🌺 گُردان به تو مینازد 🌺
#شهیدمدافعحرمقدیرسرلک
#قسمتپنجم
🌀 #قدیر وقتی متوجه شد بعضی از سنوسالها ،بسیج رو از مسجد جدا میدونن ، کلی وقت گذاشت تا این فکر رو اصلاح کنه و حرف امام رو تکرار میکرد که:《پایگاههای بسیج باید از دل مساجد باشن 》
🌀 شهرک امکانات تفریحی خاصی نداشت.خیلی از جوونها از بیکاری چند ساعت سرکوچه مینشستن☹️
#قدیر از سر کوچه شروع میکرد به خوش و بش کردن 😍با جوونهایی که خیلیها اسمشون رو گذاشته بودن #ارازلواوباش!!!!!!
🌀 قدیر معتقد بود ، کار فرهنگی باید از همین کوچهپسکوچهها شروع بشه.
سر بیستمتری خیلیها عادت داشتن قیلون بکشن ولی جذب پایگاه شدن ، همین نوعآوریها در کمترین زمان ، باعث شد پایگاهش نمونهی کشوری و استانی بشه.✌️
🌀 یه سال ماهرمضون به پسربچههای محل پول داد تا برن تو صف نونوایی ، چون مادراشون روزه هستن اونها برای افطاری نون ببرن خونه!!!!
صف نونوایی تا آخر ماهرمضون پُربود از پسر بچههای قدونیمقد
🌀 کمکم خونوادهها دست بچهها رو گرفتن و آوردن پایگاه و مسجد
#قدیر وقتی مسئولیت پایگاه رو پذیرفت ، سراغ تعمیر کمدها رفت و با بچهها در و دیوار رو رنگآمیزی کرد.
@Revayate_ravi
🌀 برقکاری هم کار ثابتش بود.
هر جا قدم میگذاشت اول باید برقکاری اونجا رو سروسامان میداد.
بچهها رو تشویق به درس خوندن📚 میکرد.
#قدیر بعدها خودش گفت: از دل همین بچههو چند نفر دانشمند هستهای شدن.
🌀 شب عاشورای ۸۵ بود کا داشتن میرفتن به زیارت #حضرتعبدالعظیمحسنی که متوجه شدن سر یکی از کوچهها از داخل یه حسینیهای ، صدای کفو سوت میاد
داخل حسینیه که شدن با صحنهی عجیبی روبرو شدن......😳
@Revayate_ravi
#شهید_محمد_منتــظر_قائم
#ولادت:1363/6/25
#شهادت:1390/6/13
#علت_شهادت:درگیری با گروهک تروریستی پژاک.
#خصوصیات_اخلاقے_شهید🔻
به لحاظ اخلاقي فردي #صبور، #مهربان و با اخلاق بود.هميشه بنده را شرمنده اخلاق و رفتارش مي كرد.
در طول مدتي كه با هم زندگي كرديم حتي يك بار هم #خشم وعصبانيتش را نديدم،جز يك بار،وقتي يكي از اقوام مطلب نادرستي را در خصوص مقام معظم رهبري عنوان كردند ديدم خيلي عصباني شد و همان لحظه يك جواب
محكم،درست و دندان شكن به ايشان داد و خيلي خوب و به جا از رهبري دفاع كرد.
#اهل_نماز_شب و گريه هاي نيمه شب بود طوري كه گاهي از اوقات با گريه هاي نماز شب ايشان بنده براي نماز بيدار مي شدم،ميديدم دارد با خدا راز و نياز مي كند و اشك ميريزد.
يك #قرآن توجيبي داشت كه هميشه همراهش بود و آنرا قرائت ميكرد.معمولاً
هر زماني كه در زندگي با مشكلي مواجه ميشد،با ذكر #صلوات حلش مي كرد.با اين ذكر زياد مانوس و محشور بود.
يک روز برادر ايشان تصادف خيلي سختي داشتند.طوري كه همه فاميل از اين موضوع ناراحت بودند. اما محمدآقا خيلي #صبور و خونسرد بود.مي گفت تا خدا نخواد هيچ اتفاقي نمي افتد.
#راوے_همســـر_بزرگوار_شهید🌺🕊
@Revayate_ravi
🔰 #خاطرات_شهدا
🔻عشق برتر ....
☀️ حسین علی مهرزادی معلم فداکاری بود که راه جبهه را در پیش گرفت.
با توجه به قابلیت هایی که داشت مسئولیت ستاد لشکر ۲۵ کربلا به ایشان سپرده شد.
🚩 مهرزادی، والفجر ۸ را آخرین حضور نظامی خود میدانست. به همین خاطر خودش را برای شهادت آماده کرده بود.
قبل از عملیات هر بار در هر جلسه ای که برای هماهنگی عملیات در فرماندهی برگزار میکردیم، او از همه می خواست تا برای شهادتش دعا کنند.
در مقر لشکر بودیم و داشتیم برای اعزام به منطقه عملیاتی آماده می شدیم. آخرین سفارش ها و وصیت های خود را انجام میدادند.
چهرهی مهرزادی بیش از همیشه نورانی شده بود. موقع حرکت، خبر دادند که همسر ایشان پشت خط منتظر است تا با او صحبت کند. این آخرین تماس با پشت جبهه بود. از مهرزدای خواستم تا برود و با همسرش خداحافظی کند بعد از آن راهی خط شویم. او از این کار امتناع کرد. اصرار بچه ها هم فایده ای نداشت.
🔖 با لبخند میگفت:
[نمیخواهم سیم شهادت قطع شود...!]
او عاشق همسرش بود و می ترسید این ارتباط عاطفی مانع وصلت حقیقی او شود.
سه روز بعد از عملیات، مهرزادی به آرزوی خود رسید و خاک را برای خاکیان گذاشت و رفت.
✍🏼 راوی مرتضی قربانی
@Revayate_ravi
🌺 گُردان به تو مینازد 🌺
#شهیدمدافعحرمقدیرسرلک
#قسمتششم
🌀 داخل حسینیه با صحنهی عجیبی روبرو شدن ، یه عده به حالت تمسخر سری رو بلا تشبیه درست کرده بودن و به اون سنگ ریزه پرتاب میکردن😡
معلوم نبود این گروهها از کجا هدایت میشن ، حالت طبیعی نداشتن و مست کردهبودن.
🌀 #قدیر داشت نصیحت میکرد که این چه بساطیه؟؟؟ که یه نفر با چاقو کوبید وسط مَلاجش و لباس مشکی عزاش رو پُر از خون کرد.
🌀 جماعتی که بیحرمتی میکردن با عکسالعمل بچهها از حسینیه فرار کردن و غائله ختم شد.
بچهها توی مسجد سر #قدیر رو بتادین زدن و پانسمان کردن.
🌀 زیارت #حضرتعبدالعظیم کار همیشگیش بود.یه بار با چندتا از بچهها رفتهبودن زیارت ، وقتی از در شرقی حرم وارد خیابون شدن ، صدای فریاد زنی رو شنیدن.🧕
🌀 عروس و دامادی💍 رو دیدن که ارازل و اوباش با قمه اونها رو از ماشین پیاده کردن و یکی از اون نامردها عروس رو مجبور میکرد که وارد یه ماشین دیگه بشه😨
🌀 #قدیر و برادرش داوود بدون معطلی به کمکشون رفتن که چند دقیقه بعد اون ارازل پا به فرار گذاشتن
با چاقو به پهلوی داوود زدهبودن....
داماد با حالتی وحشتزده 😰از اونها تشکر میکرد و میگفت: #خدا شما رو از آسمون رسوند.
🌀 #قدیر با اینکه نگران حال داوود بود ولی اونقدر ایستاد تا عروس و داماد💍 راهی بشن و بعد خودشون رفتن.
🌀 اسمش شدهبود نقل محافل بسیج و لشگر
#قدیر به عنوان فرماندهی نمونهی پایگاه معرفی شد😎.فرماندهای جوان با ایدههایی ناب فرهنگی که تونسته بود از لابهلای مشکلات محل ، پایگاه رو مدیریت کنه✌️
@Revayate_ravi
🌀 با وجود مخالفتها به دلیل سن کمش اون رو به عنوان فرماندهی گردان #امامحسین(ع)💚 یافتآباد منصوب شد.
🌀 یهبار آخر شب که از گردان داشت برمیگشت وارد اتوبان بسیج شد.
دید ماشین ادارهی برق ایستاده و یه کارگری داره اون بالا کابلها رو قیچی میکنه😳
پیاده شد گفت: داری چیکار میکنی؟؟؟
طرف برگشت و گفت: دارم کابل برق رو عوض میکنم.
🌀 به نظرش مشکوک اومد🧐 و شماره پلاک ماشین رو تو تقویمش📕 یادداشت کرد.
چند روز بعد که داشت از اونجا رد میشد ، دوباره این صحنه رو دید که چند نفر با همون ماشین......
@Revayate_ravi