🕊 سرانجام اسیری که صدام هم نتوانست تغییرش دهد
سیره شهید محمدرضا شفیعی چگونه بود؟ 👇
🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/2700/
@Revayate_ravi
🔰 امام نترسیدن از قدرتها را به همه ما یاد داد
خاطره رهبر انقلاب از ملاقات با امام در قم به همراه مرحوم هاشمی و بنی صدر برای تعیین وضعیت جاسوسهای آمریکایی
🔻 رهبر انقلاب در سخنان زنده تلویزیونی در پایان محفل انس با قرآن کریم:
قرآن میفرماید از دشمنان نترسید، خدای متعال را عبادت بکنید، اعتماد به خدا بکنید و در مقابل دشمن، محکم بِایستید، دشمن را میتوانید به عقب برانید. این ترسانندهی از افراد ظالم که انسانها را میگوید بترسید از این و از آن، از این قدرتها بترسید، خود این ترساننده شیطان است. ما مشاهده میکنیم در طول تاریخ هم کسانی که از این قدرتها ترسیدند، اینها هستند که دچار آزمونهای سخت و تلخِ زندگی شدند. امروز قدرتهای اسلامی، دولتهای اسلامی، ملاحظهی قدرتهای ظالمِ دنیا را میکنند، از آنها میترسند و قدرت خودشان را ندیده میگیرند، نتیجه این میشود که توی سرشان میخورد. امام (رضوان اللّه علیه) این نترسیدن از قدرتها
را به همهی ما یاد داد، که از قدرتهای ظالم و زورگو نترسید. من فراموش نمیکنم در سال 58 آن وقتی که این جاسوسهای آمریکایی و جاسوسخانهی آمریکایی را جوانهای ما گرفته بودند، بعضیها فشار میآوردند به شورای انقلاب که اینها را بگویید آزاد کنند. ما سه نفر از شورای انقلاب رفتیم قم ــ آن وقت امام قم بودند ــ بنده و مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی و بنیصدر رفتیم خدمت امام که از امام بپرسیم چه کار کنیم. گفتیم آقا این جوری است؛ فشار میآورند که اینها را هر چه زودتر آزاد کنید. امام رو کردند به ما گفتند از آمریکا میترسید؟ بنده عرض کردم نخیر، نمیترسیم؛ گفتند پس نمیخواهد ولشان کنید. واقعش هم همین بود؛ یعنی اگر چنانچه کسی قرار بود از آمریکا بترسد و ملاحظه بکند، نتایج بسیار تلخی را آن روز عاید کشور میکرد. ۹۹/۲/۶
@Revayate_ravi
📸 امروز؛ تصویری از محفل انس با قرآن
🎞 گزارش تصویری👇
http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=45419
@Revayate_ravi
سلام✋
عبادتتون قبول🙏
#محمد_بلباسی هستم
امشب همراه #حاج_رحیم_کابلی اومدم مهمونی شما راویان
قراره هر شب ماه مبارک🌙 مهمان شما باشم😊
☝️اجازه هست....
بسم الله....
@Revayate_ravi
💠شهید محمد بلباسی
💠متولد نهم اسفند ۱۳۵۷ اهل قائمشهر ولی چون آن زمان شناسنامه ها رو دستکاری میکردن تا وقت سربازی دچار مشکل نشن ، پدرش شناسنامه اش رو اول فروردین ۱۳۵۸ گرفت
💠دایی محمد در تظاهرات انقلاب ، آذر ماه ۱۳۵۷ به شهادت رسید
قاتلش را بعد از انقلاب دستگیر کردند ،
اهل بندر گز بود ، از افسران زمان شاه،
حکم اعدامش آمده بود ولی مادر بزرگ محمد رضایت داد
گفت:نمیخواهم بچه هایش یتیم شوند
ولی
باید قول بدهد آدم دیگری شود
او هم سر قولش ماند
جنگ که شد به جبهه رفت و الان یکی از شهدای بندر گز است
💠عموی محمد ، سردار شهید (علیرضا بلباسی) نیز از شهدای دفاع مقدس است
@Revayate_ravi
💠پدرش بسیار به نماز اهمیت میداد، همه نمازهایش را در مسجد و به جماعت میخواند، اما محمد نمازهایش را به تاخیر می انداخت
💠یک روز پدرش با ناراحتی به مادر محمد گفت: من دارم دیوانه میشوم ، یا پولی که من به این خونه میارم حرومه یا شیری که تو بهش دادی حلال نبوده!!!
چرا این بچه نباید نماز بخونه؟؟؟
💠تا اینکه سال ۷۲ ، اردوی راهیان نور ، مسیر تازه ای برای محمد بلباسی باز شد
💠 محمدِ قبل از راهیان نور رفت و محمد دیگری برگشت
دیگر خانواده اش ندیدند حتی برای یک بار نمازش به تاخیر بیفتد
💠معلوم نبود شهدا با او چه کردند، خودش میگفت من همه چیز را از فکه دارم
پدر محمد از خوشحالی تو ابرها راه میرفت
@Revayate_ravi
💠یک ماه مانده به کنکور به اصرار مادرش شروع کرد به درس خواندن، فقط برای کارهای ضروری از اتاقش بیرون می آمد
💠دانشگاه ثامن الحجج مشهد کاردانی متالوژی قبول شد
💠فضای خوابگاه به مذاقش خوش نیامد با چند تا از دوستانش خانه ای را اجاره کردند
💠پدر و مادرش گاهی به مشهد میرفتن و به محمد سر میزدند ، محمد یک بار موقع نماز صبح که به حرم رفته بود آقای قرائتی را دید ، وقتی برگشت خیلی خوشحال بود
💠پدرش علت خوشحالی را پرسید
محمد گفت از آقای قرائتی خواستم منو نصیحت کنه.ایشون پرسید داماد شدی ؟؟
گفتم :نه .
گفت:برو داماد شو!
💠خب حالا دیگه مجبورم به نصیحت آقای قرائتی گوش بدم😉
@Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
#صدقه
📌در میان روزهایی که بررسی اعمال انجام شد، یکی از روز ها برای من خاطره ساز شد. چون در آن وضعیت، ما به باطن اعمال آگاه می شدیم. یعنی ماهیت اتفاقات و علت برخی وقایع را می فهمیدیم. چیزی که امروزه به اسم شانس بیان می شود، اصلا آنجا مورد تایید نبود، بلکه تمام اتفاقات زندگی به واسطه برخی علت ها رخ می داد. روزی در دوران جوانی با اعضای سپاه به اردوی آموزشی رفتیم. کلاس های روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب 🌃رسید، نمی دانید که چقدر بچه های هم دوره را اذیت 🤔کردم. بیشتر نیروها خسته بودند و داخل چادر ها خوابیده😔 بودند، من و یکی از رفقا می رفتیم و با اذیت کردن، آن ها را از خواب بیدار می کردیم!🤭
📕برای همین یک چادر⛺️ کوچک، به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند. شب دوم اردو بود که باز هم بقیه را اذیت کردیم و سریع برگشتیم چادر خودمان که بخوابیم. البته بگذریم از این که هر چه ثواب و اعمال خیر داشتم، به خاطر این کارها از دست دادم! وقتی در اواخر شب به چادر ⛺️خودمان برگشتیم، دیدم یک نفر سر جای من خوابیده! 🤔من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، برای خودم یک رختخواب قشنگ درست کرده بودم. چادر ⛺️ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده، فکر کردم یکی از بچه ها می خواهد من را اذیت 😤کند، لذا همینطور که پوتین پایم بود، جلو امدم و یک لگد 🥾به شخصی که خواب بود زدم!
📘یکباره دیدم که حاج آقا 👳🏻♂️... که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفته و داد می زد: کی بود؟ چی شد؟ وحشت 😨کردم. سریع از چادر آمدم بیرون. بعد ها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچه ها برای اینکه من رو اذیت کنن، به حاج آقا گفتند که این جای حاضر و آماده برای شماست! اما لگد خیلی بدی زده بودم. بنده خدا یک دستش به قلبش 🤕بود و یک دستش به پشتش! حاج آقا آمد از چادر بیرون و گفت: الهی پات بشکنه🤭🤭، مگه من چکار کردم که اینجوری لگد زدی؟ اومدم جلو و گفتم: حاج آقا غلط کردم. ببخشید. من با کس دیگه شما رو اشتباه گرفتم. اصلا حواسم نبود که پوتین پام کردم و ممکنه ضربه شدید باشه.🥴🥴
📒خلاصه اون شب خیلی معذرت 🙏خواهی کردم. بعد به حاج آقا 👳🏻♂️گفتم: شرمنده، شما برید بخوابید، من میرم تو ماشین می خوابم، فقط با اجازه بالش خودم رو بر می دارم. چراغ برداشتم و رفتم توی چادر، همین که بالش رو برداشتم دیدم یک عقرب 🦂به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار داره!😱 حاج آقا هم اومد داخل و هر طوری بود عقرب را کشتیم. حاجی نگاهی به من کرد و گفت: جون من رو نجات دادی، اما بد لگدی زدی، هنوز درد دارم. من هم رفتم توی ماشین خوابیدم. روز بعد اردو تمام شد و برگشتیم. همان شب🌃، من در حین تمرین در باشگاه ورزش های رزمی 🥋پایم شکست ♿️اما نکته قابل توجه این بود که ماجرای آن روز در نامه عمل من ، کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود.
🔹جوان پشت میز به من گفت: آن عقرب 🦂مامور بود که تو را بکشد. 😳😲😱اما صدقه ای که آن روز دادی مرگ تو را به عقب انداخت! همان لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. عصر همان روز، خانم من زنگ زد و گفت: فلانی که همسایه ماست، خیلی مشکل مالی داره. هیچی برا خوردن ندارن. اجازه می دی از پول هایی که کنار گذاشتی مبلغی بهشون بدم. گفتم: آخه این پول ها رو گذاشتم برا خرید موتور. اما عیب نداره. هر چقدر می خوای بهشون بده👌👌💟. جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی که لگد خورد، ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را می خورد😉. ولی به نفرین ایشان، پای تو هم در روز بعد شکست.😂😇
📗بعد به اهمیت صدقه دادن و خیر خواهی برای مردم اشاره کرد و آیه 29 سوره فاطر را خواند: (( کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را بر پا می دارند و از آن چه به آن ها روزی داده ایم پنهان و آشکار انفاق می کنند ، تجارت (پر سودی) را امید دارند که نابودی و کساد در آن نیست.))
🗂یا حدیثی که امام باقر ع فرموده اند: صدقه دادن هفتاد بلا از بلاهای دنیا را دفع می کند و صدقه دهنده از مرگ بد رهایی می یابد. البته این نکته را باید ذکر کنم ، به من گفته که صدقات ، صله رحم، نماز جماعت، و زیارت اهل بیت ع و حضور در جلسات دینی و هرکاری که برای رضای خدا انجام دهی جزو عمرت حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می گردد.👌👌
نثار #شهداء 🌹صلوات💐💐
@Revayate_ravi
☘يا قُرَّةَ عَيْنِ مَنْ لاذَ بِكَ وَ انْقَطَعَ اِلَيْكَ
پاداش دل بریدن از همه...
آغوش توست...!
#ابوحمزه_ثمالی
#دق_الباب_شبانه
@Revayate_ravi