eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی دلش می خواست بره حوزه و درس طلبگی بخونه، آنقدر به طلبگی علاقه داشت که توی خونه صداش می کردیم آشیخ احمد. ولی وقتی ثبت نام حوزه شروع شد، هیچ اقدامی نکرد. فکر کردیم نظرش برگشته و دیگر به طلبه شدن علاقه ای ندارد. وقتی پاپیچش شدیم گفت: کار بابا تو مغازه زیاده، برای اینکه پدرش دست تنها اذیت نشود قید طلبه شدن را زد. 🌹 جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان 📕 یادگاران ٩ صفحه ۵ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌀امروز مراسم جشن تولد شهـــــداے متولد آذرماه و شهید سیدسجاد خلیلی با حضور خانواده‌ی معظم شهید ، پیشکسوتان دفاع مقدس ، خواهران ،خادم‌الشهدا ، هیات دختران حاج‌قاسم ، هیات یمنا ، خواهران راوی ، حوزه‌ی حضرت خدیجه(س) و خواهران پایگاه الزهرا(س) برگزار شد. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜شهید عزیز💜 🖇فرمانده رزمنده🖇 قسمت4⃣2⃣🌈 آن روزی که تکفیری ها می خواستند خان طومان را از چنگ ما در آورند و حمله شدیدی کردند،می شنیدم که محمود پشت بی سیم فریاد می زد: این الرجبیون؟این الرجبیون؟ امروز اول ماه رجب هست! بشتابید به سوی دشمن! خدا شما را صدا می زند! ندا فرستاده است! خدا امروز فرشتگانش را به زمین فرستاده است! رجزهایش همه را به گریه شوق انداخته بود. چنان شور و حماسه ای در نیروها ایجاد شده بود که همه سر از پا نشناخته به سمت خط هجوم می بردند. □■□ ۲۵کربلا🦋🌹 در ۹۵/۲/۱۷ محمود در محل دیده بانی مستقر بود.حوالی ساعت سه ظهر بود که تکفیری ها تک سنگینی را شروع کردند. اولین صدایی که از بی سیم به گوش می رسید صدای محمود بود؛ محمود رادمهر:ماشاء الله عروسی داره شروع می شه! محمود رادمهر:بچه ها یک بازی است ماشاء الله! وجب به وجب خانطومان را می زدند.حدود ساعت ۳:۳۰ بود که محل دیده بانی را زدند.محمود با چند نفر دیگر تلوتلوخوران از آن محل خارج شدند.ظاهرا بخاطر ریخته شدن آجر روی سرشان تعادلشان به هم خورده بود. محمود تلوتلوخوران خودش را به یکی از ساختما ها که برخی اسناد و نقشه های اطلاعاتی در آن بود رساند،تا اطلاعات موجود را از بین ببرد.بعد از ورود محمود، ساختمان محاصره شد.هرچه هم بی سیم میزدیم جواب نمی داد.سید جواد اسدی دوید تا به محمود کمک کند که در حین ورود به ساختمان تیر خورد و به شهادت رسید. آنجایی که سید افتاده بود دقیقا در تیرراس تک تیرانداز تکفیری ها بود.محمود داشت از ساختمان خارج میشد که با جنازه سید روبه رو می شود. با بی سیم شهادت سید جواد را اطلاع می دهد.صدایش را شنیدم،گوشی را برداشتم وپشت سرهم صدایش زدم؛محمود،محمود؛رضا!محمود؛محمود،رضا! می خواستم بگویم از آن منطقه دور شود. مدام صدا می کردم و او جواب نمی داد.فردایش شنیدیم چه گوهری را از دست داده ایم. □■□ 🦋🌹 هیچ وقت برای رفتنش به سوریه گریه نمی کردم؛ اما سفر آخر که می خواست برود،نمی دانم چه بود که وقت خداحافظی مدام گریه می کردم. رفت سراغ علی و محمد که ببوسدشان.آن وقت شب علی خوابیده بود.آمد که علی را ببوسد،علی بیدار شد.پرسید:《بابا!کجا؟》گفت:《می خواهم بروم ماموریت》 تا دم در همراه ما آمد و با پدرش خداحافظی کرد. □■□ 🦋🌹 محمود همیشه از عکس گرفتن گریزان بود؛ اما این دفعه آخر،خودش گوشی تلفن همراه آورده بود، کلی عکس می گرفت .هر کسی را می دید می آورد کنارش و به یکی می گفت برایشان عکس بگیرد.گاهی که جمعمان جمع بود همه را وادار می کرد بایستند و عکس بگیرند.همه متعجب بودند، چند روز بعد که به آرزویش رسید تازه فهمیدند که این سفر آخرمحمود به سوریه بود و خودش این را فهمیده بود. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜شهید عزیز💜 🖇فرمانده رزمنده🖇 قسمت5⃣2⃣🌈 از سوریه هرشب تماس می گرفت و جویای احوال بچه ها بود.دل نگران بود. از من می خواست دعای عاقبت بخیری را در نمازهایم برایش بخوانم. ۳۴روز و ۳۴شب در نمازم دعا کردم خدا فرزندانم را عاقبت به خیر کند. □■□ وقتی داشتند بیرون می رفتند،قرآن گرفتم بالای سرشان. گفت:《قرآن روی سر گرفتن چندان مهم نیست.دعا کن با قرآن زندگی کنیم،با قرآن بمیریم،با قرآن محشور شویم》. کاسه آب را گرفتم که پشت سرشان آب بپاشم. گفت:《مادر جان! آب را پشت سر کسی می ریزند که امیدی به باز گشتنش باشد! ما داریم می رویم سوریه!》. پرسیدم مگر نمی خواهی برگردی؟ گفت:《با خداست!》از کوچه که خواست بیرون برود، دوباره برگشت و سفارش بچه ها را کرد. از پنجره ماشین دوباره خواست از یاد بچه ها غافل نشوم.گفتم:《مگر نگفتی خدا؟》گفت:《خداهست، پدر و مادر وسیله اند》. □■□ خواب دیده بودم شهید علی اکبر درویشی خبر شهادت مرتضی و محمود را برایم می آورد . برای برادرم تعریف کردم.گفت:《ان شاء الله خیر است،گوسفندی قربانی کن》. گوسفندی گرفتم و قربانی کردم. ای کاش دو گوسفند قربانی می کردم.هرچند امر خدا اگر بخواهد اتفاق بیفتد، هیچ گوسفندی قربانی نمی تواند جلویش را بگیرد. □■□ سه روز از خواب شهید درویشی می گذشت که محمود ۴۳ تا از عکس هایی که در سوریه گرفته بود را برای مرتضی فرستاد.تعجب کرده بودم ،آخه هیچ وقت عکس نمی فرستاد؛عجیب تر این بود که محمود از عکس گرفتن وعکس داشتن و فرستادن عکس ها برای خانواده خوشش نمی آمد؛ ولی این دفعه اصرار داشت که آن عکس ها را به همه فامیل بدهم. □■□ من مصیبت زیاد دیدم و کشیدم.داغ برادر شهیدم، مرگ پدرم،مصیبت های مرگ پدر محمود همه را دیدم؛ولی هیچ کدامش به اندازه داغ محمود نبود.داغش به کنار،جگرمان آتش می گرفت وقتی می شنیدم که می گفتند:《خانواده های شهدای مدافع حرم هر کدام هفتصد میلیون گرفتند!》 عکس محمود را می گرفتم و نگاهش می کردم،می گفتم:《قیمت تو هفتصد میلیون تومان است پسرم؟!》. □■□ ۲۵کربلا🦋🌹 محمود که شهید شد، رفتم منزلشان که دیداری با خانواده اش داشته باشم. در محضر مادرش نشسته بودم و محو صحبت های این شیر زن بودم. به من گفته بود: چرا دستور داده اید که برادران شهدا به عملیات ها اعزام نشوند؟من نزد حضرت زهرا(س)از شما شکایت می کنم. سه فرزند دیگر دارم که شما باید میدان را برای بقیه فرزندانم باز بگذارید تا آنها هم به وظیفه شان عمل کنند. شهادت هر کدامشان برایم افتخار است. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 زندگی بی رضا نمی‌چسبد 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا