eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️خـواسـتگـارے بـا چـشـم‌هـاے آبـے ♦️ ♦️♦️ گـلسـتـان یــازدهــم ♦️♦️ 🔲 خـاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد 🔲 🔲 قسمت : 2⃣ 💢 از اتاق اومدیم بیرون .پدرم با اشاره‌ی چشم و ابرو پرسید: نظرت چیه؟؟ با خجالت گفتم: هرچی شما بگید.بابا لبخندی زدوگفت: مبارکه!!!! پدرم گفت: برای ما مادیات اصلا مهم نیست.خدا خودش شاهده که ما حتی درباره‌ی خونواده‌ی شما تحقیق هم نکردیم.همین که از روز اول جنگ توی جبهه‌هست برای ما کافیه. مرد متدین و باخدا و شجاع و باغیرتیه.انقلابی و حزب‌اللهیه.اینا از همه چیز با ارزش‌تره.اگه بدونم شما امروز ازدواج می‌کنین و فردا شهید میشین ، من باز هم دخترم رو به شما میدادم. 💢فردا رفتیم خونه‌ی مادربزرگم.دایی محمودم ، هم از جبهه اومده‌بود.مامان خواستگاری من رو بهشون گفت. دایی محمود گفت: حالا داماد چیکاره‌هست؟؟؟ مامان گفت: مثل شما پاسداره.اسمش دایی محمود از تعجب چشماش گرد شده‌بود.گفت: علی‌آقا؟؟؟گفتیم: مگه می‌شناسیش؟؟؟ گفت: یعنی شما علی‌آقا رو نمی‌شناسین؟؟؟علی‌آقا فرمانده‌ی ماست.بابا یه لشکر انصارالحسینِ و یه علی‌آقا!!!!!یه آدم نترس و شجاع.فرمانده‌ی اطلاعات عملیات هست.بچه‌ها یه چیزایی ازش تعریف می‌کنن ازش دروغ و راست.اما ما دروغاش رو هم باور می‌کنیم.می‌گن میره تو خاک دشمن و سر صف غذای اونا وامی‌ایسته.خدا حفظش کنه. مامان با تعجب گفت: اصلا به ما نگفتن فرمانده‌هست .نه خودش ، نه مادرش. دایی محمود گفت: علی‌آقا از اون آدم‌های مخلص و با خداست.اگه دامادت بشه ، شانس آوردی. 💢بهتون بگم : !خودش رو وقف جبهه و جنگ کرده.از اون مردایی نیست که تا ازدواج کرد ، برگرده و بچسبه به زندگیش.مامان هم با زیرکی بهش گفت: حالا نه اینکه تو زن گرفتی ، خونه‌نشین شدی؟؟!! دایی گفت: ای بابا!!منِ با مقایسه نکنین.منِ ضربدر صد ، نَه ، ضربدر هزار هم بکنید.باز هم نمیشم دایی محمود رفت آلبومش رو بیاره تا عکس‌های علی‌آقا رو به ما نشون بده.تا اون روز فکر می‌کردم همسرم ، یه مرد چهارشونه و قدبلند هست با چشم‌ و ابروی مشکی.اصلا فکر نمی‌کردم روزی با مردی بور و چشم آبی ازدواج می‌کنم. دایی محمود دست گذاشت روی یکی از عکس‌ها و گفت....... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 نماهنگ زیبای «دهه هشتادیا» با حضور عبدالرضا هلالی، محمدحسین پویانفر و علی رام نورایی @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نقاشی شهیدمدافع حرم ،" " چندروز مانده به شهادت، در این نقاشی حامد چگونگی شهادتش را (که هردو دست و هردوچشمش را از دست داد)ترسیم کرده است. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️خـواسـتگـارے بـا چـشـم‌هـاے آبـے ♦️ ♦️♦️ گـلستــان یـازدهــم ♦️♦️ 🔲 خـاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد 🔲 🔲 قسمت: 3⃣ 💢دایی محمود دست گذاشت روی یکی از عکس‌ها و گفت: این یکی از نیروهای علی‌آقاست.توی عملیات گشت و شناسایی مجروح شده‌بود و توی خاک دشمن مونده بود.هیچ کس جرات نداشت اون رو برگردونه به عقب.علی‌آقا خودش پشت آمبولانس نشست و رفت تو خاک دشمن و نیروش رو از زیر پای عراقیا برداشت و آورد.کاری که به صدتا راننده‌ی آمبولانس اگه می‌گفتی ، یکیش جرات نداشت. خجالت کشیدم و سرم رو پایین انداختم.دایی گفت: خیلی به فکر نیروهاشه.تو فرماندهی سخت‌گیر و منضبطه، اما تا دلت بخواد دل‌سوزه.وقتی نیروهات میرن گشت ، اونقدر تو مسیرشون وا می‌ایسته تا برگردن.تا آخرین نفر از نیروهاش برنگرده، خودش هم برنمی‌گرده. اون روز دایی محمود تا ظهر از علی‌آقا خاطره تعریف کرد. 💢 فردا شب خانواده‌ی چیت‌سازیان رسما به خواستگاری اومدند. اولین پسر خونواده که بخشدار قهاوند بود و همسرش معلم پرورشی. برادر دومی که توی جهاد کار می‌کرد. تنها دختر خونواده که به تازگی ازدواج کرده‌بود و . البته الان از اون خونواده‌ی شش نفره فقط باقی‌ مونده که خدا پشت و پناهش باشه. اون شب قرار شد ، عقد ما هفتم فروردین ۱۳۶۵ تو خونه‌ی ما باشه.هفتم عید نزدیک بود ولی ما هنوز خرید هم نرفته‌بودیم. از علی‌آقا و خونوادش هم خبری نبود.صبح چهارم فروردین ، مامان از خواب بیدارم کرد و گفت: فرشته بلند شو.رادیو اعلام کرده ، مصیب مجیدی ، معاون علی‌آقا شهید شده.امروز تشیع جنازشه ، زود باش باید بریم. 💢 بعد از مراسم ، فرداش علی‌آقا اومد دنبالون برای خرید عقد. من و مامان صندلی پشت نشستیم .اولین‌بار بود که چشم‌های آبی علی‌آقا رو از تو آینه‌ی ماشین دیدم.دلم براش می‌سوخت که تازه عزیزترین دوستش رو از دست داده و اومده برای خرید .به مادرم گفتم : من لباس عروس نمی‌گیرم‌ به جاش یه پیراهن سفید ساده خریدم. موقع خرید ، علی‌آقا آروم اومد پیش من و گفت : زهرا‌خانم توی همدان که هستیم بهتره با هم راه نریم‌ممکنه خونواده‌ی شهید ، همسر یا فرزند شهیدی ما رِ ببینن و دلشون بگیره.گفتم: چشم. دقیقا روز عقدم همسایه‌ی روبرویی مون آقای رستمی پسرش شهید شد.این خبر حالم رو بد کرده‌بود.مامان یه پاش خونه ، یه پاش خونه‌ی آقای رستمی بود هیچ کاری هم نکرده بودیم.دایی محمود اومد با اوقات تلخی گفت: چرا هیچ کاری نکردین؟؟؟مامان گفت: همسایه‌ی ما آقای رستمی شهید دادن.دایی زیر لب غرید و گفت: مگه میخواین چیکار کنین؟؟ ارکستر و ساز و دهل راه بندازین؟؟؟ @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا