eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
و قل للأحزان تأتي فرداً علی الأقل به غم‌ها بگو که لااقل یکی یکی بیایند!
کنارش ایستاده بودم شنیدم که می‌گفت: صلی‌الله‌علیک‌یا‌صاحب‌الزمان بهش گفتم: چرا الان به امام‌زمان سلام دادی؟ گفت: شاید‌ این وزش‌ِ باد‌ و‌ نسیم‌ سلام مرا به امام‌ زمانم برساند.. :) 🌷 ‎‎‌‌ 💠 🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi دعوت کنید آدرس رانشر دهید
رد ترکش های پشت پیراهنش و ، حرف ها دارد برای خودش تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل... 😔 التماس دعا نثار روح پرفتوح همه شهدا صلوات 💠 🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi دعوت کنید آدرس رانشر دهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبـح ... باور عشـق است ؛ در لبخند آسمانی شما ..! 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi آدرس را نشردهید
🌎 تولد در سائوپائولو قسمت: 1⃣2⃣ 🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅 🔷 بالاخره اون روزی که منتظرش بودم رسید.من و علی آماده می‌شدیم برای رفتن به برزیل.من بی‌تاب دیدن خانواده‌ام بودم و شوق انجام کاری را داشتم که تمام این مدت برایش برنامه‌ریزی کرده بودم.حتی ازدواجم را بر پایه آن بنا کرده‌بودم.🍃 🔹من کنار پنجره نشسته‌بودم و علی کنارم.از صمیم قلب از حضرت‌معصومه(س) خواستم باز هم به ایران برگردم.می‌خواستم زندگی‌‌ام نزدیک اهل‌بیت باشد.حتی یک لحظه نمی‌توانستم تصور کنم دور از آنها زندگی کنم.🍃 🔹این چند روز این‌قدر از برزیل و خانه‌مان و پدرومادرم برای علی گفته‌بودم که دیگر حرفی برای گفتن نمانده‌بود.هفده ساعت در هواپیما بودیم.سعی کردم باز هم از برزیل بگویم و علی را برای رویارویی با مکانی جدید آماده کنم.🍃 🔷بالاخره به سائوپائولو رسیدیم.از هواپیما که پیاده شدیم،پدرومادر و خواهرم را از دور دیدم.سرعت قدم‌هایم را تند کردم،علی هم پابه‌پای من می‌آمد.پدرم با علی حرف می‌زد و من ترجمه می‌کردم و گاهی علی بی‌اینکه چیزی متوجه شود لبخند می‌زد و سر تکان می‌داد.علی می‌گفت: مهمان‌نوازی برزیلی‌ها شبیه ایرانی‌هاست.🍃 🔹من آنجا متوجه شدم خیلی از رفتارها در فرهنگ برزیل و ایران مشترک است و همین باعث شده من راحت‌تر به ایران عادت کنم و در آنجا زندگی کنم.حرف‌زدن زیاد پدرم با علی باعث شد او زبان پرتغالی‌اش را تقویت کند و خیلی زود هم پیشرفت کرد.🍃 🔹من انگار به یک گنجی رسیده‌بودم که مدت‌ها از دیدنش محروم بودم.چندبار پدرومادر را بغل کردم.دستشان را بوسیدم.پدرم علی را خیلی دوست داشت.به من می‌گفت:علی پسر مودب و قابل اعتمادی است.🍃 🔷در همان هفته اولی که وارد برزیل شدیم با علی برای دیدن حاج‌عبدالله رفتم.می‌خواستم علی را به ایشان معرفی کنم.در پیاده‌رو یک نفر مقداری آشغال روی چادر من ریخت.🍃 🔹پشت چادرم کاملا خراب شده‌بود.وارد داروخانه شدیم تا چادرم را تمییز کنم.کسانی که آن‌جا مشغول کار بودند،کمک کردند چادرم تمییز شود.نمی‌دانستند من برزیلی هستم.عذرخواهی می‌کردند که ببخشید عده‌ای اینجا نمی‌فهمند. من گفتم: خودم برزیلی هستم.مسلمانم و در ایران زندگی می‌کنم.همه کسانی که این جمله را شنیدند،تعجب کردند.🍃 🔹می‌گفتند: شما چطور در ایران زندگی می‌کنید؟آنجا که همه تروریست هستند و دائم در خیابان‌ها بمب می‌گذارند.من گفتم: شما کی در ایران زندگی کردید که این‌قدر مطمئن هستید آن‌جا فقط جنگ است؟🍃 🔷بعد عکس و فیلم‌هایی که در ایران گرفته‌بودم را نشان‌شان دادم.تمام مدتی که در برزیل بودیم به خصوص وقتی سوار تاکسی می‌شدیم ، خیلی درباره ایران و اسلام صحبت می‌کردیم.همه اول مرا مادر روحانی خطاب می‌کردند.به خاطر شباهت چادر به لباس مادر روحانی.من هم می‌خندیدم و می‌گفتم: من مسلمان هستم.🍃 🔹در هفته دوم گریه می‌کردم و می‌خواستم به ایران برگردم.فقط همین‌که کنار خانواده بودم و قرار بود تبلیغ را همراه علی شروع کنیم باعث می‌شد دوری از اهل‌بیت را تحمل کنم.درست است که اگر از دور هم سلام میدادم،می‌شنیدند. 🍃 🔹می‌توانستم ارتباط برقرار کنم،ولی دوری فیزیکی را نمی‌توانستم تحمل کنم.در ایران هروقت مشکلی داشتم به حرم حضرت‌معصومه(س) می‌رفتم و گریه می‌کردم و دلم را خالی می‌کردم.ولی اینجا در برزیل با چه کسی حرف بزنم؟🍃 🔷در سائوپائولو در مرکز اسلامی شیعه کار تبلیغمان را شروع کردیم. مدتی بعد ما در یک همایش شرکت کردیم که هر دین و مذهبی آنجا غرفه داشت.ما در غرفه شیعه مستقر شدیم.🍃 🔹اولین روز شرکت در همایش ، شخصی آمد پیش علی و گفت: جوانی در مورد اسلام تحقیق کرده و سوال دارد.پسری مودب و خجالتی کمی دورتر از غرفه ایستاده‌بود.چهره‌ای اروپایی داشت و حدودا بیست‌ساله بود.مدتی علی با او حرف زد.من از دور آنها را می‌دیدم.🍃 🔹علی به طرفم آمد و گفت: اسم این پسر کائیک است.سوالاتی درباره خدا و یگانگی و مهربانی خدا و پیامبر و اهل‌بیت پرسید.خیلی مشتاق است و می‌‌خواهد همین الان مسلمان بشود.🍃 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
⭕️ زنی که دو رهبر بزرگ دنیا تحسینش کردند 🔹مقام معظم رهبری به او گفتند: خانم سادات، ۷۵ درصد اجر سیدرضی برای شماست. سیدحسن نصرالله هم برایش پیام فرستاد: ما را حلال کنید. شما سیدرضی را وقف مقاومت کرده‌اید. 🔹مهنازسادات ،همسر شهید سیدرضی موسوی با وجود مشکلات زیاد و وجود فرزند معلول هیچگاه وقت سیدرضی را نگرفت و به تنهایی جنگید و موفق شد. 🔹مهنازسادات در نامه‌ای برای سیدحسن‌نصرالله نوشت: من ساعت‌های عمر سیدرضی را به جبهه مقاومت تقدیم کردم. 🔹با عملیات وعدۀ صادق ۲ خواب دخترش تعبیر شد. دو هفته پیش لیلاسادات پدرش را در خواب دیده بود .سید رضی با عجله گفت: امام زمان(عج) یک انگشتر به من داده‌اند و فرمودند این را ببر بده به حضرت آقا و بگو یک دانه مشابه همین را هم قبلا به شما داده‌ام. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🌹 ای که تو دنیا وارث حیدری 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر جلوی سنگرش یک جفت پوتینِ کهنه و رنگ و رو رفته بود، می‌فهمیدیم هست؛ واِلا می‌رفتیم جای دیگر دنبالش می‌گشتیم..!! 🕊 🌷 💠 🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi دعوت کنید آدرس رانشر دهید