بچه های دیگر را تر و خشک می کرد، برای همین با رضایت و مسئولیت خودمان آوردیمش خانه.
کلاس دوم دبستان بود و عاشق کلاس و مدرسه؛ اما پاهایش برای رفتن به مدرسه یاریش نمی کرد، روزها لب صفّه می نشست و منتظر بچه ها می شد تا از مدرسه بیایند و درس آن روز را به او بگویند.
پدر نذر امام رضایش کرد. به کَرَم آقا حالش خوب شد و پدر هم همان تابستان عباس را به پابوس آقا امام رضا برد، عباس هم به تلافی محبت آقا در جمع کردن فرش هایی که در صحن ها برای نماز پهن می شد به خادم های حرم کمک میکرد.
📚 کتاب « با این ستاره ها »، صفحه ۱٠۸
کانال رسانه محلی روستای ترک آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
📌 #یاد_شهید (۱۷)
🌷 شهید بزرگوار حجةالاسلام حسین مظفر مقام :
کم حرف
برادر زادهء شهید، آقای محمود مظفر نقل می کند :
در سخن گفتن خیلی محتاط بود حرفی را به زبان جاری نمی کرد. تا سوالی نمی پرسیدی چیزی نمی گفت اما شوخی های به جا و دلنشینی داشت.
یادم است وقتی مهمانی برایش می آمد و چیزی در منزلش نمی خورد به شوخی می گفت : « اینکه دیدنی اموات شد، یک چیزی بخورید. »
📚 کتاب « با این ستاره ها »، صفحه ۳۳۲
کانال رسانه محلی روستای ترک آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
📌 #یاد_شهید (۱۹)
🌷 شهید بزرگوار، میرزا حسن شهبازی :
بسیج روستا
آقای احمد حیدری، نقل می کند :
سال ۶۰ بود که به سرمان زد در روستای خودمان هم پایگاه بسیج داشته باشیم.
میرزاحسن و تعدادی دیگر از بچهها پی کار را گرفتیم. هنوز باب نبود که روستاها پایگاه بسیج مستقلّی داشته باشند.
رفتیم سپاه اردکان بنا به دلایلی حمایت نکردند.
در اوایل همان سال در جبهه با دو نفر از بچه های میبد آشنا شده بودیم، رفتیم میبد و دست به دامان آن ها شدیم. چند اسلحه برنو و ام یک و ژ۳ با یک ماشین جیپ گرفتیم، خانه رمضان حمزهای را هم اجاره کردیم و بسیج شروع به کار کرد برای خورد و خوراک بچهها خودمان پول میدادیم از نانوایی روستا چوب خطّی نان میگرفتیم.
کار به جایی رسید که به خاطر نسیه زیاد دیگر رویمان نمیشد برویم نان بگیریم. همت و پشتکار میرزاحسن و بچههای دیگر پایگاه را سرپا نگه داشته بود. یادم است ناصر محمدی فرمانده پایگاه گاهی هفتهبههفته خانه نمیرفت و پدر و مادرش برای اینکه او را ببینند میآمدند دم در پایگاه.
📚 کتاب « با این ستاره ها »، صفحه ۱۶۸
کانال رسانه محلی روستای ترک آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
📌 به مناسبت درگذشت مادر شهید
#یاد_شهید
🌷 شهید بزرگوار، حیدر معتقدی :
نماز شب
مادر شهید، نقل می کرد :
خانه مان نزدیک مسجد بود، حیدر هم خود را مقیّد می دانست همهء نمازهایش حتی نماز صبح را در مسجد بخواند. بارها نیمه های شب می دیدم که برای نماز شب برخاسته است.
یک بار نیمه های شب از جبهه برگشت. معمولا بیدار می ماندم تا بیاید.
آن شب مقداری خیار برایش کنار گذاشته بودم، آوردم بخورد، گفت : « الآن نمیخوام، نماز شبم را بخوانم بعد می خورم. »
📚 کتاب « با این ستاره ها »، صفحه ۳۷٠
کانال رسانه محلی روستای ترک آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
هدایت شده از کانال رسانه محلی ترک آباد
📌 #یاد_شهید
🌷 شهید بزرگوار حسینعلی کلانتری :
با بچه های خواهرش بازی می کرد، دستشان می گرفت راهشان می برد و...، خیلی دوستشان داشت، اما حسینعلی سنش کم بود و از جانب بچه ها (دایی)خطاب نمی شد! التماس می کرد به من هم بگویید : ( دایی، دایی حسینعلی)
📚 برگرفته شده از کتاب « با این ستاره ها »، صفحه 236
🌷✨✨🌙✨✨🌷
ارتباط با مدیر:
@mahdinezamzadeh
کانال رسانه محلی روستای #ترک_آباد
https://eitaa.com/Resane_Mahali
#بزرگترین کانال اطلاع رسانی روستا