eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔳ندیدن یک طرف ، ترس و تنهایی یک طرف شب‌های طوفانی خوزستان خیلی وحشتناک بود ، کلی وسیله می‌گذاستم پشت در که باد در رو باز نکنه ولی فایده نداشت من از ترس در حال سکته بودم. 🔳حتی بعد از شهادت هم خیلی از تنهایی می‌ترسیدم. یه شب رفتم قاب عکس رو آوردم بالای سرم گذاشتم و پایین قاب خوابیدم انگار بالای سرم نشسته باشه خیالم جمع میشد و می‌خوابیدم. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥مـیـن دزد خـمـیـنـے 💥 💥 خـاطـرات همسـر شهیـد محمـدرحیـم بـردبـار💥 🎬 🔳 هر وقت می‌خواست من رو صدا کنه نمی‌گفت: سکینه یا حتی سکینه خانم اغلب می‌گفت: سکینه خانم،مغز بادوم تا ازش می‌خواستم کاری بکنه می‌گفت: چشم!!دورت هم میگردم ،بعد بلند میشد چند دور ، دور من میگشت. 🔳 سر ظرف شستن و لباس شستن دعوامون میشد می‌گفت: شما فقط بشین پاتو دراز کن من‌ کارها رو انجام میدم همیشه میگم من و دو سال با هم زندگی کردیم ولی به اندازه‌ی دویست سال بهم محبت کرد. 🔳موقع تولد محمدرضا مثل ذرت بو داده بالا و پایین می‌رفت حتی با پرستار دعوا اُفتاده بود اسم محمدرضا رو خودش انتخاب کرده بود و بعد شهادت مادر شوهرم اون رو صدا میزد. 🔳محمدرضا بیست روزه بود که برگشتیم اهواز اونقدر آروم بود که یادم میرفت بچه دارم. 🔳حقوق دست من بود می‌خواست بره بیرون می‌گفت: یه کم پول بده همرام باشه.. 🔳بچه‌ی دوم رو باردار بودم گفت: من اون رو نمی‌بینم سلام من رو بهش برسون و اگه دختر بود اسمش رو بزار 🔳بعد عملیات والفجر۸ شیمیایی شد بهم گفت: لباس‌هام رو آتیش بزن ، آلوده شدن من بی‌عقلی کردم و گفتم مگه آدم لباس پاسدار امام زمان رو آتیش میزنه بردم آشپزخونه شستم از همون موقع سرفه‌های من شروع شد. از گلوم خون میومد تا ۱۰ سال اون عوارض با من بود.
🔳چهارم تیر‌ماه بی‌خبر اومد خونه صبح که می‌خواست بره ، خواست محمد‌رضا رو بیدار کنه و یه خداحافظی مفصل راه بندازه گفتم: تو رو خدا !! بچه رو بیدار نکن وقتی رفتی لج میکنه نمی‌تونم آرومش کنم آروم بچه رو بوسید و رفت. 🔳بعد از شهادت هیچ وقت خودم رو به خاطر اون روز نبخشیدم ای کاش میذاشتم یه بار دیگه محمد‌رضا رو بیدار کنی و یه دل سیر اون رو ببوسی و باهاش خداحافظی کنی. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استغفار یعنی خدایا چاله های زندگیم را پر کن چاله ها یا در اثر گناهان هستند یا بجهت امتحان
•از شهید آوینی پرسیدن [چیکار می کنی که این متن ها رو می نویسی...؟] آقا سید در جواب گفتن : 🍃]•خودمم نمیدونم، اما اگر میخوای اینجوری شی وضو بگیر دو رکعت نماز بخون آب وضو خشک نشده و هنوز سرت رو برنگردوندی همونجا با همین نیت شروع کن بنویس بهت می دهند...:) ●رفقاشون میگن میز کار آقاسیدمرتضی همیشه رو به قبله بوده● 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
11.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهیدی که یک کودتا به نام او خورد! 🔹میان کودتای نوژه و کودتای نقاب، تفاوتی است به‌ اندازه مظلومیت یک شهید! 🔹بسیاری نمی‌دانند «نوژه»، نام خلبان شجاعی است که یک سال قبل از این کودتا، نقشه‌های ضد انقلاب در پاوه را نقش بر آب کرد و در نهایت پس از اصابت آتشبار عناصر ضد انقلاب، با زبان روزه به شهادت رسید. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 مـیـن دزد خـمـیـنـے 💥 💥خـاطـرات همسـر شهیـد محمـدرحیـم بـردبـار💥 🎬 🔳 ۱۳ تیرماه ۶۵ وضو گرفت و آماده شد برای نماز که هواپیماهای عراقی حمله می‌کنن و ۴۶ ترکش به اصابت می‌کنه و برای همیشه از ما گرفته میشه!!😞 🔳وقتی خبر شهادت رو بهم دادن از حال نرفتم منی که از تنهایی ،خون،رتیل،صدای رعد و برق می‌ترسیم ،دیگه نمی‌ترسیدم گفتم: می‌خوام غسل صبر بکنم و با خدای خودم خلوت کنم.....🥀 🔳تشیع با شکوهی انجام شد هزار و خورده‌ای رزمنده کفن‌پوش شده‌بودن رفتم جلو و گفتم: من هیچ وقت توی این خیابونها با قدم نزدم اجازه بدید آخرین بار با اون راه برم‌.😅 🔳بعدها هر وقت وارد خونه میشدم بوی عطر رو احساس می‌کردم می‌گفتم: می‌دونم اینجایی...خودت رو بهم نشون بده.😔 🔳محمد‌رضا کمتر لج می‌کرد ولی اَمان از رُحما ، جان ما رو به لب رسونده بود تا فهمید پدر یعنی چی؟؟؟ از من پدر خواست.😓 تموم روز گریه می‌کرد ،قبل از خواب ، بعد از خواب ، وقت غذا ، وقت بازی.... گاهی اون جیغ میزد ، من جیغ میزدم پدر شوهرم خدا بیامرز وقتی این صحنه‌ها رو میدید با ناراحتی می‌گفت: خدایا!! جون من و بگیر دیگه گریه‌ی اینا رو نبینم.😔 🔳رُحما به سالگرد پدرش که میرسید کارش به بیمارستان می‌کشید بزرگ‌تر که شد تو مدرسه گریه می‌کرد به معلمش می‌گفت: خونه نمی‌تونم گریه کنم مادرم غصه میخوره.😭