eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀امروز اعضاے انجمن راویان شهرستان بهشهر به خدمت مادر شهیدان رسیدند. 🥀مادر شهیدان با وجود کسالتی که داشتند خاطرات شهیدان خود را برای اعضاء بازگو کردند. 🥀برای شفاے این مادر عزیز حمدے قرائت فرمایید. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣شـهیــدمـحمــدحـسیــن‌حــدادیــان❣ ❣شـهیــدے ڪه دراویــش گـنـابـادے او را در قـلــب تـهـران اربـااربـا ڪردن❣ 🎬 قسمت: 6⃣2⃣ 🥀🌹فردا صبح با صدای فرهاد بیدار شدم.میگن ، تو درگیریهای دیشب یه بسیجی شهید شده!!! ساعت نه‌ونیم صبح یکی از دوستای فرهاد بهش زنگ زد که محمدحسین مجروح شده؟؟رفتم تو اتاق مجتبی ، گفتم:مامان!پاشو مثل اینکه محمدحسین مجروح شده.مثل فنر پرید بالا شروع کرد به دادو بیداد کردن که (من پدر اینا رو در میارم) بهش گفتم: فرهاد حالش خوب نیست ،نمی‌تونه رانندگی کنه.تو باهاش برو.فرهادومجتبی رو راهی کردم.به زهرا گفتم: خدا می‌دونه چقدر از این بچه خون رفته.یه خورده از اون انجیر خشک‌ها رو بردار براش خوبه.زهرا ساکی رو آورد ،گذاش روی اُپن ، خوراکی‌هایی رو که می‌گفتم: می‌گذاشت برای محمدحسین.بادام،خرما‌توت‌خشک. 🥀🌹از دلهره داشتم می‌مُردم.زبونم تو دهنم شده‌بود مثل یه تیکه چوب خشک. زنگ زدم به فرهاد.آهنگ پیشواز موبایلش دلم را لرزاند.(از خون جوانان حرم لاله،خدا لاله،خدا لاله،خدا لاله دمیده.....) فرهاد اومد گفت: حجاب کنید آقایون دارن میان بالا.فرهاد با چند نفر اومدن .سرشون پایین بود و با تسبیحشون بازی می‌کردن.که صدای گریه‌ی زهرا همه‌چیز رو لو داد.دسته‌ی مبل رو فشار دادم .همه‌ی توانم رو جمع کردم تا بایستم.خواهرو برادر و مادرم ،رنگ پریده تو چارچوب در ظاهر شدن.نفسم بالا نمیومد.سینه‌ام به خس‌خس افتاد.بریده‌بریده گفتم:فرهاد!!!من الان باید خبردار بشششم؟؟؟؟ 🥀🌹چادر رو بیشتر دور خودم پیچیدم.سراغ محمدحسین رو از فرهاد گرفتم.گفت: بردنش معراج‌الشهدا.هرچی از فرهاد پرسیدم محمدحسین چطور شهید شده ، طفره رفت.حال و روزش بهم ریخته‌بود.زیاد پافشاری نکردم.ظرف نیم‌ساعت خونه پر از آدم شد.غروب محمود کریمی و دوستای محمدحسین اومدن منزلمون.روضه خوندن و سینه زدن.حتی وقتی روضه رو کشوندن سمتی که امام‌حسین(ع) جوانان بنی‌هاشم رو صدا میزد.شک برم نمی‌داشت.حتی وقتی از اربااربا شدن علی‌اکبر می‌گفتن.با زمزمه‌ی (غریب‌گیر آوردنت) دلم ریخت.گفتن:محمود کریمی می‌خواد شما رو ببینه.رفتم بیرون،تسلیت گفت.گفتم:محمدحسینم به آرزوش رسید.اگه هزار تا محمدحسین هم داشتم همه فدای امام حسین(ع). توی اون جمع دوست محمدحسین رو دیدم.ازش خواستم دیده‌هاش رو تعریف کنه.گفتم:طاقتش رو دارم. طفلک نفس عمیقی کشید و بغضش رو خورد و گفت: حدود ساعت سه‌ونیم نصفه‌شب صدای گازگاز ماشین شنیدیم.... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷❣️ حمید ایران منش 💢 خريدمان از يک دست آينه و شمعدان و حلقه ازدواج فراتر نرفت! برای مراسم، پيشنهاد کردم غذا طبق رسم معمول تهيه شود که به شدت مخالفت کرد! 👈 گفت: «چه کسی را گول می زنيم؟ اگر قرار است مجلس‌مان را اينطور بگيريم، پس چرا خريدمان را آنقدر ساده گرفتيم؟! تو هم از من نخواه که بر خلاف خواست خدا عمل کنم.» با اينکه براي مراسم، استاندار و جمعی از متمولين کرمان آمده بودند؛ نظرش تغييری نکرد و همان شام ساده ايی را که تهيه شده بود را بهشان داد! 💥 حميد می گفت شجاعت فقط تو جنگيدن و اين چيزها نيست؛ شجاعت يعنی همين که بتوانی کار درستی را که خلاف رسم و رسوم به غلط جا افتاده است، انجام بدهی.» 📚 منبع: دو نیمه سیب، موسسه مطاف عشق @Revayate_ravi
🔻آرزوهای شهید تورجی‌زاده 🌟داشتیم از آرزوهامون می‌گفتیم. محمدرضا گفت: آرزوی من اینه که... مکثی کرد و ادامه داد: "من دوست دارم زیاد برام فاتحه بخونن، زیاد باقیات‌الصالحات داشته باشم؛ می‌خوام بعد از مرگم ، وضعم خیلی بهتر بشه؛ دوست دارم هر کاری می‌تونم برای مردم بکنم، حتی بعد از شهادت... " به راستی که خداوند چه زیبا آرزوهای شهید محمدرضا تورجی‌زاده رو برآورده کرده؛ هم او دست مردم رو می‌گیره، و هم اکثر اوقات مزارش جزء شلوغ‌ترین مزارهای گلستان شهداست و مردم دارن براش فاتحه می‌خونن... یاد شهدا با صلوات🌷 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا