eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
298 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است. امام خمینی رحمت الله علیه بهشت زهرا قطعه ۴۰ دعاگوے شما عزیزان هدیه کنید به روح همه این شهدای عزیز صلوات.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سالروز_شهادت 👌یه تنه یه گردان بود... دانشگاه‌ش تموم شده بود و از آلمان چند تا دعوت نامه بورسیه تحصیلی براش اومده بود... همان ایام بود که آقا تو یکی از سخنرانی‌هاشون گفتند: «باید به سمت غنی سازی اورانیوم و انرژی صلح آمیز هسته‌ای بریم.» تا این رو شنید، دست رد زد به سینه همه دعوت‌نامه ها و خارج رفتنها. موند پای کار کشور امام زمان... گفت: کشور مرتضی علی و شیعه خانه امام زمان نباید چند سال دیگه دستش دراز باشه پیش بیگانه... رفت و با خون دل، تاسیسات هسته‌ای نطنز رو راه انداخت... 🗓۲۱ دی سالروز ترور دانشمند هسته ای شهید مصطفی احمدی روشن 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 یادش بخیر ، دو ماه پیش کنار مزارش بودیم.) تهران.) چیذر.) امام‌زاده علی‌اکبر.)
22.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روح جمهوری اسلامی تویی 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیروز سالگرد شهادت امیرکبیر بود، این جمله ی منسوب به او را باید با طلا نوشت. عدم بصیرت و عدم دانایی هنوز هم مشکل اصلی ماست، باید همه به سهم خودشان بصیرت افزایی کنند. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
کسانی که برای هدایتِ دیگران تلاش‌ می‌کنند، به جای مُردن، شهید می‌شوند..! 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
«دوستت دارم»...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم. از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛ مراسم رخت بران، اصلاح عروس و جهازبران. پدرم جهیزیه ام را آماده کرده بود. بنده خدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفره چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراک پزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه. یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیه ام را بار وانت کردند و به خانه پدرشوهرم بردند. جهیزیه ام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد. 🔸 فصل ششم شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانه ما آمد. فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم. 💟ادامه دارد...✒️ نویسنده: