eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
چند خانم رفتند جلو سوالاتشان رو بپرسند. در تمام مدت سرش رو بالا نیاورد... نگاهش هم به زمین دوخته بود. خانم ها که رفتند، رفتم جلو گفتم: تو اونقدر سرت پایینه نگاه هم نمیکنی به طرف که داره حرف میزنه باهات، اینا فکر نکنن تو خشک و متعصبی و اثر حرفات کم شه! گفت: من نگاه نمیکنم تا خدا مرا نگاه کند! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه🌷 @Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
👈 💐 نصفه‌شب‌ها مجبور می‌ڪردڪله‌پاچه بخوریم مجید در هر چیزی مرام خاص خودش را دارد. حتی وقتی قهر می‌ڪند و نمی‌خواهد شب را خانه بیاید. حتی وقتی نصفه‌شب‌ها هوس می‌کند ڪل خانه را به ڪله‌پاچه مهمان ڪند. حالا مجید نیست و تمام چیزهای عجیب و غیرمنتظره را با خود برده است مادر مجید می‌گوید: «معمولاً دیروقت می‌آمد؛ اما دلش نمی‌آمد چیزی را بدون ما بیرون بخورد. ساعت سه نصفه‌شب با یڪ‌دست ڪامل ڪله‌پاچه به خانه می‌آمد و همه را به‌زور بیدار می‌ڪرد و می‌گفت باید بخورید. من بیرون نخورده‌ام ڪه با شما بخورم. من هم خواب و خسته سفره پهن می‌ڪردم و ڪله‌پاچه را ڪه می‌خوردیم» ساناز خواهر بزرگ‌تر مجید می‌گوید: «زمستان‌ها همه در سرما ڪنار بخاری خوابیده‌اند اما ما را نصفه‌شب بیدار می‌ڪرد و می‌گفت بیدار شوید برایتان بستنی خریده‌ام و ما باید بستنی می‌خوردیم.» پدر مجید هم بعد از خال‌ڪوبی دست مجید به او واکنش نشان می‌دهد و مجید شب را خانه نمی‌آید اما قهر ڪردن او هم مثل خودش عجیب است: «خال‌ڪوبی برای ۶ ماه قبل از شهادت مجید است. می‌گفت پشیمان شدم؛ اما خوشش نمی‌آمد چند بار تڪرار ڪنی. می‌گفت چرا تڪرار می‌کنید یڪ‌بار گفتید خجالت ڪشیدم. دیگر نگویید. وقتی هم از خانه قهر می‌ڪرد شب غذایی را ڪه خودش می‌خورد دو پرس را برای خانه می‌فرستاد. چون دلش نمی‌آمد تنهایی بخورد.» ... ✨به نیت شهید سردار قاسم سلیمانی و شهید مجید قربانخانی برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز سی‌ام فروردین ماه آغاز است که در سال ۱۳۶۶ با هدف جابه‌جایی میدان جنگ از جبهه جنوب به شمال کشور طراحی شد. در این عملیات فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه پاسداران به شهادت رسید. @Revayate_ravi
نام عملیات: کربلای ۱۰ مکان عملیات: جبهه شمال‌غرب، موقعیت: شمال سلیمانیه زمان عملیات: ۱۳۶۶/۱/۳۰ مدت عملیات: ۱۰ روز نوع تک: گسترده ارگان عمل‌کننده: نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استعداد نیروهای درگیر: ایران؛ ۵۰ گردان پیاده و ۶ گردان توپخانه و ۴۰۰۰ نیروی اتحادیه میهنی کردستان عراق، عراق؛ ۴۰ گردان پیاده، زرهی، مکانیزه و کماندویی هدف عملیات: پیشروی در شمال سلیمانیه و تهدید این شهر تلفات انسانی عراق: ۲۷۱۰ نفر چکیده: مسدود شدن جبهه جنوب باعث گردید تا سپاه یک‌بار دیگر در جبهه شمال‌غرب وارد عمل شود. با وجود این‌که در این عملیات ۲۵۰ کیلومترمربع از خاک عراق تصرف شد، اهداف موردنظر عملیات حاصل نگردید. @Revayate_ravi
طی عملیاتی به نام «کربلای ۱۰» که در غرب کشور به اجرا درآمد، مناطق بسیاری به دست رزمندگان ایرانی آزاد شد. حضور نسبتاً گسترده کردهای معارض عراقی در این مناطق باعث شد تا در مرحله نخست گشایش جبهه تازه در غرب کشور، تلاش‌ها عمدتاً به اتصال عقبه مناطق آزاد شده به ایران و بازشدن عقبه نیروهای معارض معطوف شود. منطقه عمومی این عملیات در محور بانه‌- سردشت از شمال به رودخانه مرزی «گلاس»، از جنوب به رودخانه «آوسیویل»، از شرق به «سورکوه» و از غرب به ارتفاعات «گرده‌رش» و سپس ارتفاعات عمومی «آسوس» منتهی می‌شد. این منطقه دارای عوارض حساس و ارتفاعات نسبتاً بلند و صعب‌العبور است. تردد در این مناطق به خاطر نبود راه بسیار دشوار بود، اما به دلیل وجود درختان مرتفع در پایین ارتفاعات، وضعیت برای اختفای نیروهای عمل کننده و حتی تحرک و جابه‌جایی آنها در روز، کاملاً مناسب تشخیص داده شد. استعداد نیرو و گسترش دشمن در این منطقه تا قبل از عملیات «والفجر ۹» که‌ در پاییز سال ۱۳۶۴ توسط‌ نیروی‌ زمینی‌ سپاه‌ صورت‌ گرفته‌ بود قابل‌ توجه‌ نبود، اما پس‌ از آن‌ و بویژه‌ پس‌ از دو عملیات‌ «فتح‌۱ و۲» دشمن مجدداً حساس شد و تلاش‌های نسبتاً‌ وسیعی‌ را به‌ منظور تصرف‌ مناطق‌ تحت‌ تسلط‌ کردها و مسدود کردن‌ معابر وصولی‌ به‌ عمق‌ خاک‌ عراق‌ انجام‌ داد. چنان‌ که‌ تیپ‌های‌ کماندویی‌ سپاه‌ هفتم‌ و سوم‌ و چند تیپ‌ و گردان‌ مستقل‌ دیگر با نظارت‌ شخص‌ صدام‌ طی ۱۰۰ روز، بسیاری‌ از ارتفاعات‌ را به‌ تصرف‌ درآوردند. تحرکات دشمن بعد از عملیات «فتح ۱» بر پایه این تحلیل انجام می‌گرفت که در صورت عدم مقابله جدی، قوای نظامی ایران با تقویت نیرو به سمت «ازمر» و سپس سلیمانیه پیشروی خواهند کرد اما با وجود همه تلاش‌های دشمن، سرانجام در روز ۳۰ فروردین ۱۳۶۶ عملیات کربلای ۱۰ با «رمز یا صاحب‌الزمان (عج) ادرکنی» توسط نیروی زمینی سپاه در منطقه‌ای به وسعت ۲۵۰ کیلومترمربع‌ آغاز شد. این عملیات که نخستین عملیات گسترده در غرب کشور پس از انتقال میدان اصلی جنگ از جنوب به شمال بود، هماهنگ با تک نیروهای منظم در جبهه «ماووت» و عملیات نامنظم قرارگاه «رمضان» و اتحادیه میهنی کردستان عراق در شمال‌ سلیمانیه‌ انجام‌ گرفت. طی این حمله آزادسازی ۵۰ روستای منطقه، ارتفاعات سرلگو، بردهوش، قشن، اسبیدار، کلان و چند ارتفاع دیگر میسر شد. همچنین ۲۰ کیلومتر از جاده ماووت‌- سلیمانیه تحت کنترل رزمندگان ایرانی درآمد. تجهیزات منهدم شده دشمن شامل یک فروند هلی‌کوپتر، ده‌ها دستگاه تانک و نفربر، چندین قبضه خمپاره‌انداز، مقداری سلاح سبک و نیمه سنگین است. همچنین ۱۳ گردان‌ و تیپ‌ مستقل‌ دشمن‌ آسیب‌ دیده، تعداد کشته‌ و زخمی‌ها و اسرای‌ دشمن‌ به‌ ۴۲۳۵ نفر رسید. در این عملیات هشت دستگاه تانک و نفربر، چندین دستگاه خودرو و مقداری سلاح و مهمات به غنیمت رزمندگان اسلام درآمد. از جمله شهیدان شاخص عملیات کربلای می‌توان ۱۰ «حسن شفیع‌زاده» فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه اشاره کرد. @Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
یک روز آمد پیشم و بی مقدمه گفت: میخوام برم تو کارخونه‌ی نوشابه سازی کار کنم. گفتم اونجا خطرناکه، روسای اونجا همه بهایی‌ان. خندید و گفت اتفاقا دارم می‌رم سراغ همونا. چهل روز بعد، وقتی علی آقا از کارخانه ی نوشابه سازی بیرون آمد، یک‌نفر از بهایی ها آنجا نبود! مبارزه اش را از همان روزی که به آنجا رفت شروع کرد. وسط برف های روی محوطه‌ی کارخانه چند پتو پهن کرد و نماز جماعت خواند... شهید @Revayate_ravi
مسلمان بی تفاوت نیست. (به من چه) در منطقش نیست. در انجام وظایفش خجالتی نیست. 📌راه را با این ستاره‌ ها می‌توان پیدا کرد.
انجمن راویان شهرستان بهشهر
📚 📌بعد گفت : خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین ، اما بیمار نتونست تحمل کنه. یکی دیگه از پزشک ها گفت : دستگاه شوک رو بیارین... . نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم همه از حرکت ایستاده بودند! عجیب بود که دکتر جراح من ، پشت به من قرار داشت ، اما من می توانستم صورتش را ببینم! حتی می فهمیدم که در فکرش چه می گذرد! من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می فهمیدم. 📘همان لحظه نگاهم به بیرون اتاق عمل افتاد. من پشت درب اتاق را می دیدم! برادرم با یک تسبیح در دست ، نشسته بود کنار درب اتاق عمل و ذکر می گفت. خوب به یاد دارم که چه ذکری می گفت. اما از آن عجیب تر اینکه ذهن او را می توانستم بخوانم! 📗او با خودش می گفت : خدا کند که برادرم برگرده. او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد ، ما با بچه هایش چه کنیم؟ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه های من چه کند؟ کمی آنطرف تر ، داخل یکی از اتاق های بخش ، یک نفر در مورد من با خدا حرف می زد! من او را هم می دیدم. داخل بخش آقایان ، یک جانباز بود که روی تخت خوابیده و برایم دعا می کرد. او را می شناختم. 📒قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید بر نگردم. این جانباز خالصانه می گفت : خدایا من را ببر ، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد ، اما من نه. یکباره احساس کردم که باطن تمام افراد ر ا متوجه می شوم. نیت ها و اعما آن ها را می بینم و ... . بار دیگر جوان خوش سیما به من گفت : برویم؟ از وضعیت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بیماری خوشحال بودم. 🔹فهمیدم که شرائط خیلی بهترر شده اما گفتم : نه! خیلی زود فهمیدم منظور ایشان ، مرگ من و انتقال به آن جهان است. مکثی کردم و به پسر عمه ام اشاره کردم. بعد گفتم : من آرزوی شهادت دارم . من سال ها به دنبال جهاد و شهادت بودم ، حالا اینجا و با این وضع بروم؟! اما انگار اصرار های من بی فایده بود. باید می رفتم. همان لحظه دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند. و گفتند : برویم. بی اختیار همراه با آنان حرکت کردم. لحظه ای بعد ، خود را همرا با این دو نفر در بیابان دیدم! 🔸این را هم بگویم که زمان ، اصلا مانند اینجا نبود. من در یک لحظه صد ها موضوع را می فهمیدم و صد ها نفر را می دیدم! آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده. اما احساس خیلی خوبی داشتم. از آن درد شدید چشم راحت شده بودم. پسر عمه و عمویم در کنارم حضور داشتند و شرایط خیلی عالی بود. در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند ، حالا داشتم این دو ملک را می دیدم. چقدر چهره آن ها زیبا و دوست داشتنی بود. دوست داشتم همیشه با آن ها باشم. ما با هم در وسط یک بیابان کویری و خشک و بی آب و علف حرکت می کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم! روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود. آهسته اهسته به میز نزدیک شدیم! 🔘به اطراف نگاه کردم ، سمت چپ من در دور دست ها ، چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود ، شعله های آتش بود! حرارتش را از راه دور حس می کردم. به سمت راست خیره شدم. در دور دست ها یک باغ بزرگ و زیبا ، یا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود. نسیم خنکی از آن سو احساس می کردم. به شخص پشت میز سلام کردم. با ادب جواب داد : منتظر بودم می خواستم ببینم چه کار دارد. این دو جوان که در کنار من بودند ، هیچ عکس العملی نشان ندادند. حالا من بودم و همان دو جوان که در کنارم قرار داشتند. جوان پشت میز یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد! نثار 🌹 صلوات💐💐💐 @Revayate_ravi