eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
297 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به دنیا بگید، رهبرمون رو دیدید که ابرقدرت‌های دنیا مرعوب شجاعت و تدبیرش شدن؟ ما یه امامی داریم که این رهبر، نایب اونه. حساب کنید اگه امام‌مون بیاد دیگه چی میشه... 💪 "اللهم عجل لولیک الفرج"
بعد از عملیات "وعده صادق" و اتفافات بعدش که در دنیا افتاد، خیلی این بهتر برام جا افتاد که چهل ساله میگیم این حکومت زمینه ساز ظهور امام زمانه. چون اون قدرتی که امام زمان نیاز داره رو تا حد زیادی فراهم کرده. امام زمان برای اینکه کل دنیارو پر از عدل کنه قطعا با مخالفت با ابرقدرت‌ها روبرو میشه، باید بتونه باهاشون مقابله کنه. نمیتونه از صفر شروع کنه به تشکیل سپاه و لشکر و.. باید سازوکارش از قبل فراهم باشه. حکومت اسلامی ما این شرایط رو فراهم کرده...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سردار زاهدی آنقدر ایستاد تا عملیات رمضان سال ۱۳۶۱ خود را در رمضان ۱۴۰۳ پیروزمندانه به پایان برساند. چرا که یک فرمانده هیچگاه عقب‌نشینی نمی‌کند، فقط آنقدر سنگرش را از جایی به جایی می‌برد تا سرانجام روزی در آن سنگر موعود امضای شهادتنامه‌اش را بگیرد. حالا خواه این سنگر پشت دیواره‌های بصره باشد خواه پشت دیواره‌های بیت‌المقدس! ‌ته دوری از برم دل در برم نیست هوای دیگری اندر سرم نیست بجان دلبرم کز هر دو عالم تمنای دگر جز دلبرم نی 📌تصاویر دیده نشده از شهید محمدرضا(علی) زاهدی در دوران دفاع مقدس 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠جای همتون سبز امشب با دوستانمون خانوادگی خدمت پدرومادر شهید رسیدیم حاج‌آقا با ما شوخی می‌کرد و حاج‌خانم کلی از خاطرات حسین‌آقا و وابستگی‌هاش به حسین‌آقا می‌گفت. گاهی هم بغض می‌کرد و به جایی خیره میشد.می‌گفتن رو بعد از شهادتش بیشتر کنار خودشون حس می‌کنن و هر آرزویی حتی اگه به زبون نیارن و فقط از دلشون بگذره ، سریع انجام میشه..... ماشاءالله اونقدر خوش‌زبون و خوش‌بیان بود دلمون نمیومد بلند شیم بیایم😍 💠سلامتی پدرومادرهای شهدا صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ خوشحال شدم. این طوری کسی از همسایه ها هم مرا با آن وضعیت نمی دید. پارو کردن برف به آن سنگینی برایم سخت بود. کمی که گذشت، دیدم کار سنگینی است، اما هر طور بود باید برف را پارو می کردم. پارو را از این سر پشت بام هل می دادم تا می رسیدم به لبه بام، از آنجا برف ها را می ریختم توی کوچه. کمی که گذشت، شکمم درد گرفت. با خودم گفتم نیمی از بام را پارو کرده ام، باید تمامش کنم. برف اگر روی بام می ماند، سقف چکّه می کرد و عذابش برای خودم بود. هر بار پارو را به جلو هل می دادم، قسمتی از بام تمیز می شد. گاهی می ایستادم، دست هایم را که یخ کرده بود، جلوی دهانم می گرفتم تا گرم شود. بخار دهانم لوله لوله بالا می رفت. هر چند تنم گرم و داغ شده بود، اما صورت و نوک دماغم از سرما گزگز می کرد. دیگر داشت پشت بام تمیز می شد که یک دفعه کمرم تیر کشید، داغ شد و احساس کردم چیزی مثل بند، توی دلم پاره شد. دیگر نفهمیدم چطور پارو را روی برف ها انداختم و از نردبان پایین آمدم. خیلی ترسیده بودم. حس می کردم بند ناف بچه پاره شده و الان است که اتفاقی برایم بیفتد. بچه ها هنوز خواب بودند. کمرم به شدت درد می کرد. زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس! خودت کمک کن.» رفتم توی رختخواب و با همان لباس ها خوابیدم و لحاف را تا زیر گلویم بالا کشیدم. 💟ادامه دارد... نویسنده: