eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سردار شهید پناه تقی‌زاده از مهندسان به شهادت رسیده هوافضا در حمله اخیر رژیم صهیونیستی به سوریه 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
گرگها خوب بدانند ، در این ایل غریب گر پدر نیست ، تفنگ پدری هست هنوز گر چه مردان قبیله همگی کشته شدند توی گهواره چوبی پسری هست هنوز آب گر نیست نترسید ، که در قافلمه مان دل دریایی و چشمان تری هست هنوز 🔻فرزندان شهید مهدی سلماسی در کنار سردار رادان 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ستاری، کسی بود که در میدان جنگ، پای رادار و موشک ضدهوایی، بیست‌و‌چهار ساعت، پلک به هم نمی‌زد. ستاری، کسی نبود همیشه پشت میز و پای تلفن و این‌ها باشد. ما ستاری را از داخل خاک و خل آوردیم و به فرماندهی نیرو منصوب کردیم. او را از جبهه و از زیر آتش و دود آوردیم. آن وقت‌ها، گاهی که از جبهه می‌آمد تا چیزی را گزارش بدهد و برگردد، چهره‌اش به چیزی که شبیه نبود، چهره‌ی یک افسر بود! مثل کارگری بود که از درون خاک آمده باشد. دین‌اش او را در آنجا نگه می‌داشت. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
آخرین مکالمه گفت: رفتی دکتر؟ گفتم:آره هنوز از بچه دار شدنمان مطمئن نبودیم. گفت: مبارکت باشه! گفتم: چرا مبارک من؟ گفت: چون من نمی بینمش، خودت باید بزرگش کنی. 🌷 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ 🌷🍃 🔵 پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک بار از روستا های اطراف گوسفند می خرید و به تهران و شهرهای اطراف می برد و می فروخت. از این راه درآمد خوبی به دست می آورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش می کرد. در این سفرها بود که برایم اسباب بازی و عروسک های جورواجور می خرید. روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن قدر گریه می کردم و اشک می ریختم که چشم هایم مثل دو تا کاسه ی خون می شد. پدرم بغلم می کرد. تندتند می بوسیدم و می گفت: «اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هر چه بخواهی برایت می خرم.» با این وعده و وعیدها، خام می شدم و به رفتن پدر رضایت می دادم. تازه آن وقت بود که سفارش هایم شروع می شد. می گفتم: «حاج آقا! عروسک می خواهم؛ از آن عروسک هایی که مو های بلند دارند با چشم های آبی. از آن هایی که چشم هایشان باز و بسته می شود. النگو هم می خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل های پاشنه چوبی که وقتی راه می روی تق تق صدا می کنند. بشقاب و قابلمه ی اسباب بازی هم می خواهم.» پدر مرا می بوسید و می گفت: «می خرم. می خرم. فقط تو دختر خوبی باش، گریه نکن. برای حاج آقایت بخند. حاج آقا همه چیز برایت می خرد.» 💟ادامه دارد. نویسنده:
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ 🌷🍃 ✫⇠ 🔵 من گریه نمی کردم؛ اما برای پدر هم نمی خندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم. از تنهایی بدم می آمد. دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همه اهل روستا هم از علاقه من به پدرم باخبر بودند. گاهی که با مادرم به سر چشمه می رفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباس ها را بشوید، زن ها سربه سرم می گذاشتند و می گفتند: «قدم! تو به کی شوهر می کنی؟!» می گفتم: «به حاج آقایم.» می گفتند: «حاج آقا که پدرت است! » می گفتم: «نه، حاج آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می خرد.» بچه بودم و معنی این حرف ها را نمی فهمیدم. زن ها می خندیدند و درِ گوشی چیزهایی به هم می گفتند و به لباس های داخل تشت چنگ می زدند. تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول می کشید. مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بی کاری حوصله ام سر می رفت. بهانه می گرفتم و می گفتم: «به من کار بده، خسته شدم.» مادرم همان طور که به کارهایش می رسید، می گفت: «تو بخور و بخواب. به وقتش آن قدر کار کنی که خسته شوی. حاج آقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی.» دلم نمی خواست بخورم و بخوابم؛ اما انگار کار دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند. 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌این روزها عکسهای خانوادگی در غزه اینگونه است 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi