eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از بچه های کمیته تفحص شهدا می‌گفت یه قسمتی از منطقه‌یِ شرهانی رو می‌خواستیم تفحص کنیم، سپاه گفته بود تا یک شهید پیدا نکنید اجازه نمی‌دیم! شش روز کار کردیم ولی خبری از هیچ شهیدی نبود،روز آخری گفتیم یا امام زمان شما نزارید مادستِ خالی برگردیم، یهویی چشمم خورد به دسته گلِ شقایق، گفتم لااقل برم اونا رو بردارم. تا گل ها رو چیدم متوجه شدم رویِ پیشونیِ یک شهید در اومده بودند! کشفِ همون شهید شروعِ پیدا شدنِ سیصد تا شهید بود؛ اسم اون شهید هم بود "مهدی منتظر قائم" :) اونجا بود که فهمیدم واقعا ما صاحب داریم! یا صاحب الزمان ♥️🌱 . @ir_naeboshahid .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 استاد رحیم‌پور ازغدی: بسیج دانشجویی واشنگتن، نیویورک و لندن از بسیج دانشجویی ایران فعال‌تر است... عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی: 🔹یهودیان در کل دنیا ۱۵ میلیون نفر هستند اصلا جمعیتی نیست، یهودیان در جهان تمام شدند. 🔹اکثر یهودیان اصلا مذهبی نیستند. آنها سکولار و عیاش و خوشگذاران هستند که اهل عبادت نیستند؛ یهودیانی هم که مذهبی هستند ضد اسرائیل هستند و پرچم آنها را آتش می زنند. 🔹یک زمانی فقط در ایران پرچم آمریکا و اسرائیل را آتش می‌زدند الان در ۱۲۰ کشور جهان آتش می‌زنند. 🔹یک زمانی در تنها در ایران مرگ بر اسرائیل می‌گفتند ولی الان در ده‌ها کشور و همه دانشگاه‌های آمریکا و اروپا مرگ بر آمریکا می‌گویند. چه کسی باور می‌کرد در دانشگاه‌های آمریکا شعار مرگ بر اسرائیل سر بدهند؟ 🔹یکی از مقامات امنیتی آمریکا رسما اعلام کرد اغتشاشات دانشگاه‌های آمریکا زیر سر ایران است. 🔹 در دانشگاه‌های آمریکا به فارسی می‌گویند «مرگ بر اسرائیل»، صدور انقلاب از این بیشتر؟! 🔴 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
24.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 هیچ وقت قدیمی نمیشه ⭕️ حرکت زیبای کارآفرین برتر استان مازندران در روز معلم 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
📚 مسابقه ملی کتابخوانی کتاب برای زین‌أب 📌روایت زندگی شهید مدافع حرم محمد بلباسی 🗓 مهلت ثبت‌نام: ۱۸ اردیبهشت ماه 💡تاریخ آزمون: ۴ خرداد ماه 🎁 جوایز مسابقه: دو کمک هزینه سفر به کربلای معلی چهار کمک هزینه سفر به مشهد مقدس جوایز معنوی (هدایایی از طرف خانواده معظم شهدا، سنگ حرم و ...) 🔹 جهت شرکت در مسابقه و خرید کتاب با تخفيف ویژه عدد ۳۰ را به ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ ارسال بفرمایید. _______________________ 💠 مسابقه کتابخوانی برای زین‌أب 🆔️ بله | ایتا
انجمن راویان شهرستان بهشهر
📚 مسابقه ملی کتابخوانی کتاب برای زین‌أب 📌روایت زندگی شهید مدافع حرم محمد بلباسی 🗓 مهلت ثبت‌نام: ۱۸
روز ۴ خرداد ، لینک سوالات آزمون مسابقه کتابخوانی در کانال @baraye_zein_ab قرار داده میشه. همون روز در اون لینک به سوالات مطرح شده از کتاب می‌تونید پاسخ بدید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. خدیجه همان طور که به جاده نگاه می کرد، خوابش برده بود. سمیه توی بغلم خوابید. صمد گفت: «حالا که بچه ها خواب اند. نوبت خودمان است. خوب بگو ببینم اصل حالت چطور است. خوبی؟! سلامتی؟!...» 🔸فصل شانزدهم سر پل ذهاب آن چیزی نبود که فکر می کردم. بیشتر به روستایی مخروبه می ماند؛ با خانه هایی ویران. مغازه ای نداشت یا اگر داشت، اغلب کرکره ها پایین بودند. کرکره هایی که از موج انفجار باد کرده یا سوراخ شده بودند. خیابان ها به تلی از خاک تبدیل شده بودند. آسفالت ها کنده شده و توی دست اندازها، سرمان محکم به سقف ماشین می خورد. از خیابان های خلوت و سوت و کور گذشتیم. در تمام طول راه تک و توک مغازه ای باز بود که آن ها هم میوه و گوشت و سبزیجات و مایحتاج روزانه مردم را می فروختند. گفتم: «اینجا که شهر ارواح است.» سرش را تکان داد و گفت: «منطقه جنگی است دیگر.» کمی بعد، به پادگان ابوذر رسیدیم. جلوی در پادگان پیاده شد. کارتش را به دژبانی که جلوی در بود، نشان داد. با او صحبت کرد و آمد و نشست پشت فرمان. دژبان سرکی توی ماشین کشید و من و بچه ها را نگاه کرد و اجازه حرکت داد. کمی جلوتر، نگهبانی دیگر ایستاده بود. باز هم صمد ایستاد؛ اما این بار پیاده نشد. 💟ادامه دارد... نویسنده:
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ کارتش را از شیشه ماشین به نگهبان نشان داد و حرکت کرد. من و بچه ها با تعجب به تانک هایی که توی پادگان بودند، به پاسدارهایی که همه یک جور و یک شکل به نظر می رسیدند، نگاه می کردیم. پرسید: «می ترسی؟!» شانه بالا انداختم و گفتم: «نه.» گفت: «اینجا برای من مثل قایش می مانَد. وقتی اینجا هستم، همان احساسی را دارم که در دهات خودمان دارم.» ماشین را جلوی یک ساختمان چندطبقه پارک کرد. پیاده شد و مهدی را بغل کرد و گفت: «رسیدیم.» از پله های ساختمان بالا رفتیم. روی دیوارها و راه پله هایش پر از دست نوشته های جورواجور بود. گفت: «این ها یادگاری هایی است که بچه ها نوشته اند.» توی راهروی طبقه اول پر از اتاق بود؛ اتاق هایی کنار هم با درهایی آهنی و یک جور. به طبقه دوم که رسیدیم، صمد به سمت چپ پیچید و ما هم دنبالش. جلوی اتاقی ایستاد و گفت: «این اتاق ماست.» 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا