🔰 #لوح | شهید احمد کاظمی
🔅۱۹ دی ماه سالروز شهادت سردار شهید حاج احمد کاظمی و شهدای عرفه
🔅حاجاحمدکاظمی:هیچ وقت دین خدا رو،دستور خدا رو،وظایف شرعیتون رو با هیچ چیزی معامله نکنید.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡
.
🍃اون روز وقتی توی فرودگاه #بم جلوی رویم افتاد و غش کرد با خودم گفتم این فقط خدا بوده است که #انقلاب را حفظ کرده است والا انقلابی که فرمانده لشکرش اینطور و اینقدر ضعیف و ناکارامد باشد هشت سال که هیچ، هشت روز هم نباید جلوی ارتش #عراق با آن همه تجهیزات و پشتیبانی تمامی ابرقدرتها دوام می آورد😓
.
🍃با اکراه جلو رفتم و همانطور که چشمم به درجه های سرداری اش بود زیر بغل هایش را با کمک یکی از همراهانش گرفتم و بردیم بیرون فرودگاه و گذاشتیم داخل آمبولانس.
.
🍃توی راه که داشتیم با همان همراه بر می گشتیم داخل فرودگاه، نتوانستم خودم را کنترل کنم و گفتم: اینا با این توان و ضعف در کار چطور #فرمانده میشوند؟
.
🍃 یک باره انگار که به پدر آن بنده خدا توهین کرده باشم، براق شد برایم که: چی می گی؟ تو اصلا ایشان را میشناسی؟ می دانی از همان لحظات اولیه زلزله تا امروز که روز دهم است شاید روی هم ده ساعت هم نخوابیده باشد؟ میدانی توی همین ده روز برای اینکه هزینه اضافی نداشته باشد برای سیستم به اندازه جیره غذایی یک روز آدم معمولی غذا نخورده؟ میدانی چند برابر من و تو کار کرده؟😔
.
🍃چشم هایم گرد شد، ده روز و ده ساعت خواب؟! ده روز و جیره یک روز یک نفر؟! گفتم: خب چرا؟
پاسخ داد: این چرا برای من و تو است، برای او چرا ندارد، میخواهد پرفایده و کم هزینه باشد! #حاج_احمد موشک هم که میخواهد بزند به منافقین اول هزینه اش را میپرسد ببیند می ارزد یا نه.
.
🍃یک بار بعد از مدتها کار روی #منافقین و مقرهاشان، رفته بود توی خاک #عراق، از آنجا با #سردار_مقدم تماس گرفته بود که مقر منافقین را با موشک بزنند. از سردار مقدم پرسیده بود قیمت موشکها چقدر میشود، قیمت را که گفته بودند دستور داده بود شلیک نشود، گفته بود این کار ارزش چنین هزینه ای را ندارد. فکر کردی بیخود و بی جهت است که میشود سردار احمد کاظمی؟!❣
.
🌺به مناسبت سالروز شهادت #شهید_احمد_کاظمی
.
📅تاریخ تولد : ۲ مرداد ۱۳۳۸
.
📅تاریخ شهادت : ۱۹ دی ۱۳۸۴
.
🥀مزار شهید : گلستان شهدای اصفهان
.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی دلم برایش تنگ شده بود، به خودش گفتم وقتی از سوریه برگردد از خوشحالی هفت دور دورش میگردم و قربون صدقش میرم.
و حالا که پیکرش برگشته...🥀
🦋شـهیـد سـر جـدا🦋
🦋شـهـید نـویـد صفـرے🦋
قسمت3⃣👇👇
#بهروایتمادرشهید📝
هشت ساله بود که نماز خواندن و روزه گرفتن را شروع کرد.عضو فعال بسیج بود. خیلی قرآن می خواند و به ترجمه ش خیلی فکر می کرد.
عاشق امام حسین بود. دلش می خواست شبیه اربابش شهید شود.روی پیراهن سیاهش خیلی حساس بود. می گفت " این لباس خیلی حرمت داره"
دانشگاه شهید مطهری سپاه قبول شده بود ولی، نوید چند جلسه بیشتر نرفت، به دوستش گفته بود من دنبال علم هستم نه مدرک.
آرزوی بزرگش شهادت بود.خیلی برایش زحمت کشید. سر خیلی چیزها به خودش سخت گرفت.
بیست بیست و یک سالش بود که سر یک کاری که نمی دانست کار صلاحی نیست خیلی ازیت شد. وقتی فهمید این کار حرامه تک تک آدمایی که باید راضی می کرد را دیده بود و مالش را پاک کرده بود.نویدم اشتباه می کرد ولی هیچ وقت، توی اشتباهش نمی موند.
🌷🌷🌷
همیشه وقتی از در می آمد و می خواست به من سلام کند، دستش را می گذاشت روی سینه اش و کمی خم می شد.
پیکرش از پابوسی امام رضا برگشته بود.یکی که پشت بلندگو مداحی می کرد گفت:《مادر شهید چه پیامی برای جمعیت داره؟》
گفتم تابوت را بیارید سمت من، می خواهم به نویدم زیارت قبول بگویم.
تابوت که آمد قسمت زنانه تا به آغوش من برسد چند بار خم شد و راست شد، انگار پسرم از در آمده باشد و دست ادب گذاشته باشد روی سینه اش و با لبخند گفته باشد:《سلام اُماه!》
🌷🌷🌷
با شهید سعید علیزاده در سوریه رفیق شده بودند. از وقتی شهید شد حال و روز نوید از این رو به آن رو شد. مثل پرنده ای که خودش را به در و دیوار قفس می زند.
رفیقش می گوید بعد از شهادت سعید، نوید خیلی خواستنی تر شده وحرف زدنش تغییر کرده بود. و نماز شب هایی که با آب و تاب می خواند نفوذ کلامش را خیلی بیشتر از قبل کرده بود.
🌷🌷🌷
وقتی به من گفت:《 دعا کن مامان، هنوز نامه ام رو امضا نکردن》فکر می کردم نامه ی تمام شدن ماموریتش را می گوید که گفتم:《ان شاء الله که امضا می کنن!》
بعد از بیست روز بی خبری از وضع وحال پسرم رفقای نوید آمدند و خبر شهادت او را دادند.
نوید من! پسر من شهید شده باشد. مگر کسی هم می توانست نوید من را از پا بیندازد. مگر زندگی بدون نوید هم می شود؟مگر قرار نبود بساط عروسی توی کوچه ی ما پهن شود؟
شبیه پسر بچه ای که دوچرخه اش را جلوی چشم هایش شکسته باشند، دور خانه می چرخیدم.
می چرخیدم و با خودم بلند بلند حرف می زدم و دنیا دور سرم می چرخید.
تا پیکرش وارد ایران نشد همین طور بودم.
منی که با شنیدن خبر شهادت زمین و زمان را چنگ می زدم، آرام توی قبر آماده ی پسرم خوابیدم. انگار نوید من را بغل گرفته بود دلم می خواست ساعت ها آنجا بخوابم.
کنارش که نشستم، سرم را از روی کفن چسباندم کنار گوشش. آن موقع هنوز نمی دانستم که سر ندارد. آهسته به نویدم گفتم:《مامان تو که داری میری، ایمانت رو با خودت نبر قربونت برم، بزار برای جوونا، بزار برای دنیایی که تو رو نداره.》
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#مجتبی؟ #اول_تیر_بعد_مین!
🌷فرمانده گردان آورده بودش؛ از مشهد. همینطوری، بدون پرونده. اسمش فردریک بود. از گردنبند و صلیبش پیدا بود که مسیحی است. آمده بود اهواز، جنس بخرد. شنیده بود ارزانی است! خودش اسمش را عوض کرد.
🌷یکبار بعد از اینکه مداح، روضه امام حسن (ع) را خوانده بود، گفت: مرا هم صدا کنید مجتبی. اینطوری، فردریک شد مجتبی. بعد از عملیات کربلای ۸، سرشماری میکردند: انجوی؟ حاضر! محسن؟ حاضر! مجتبی؟…. سکوت. محسن گفت: اول تیر، بعد مین؛ چیزی ازش نماند. مجتبی رفته بود....
❌❌ کربلای جبههها، دانشگاه انسانساز بود....
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
می گفت در هر قضیه ای گیر كردید دو ركعت نماز بخوانید و تقدیم كنید به یکی از ائمه
مطمئن باشید كه كارتان راه می افتد. اعتقاد خاصی به این دو رکعت نماز داشت.
شهیددکترمجیدشهریاری🌷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi