eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تند روها برگردند، کُند روها شتاب کنند و حاضرین متوقف شوند! اینجـا میعـاد بیعت با امیرالمومنین، علی علیه السلام است.. الا یا اهلِ العالم امروز است🌱 سادات کانال عیدتون مباارک☺️🧡 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
725K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فلسفه عمامه مشکی چیه؟ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاضران به غائبان برسانند... یعنی در رگهای زمان جریان دارد، و به تمام تاریخ خواهد رسید حتی به امروز... به تو و تنهایی ات! و زمین عجیب تو را کم دارد... کجایی میزبان غدیر؟! 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
~🕊 حواستون باشه وقتی دم از شهدا میزنی ! همه تو رو با شهدا میشناسند ؛ اگه خطا کنی پای شهدا هم وسطه پس مسئولیت داری !.. ‌ 💥 • 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان شهرستان بهشهر
♦️خـواسـتگـاری بـا چشـم‌هـاے آبے♦️ ♦️بر گرفته از کتاب گـلستــان یـازدهــم ♦️ 🔲 خـاطــرات همسـر سـردار شـهیـد 🔲 🔲 قسمت : 1⃣ 💢اسفند ۱۳۶۴ بود.تو هنرستان تذهیب درس می‌خوندم.روزها خونه‌ی ما محل جمع شدن خانم‌هایی بود که برای پشت جبهه وسیله آماده می‌کردن.گوشه و کنار حیاط ، گُله‌گُله زن‌ها نشسته یا ایستاده مشغول کار بودن.یه عده توی یه قابلمه‌ی بزرگ مربا می‌پختن.بقیه شربت سکنجبین‌سرد شده رو تو دبه‌ها می‌ریختن.چندتا زن هم روی فرش بزرگی نشسته بودن و آجیل‌های توی سینی رو تو بسته‌های کوچیک بسته‌بندی می‌کردن.هفت،هشت تا زن دیگه توی هال دور یه سفره نشسته بودن و کلی کَله‌قند رو می‌شکستن. رفتم تو آشپزخونه ، مادرم با اشاره بهم گفت که سینی چایی رو ببرم برای اون دوتا خانمی‌که تو حیاط هستن. شستم خبردار شد موضوع از چه قراره. با دست‌های لرزون سینی چایی رو براشون بردم.و رفتم توی اتاقم ، تقویمم رو در آوردم توش نوشتم.۱۶ اسفند ۶۴ ، ضرب‌در کوچیکی زدم و نوشتم خواستگاری. 💢مهمون‌ها که رفتن‌مادرم بهم گفت: یکی از مهمون‌ها منصوره‌خانم بود که تو رو برای پسرش پسندیده.مادرم می‌دونست یکی از ملاکهام برای ازدواج اینه که همسرم پاسدار باشه.برای همین ادامه داد: به نظر خونواده‌ی خوبی میان ، پسرش هم پاسداره.مامان گفت: منصوره خانم و پسرش امشب میان خونه‌مون. شب شد.دست‌و‌پام یخ کرده‌بود.قلبم به تپش افتاد.از اضطراب و نگرانی نفسم بالا نمیومد.قرار شد باهم صحبت کنیم.وارد اتاق که شدم ، تمام قد ایستاده‌بود و سرش پایین ، از فرصت استفاده کردم و خوب نگاش کردم.شلوار نظامی هشت جیب پوشیده‌بود با اورکت کره‌ای و پیراهن قهوه‌ای.موهای بور و ریش و سبیل حنایی و بور داشت.چشم‌هاش رو ندیدم چون تمام مدت سرش پایین بود. 💢 صحبت‌هامون رو شروع کردیم ، وقتی ازش پرسیدم : هدفتون از ازدواج چیه؟ سریع جواب داد ، کامل کردن دینم.بعد مکثی کرد و ادامه داد: توی جبهه ، موقع عملیات ، مرخصیا لغو میشه ، یعنی بعضی وقتا رزمنده‌هایی که متاهل هستن میگن: خودش که زن‌و‌بچه‌نداره ، راحته!!!می‌خوام شرایطشون رو درک کنم.فکر می‌کنم اگه در شرایط یکسان وضع اجرا بشه بهتره.از صداقتش خوشم اومده‌بود. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا