eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 عشق به فرزند یا شهادت؟ 🔹خیلی بود بچه به دنیا بیاید و او را ببیند و همیشه میگفت: «پس این بچه کی به دنیا میآید؟ » 🔸خیلی دوست داشت دخترش را ببیند ولی به حضرت زینب(س)بیشتر بود. اگر بیشتر نبود اول میکرد بچه اش به دنیا می آمد و بعد میرفت. اما دیگرهیچ چیز نمیتوانست جلوی او را بگیرد و برای از حرم حضرت زینب(س) رفت سوریه... 🔹حلما ۱۷ روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. میثم قبل از شهادتش یک روز از سوریه زد و با هم صحبت کردیم. من اواخر دوره بود و روزهای سختی را میگذراندم. 🔸به او گفتم: «خسته شدم. زودتر بیا خانه » گفت: «زهره جان! سپردمتان به حضرت زینب(س)و از خانم خواسته ام به شما سر بزند... 🔹«میثم نجفی» مدافع حرم حضرت زینب(س)که در شهر حلب سوریه مجروح شده بود، پس از چند روز در ۱۳ آذر ۹۳ به آرزویش که بود رسید. 🌷 شادی روحش @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدتها بود بہ خوابم نیامدہ بود😔 دیشب قسمش دادم بہ 🙏 همون دیشب حسین بہ خوابم اومد. تا دیدمش شروع ڪردم سؤال ڪردن گفتم: ڪجایے ✅ در محضر یہ ڪم ساڪت شد ✅ گفت: جز هیچے بہ دردم نخورد. پرسیدم: ؟ ✅ براے نبود... میدونے فقط چیزے پذیرفتہ میشہ ڪہ فقط و فقط براے رضاے خدا باشہ گفتم: رفتن هات؟ ✅ ڪامل براے رضاے خدا نبود. دیگہ نگذاشت چیزے بپرسم، خودش ادامہ داد ڪه: 🔸شهادت من رو برد بالا 🔸اگہ شهید نمیشدم، دست خالے بودم 🔸خیلے ڪار دارم، اگہ میمردم بدبخت میشدم 🔸 نفس ڪشیدن هم باید براے رضاے خدا باشہ بہ سختے صحبت میڪرد، انگار اجازہ صحبت ڪردن نداشت. دوبارہ تأڪید ڪرد: 🔸 جز شهادتم هیچے بہ دردم نخورد، اعمال دیگم براے دل خودم بود آخرش هم گفت: 🔶خیلے زود دیر میشہ بهش گفتم حسین جان سفارش منم بڪن. خندید هیچے نگفت رفت ⚛ راوی: همسر شهید مدافع حرم روزتان شهدایی @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔🍃🌺🍂🍂🍂🍂🍂 🍃🌺🍂🍂🍂🍂 🌺🍂🍂🍂🍂 📜روایت خاکسپاری غریبانه سر بی‌پیکر شهید فاطمیون ✨از اینجا شروع می‌کنم، یکی دو هفته پیش پیکر مطهر شهید اصغر پاشاپور که بهمن سال گذشته در سوریه به شهادت رسیده بود در خاک آرام گرفت. 💔شهید اصغر وقتی در خانه قبر قرار گرفت، سری در بدن نداشت. تکفیری‌های کافر به خاطر کینه‌ای که از مدافعان حرم داشتند سر و دست او را جدا کردند. وقتی برای این شهید ذکر تلقین را می‌خواندم دوستانی که در اطراف قبر بودند مدام یاد می‌کردند از بدن بی‌سر سیدالشهدا علیه السلام. 🔻پنجشنبه هفتم خرداد دوستان خبر دادند که پیکر یکی از شهدای فاطمیون برای دفن در قطعه ۵۰ به گلزار شهدای بهشت زهرا (س) آمده. سوال کردم تازه شهید شده و یا اینکه از شهدایی است که پیکرش بعد از ماه‌ها تفحص شده؟ جواز دفن را دیدم. 🕊تاریخ شهادت بهمن ۹۸ ذکر شده بود، یعنی اینکه بیش از چهار ماه از شهادتش می‌گذشت؛ اما شنیدم که در تابوت فقط راس شهید را تشییع می‌کنند. تابوت شهید را مقابل قبر قرار دادند. حرف از مادر و خواهر شهید نبود. فقط نام برادرش را می‌بردند تا برای آخرین بار با برادرش وداع کند. من هم کفش‌ها را کندم و آستین‌ها را بالا زدم تا شهید مدافع حرم دیگری را در خاک بخوابانم. به توفیق الهی و لطف شهدا، پیکر مطهر تعداد زیادی از شهدای مدافع حرمی که در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) دفن شدند را در خاک گذاشتم. خیلی از آن‌ها بی‌سر بودند و رگ‌های گردنشان روی خاک قرار گرفت، اما این شهید با همه آن‌ها فرق داشت. 😔این شهید پیکرش بی‌سر نبود بلکه سرش بی‌پیکر بود. وقتی بند‌های کفن را باز کردم با وسواس خاصی سراغ سرش رفتم. سرش را داخل پارچه‌ای سفید پیچیده بودند. تصورم این بود که جمجمه‌اش در پارچه پیچیده شد، اما سیاهی موی پرپشت و یک دست مشکی این جوان ۲۲ ساله‌ شهید متحیرم کرد. بیش از چهار ماه از شهادتش گذشته بود. مقداری خاک آغشته به تربت کربلا و مهر کربلا زیر گونه شکسته‌اش قرار دادم و تلفین خوانده شد. دست راستم را پشت سرش گذاشته بودم و با ذکر تلقین تکان می‌دادم. حالم دست خودم نبود. چند وقت قبل بدن بی‌سر شهید اصغر پاشاپور و این بار سر بی‌بدن شهید محمد ناطقی. بعد از تلقین هم کفن کربلا رسید و سر بی‌بدن در آن پیچیده شد. حکایت عجیبی بود.... 💫شما هم اگر توفیق پیدا کردید و گلزار شهدای تهران رفتید فاتحه‌ای بر مزار شهید بی‌سر «اصغر پاشاپور» و مزار شهید بی‌بدن «محمد ناطقی» بخوانید. ان‌شاءالله در روز حشر شفیع ما باشند... ✍راوی : جعفر طهماسبی @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻سن عشق 🔅 رزمنده ۱۴ ساله ای را به اسارت گرفته بودند. فرمانده‌ی عراقی وقتی او را دید و متوجه سنش شد، پرسید: مگر سن سربازی ۱۸ سال نیست؟ خمینی سن سربازی را پایین آورده؟ 🌷رزمنده در جواب عراقی گفت: نه، سن سربازی همان ۱۸ سال است، خمینی سن عشق را پایین آورده. خاطره از: سیدناصر حسینی‌پور، جانباز دفاع مقدس و نویسنده کتاب 《 پایی که جا ماند 》 @Revayate_ravi
🔴داستان عجیب ۵ شهید (بخش اول) ▪️پلان۱:زمان جنگ است، لشکر۴۱ثارلله کرمان، حاج قاسم فرمانده لشکر ، شهید یوسف الهی مسول اطلاعات عملیات، شهید محمدرضاکاظمی همکار حسین یوسف الهی، شهیدحسین بادپا هم نیروی اطلاعات ▪️پلان۲:نیمه شبی حسین بادپا سر پستِ اندازه گیری هور خواب می رود. همزمان در قرارگاه بافاصله بسیار دور حسین یوسف الهی به محمدرضاکاظمی که خوابیده می گوید بلندشو،حسین بادپا خواب رفته است. برو و بیدارش کن. به او به بگو تو شهید نمی شوی. ▪️پلان۳:محمد رضاکاظمی باسرعت می آید، حسین بادپا ۲۵دقیقه خواب رفته بود.اما انکار می کند، محمدرضا به او می گوید تودروغ گفتی،اینگونه شهیدنمی شوی... ▪️پلان۴:جنگ تمام می شود،حسین یوسف الهی و محمدرضا کاظمی شهید می شوند.حسین بادپا جانباز ۷۰درصد است اما شهید نه.سالها می گذرد. حاج قاسم هم فرمانده نیروی قدس شده است. ▪️پلان۵:باشروع جنگ سوریه حسین بادپا بارها به حاج قاسم اصرار حضور در جمع مدافعین حرم را می کند اما او با دلایل خود نمی پذیردو اجازه نمی دهد، تا اینکه چندبار همسر حسین بادپا اصرار شدید و نهایتا حاج قاسم راضی می شود.حسین خوشحال و به منطقه اعزام می شود. ✍"محمدصالحی" @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 داستان عجیب ۵ شهید (بخش دوم) ▪️پلان ۶:حسین بادپا با ابراهیم صدرزاده در منطقه آشنا می شود و باهم هستند. صدرزاده از حالات خوب حسین بادپا خاطراتی را تعریف کرده است. ▪️پلان۷:او می گوید:حسین بادپا برای شهادت به هر دری می زند اما خبری نبود. در سفر بازگشتی که از منطقه به ایران داشتیم در جلسه ای حاج قاسم را دیدیم. او گفت:من نگران هستم شماها شهید بشوید، برای شهید شدن حسین بادپا که یکی باید دعا کند. ناگهان حسین منقلب و دگرگون می شود.حاج قاسم از کجا می داند؟مگر علم غیب دارد؟ ▪️پلان۸:صدرزاده میگوید:بعد از جلسه و کلام حاج قاسم حسین بادپا بیش از ۵۰مرتبه از من پرسید حاج قاسم چه گفت؟حال عجیبی داشت. گویا اتفاقی افتاده است.تا اینکه می گوید:چندی قبل محمدرضا کاظمی را درخواب دیدم... ▪️پلان۹:در خواب به او گفتم دعاکن و مراهم باخود ببرید که دلتنگتان هستم، محمدرضا اعتنایی نمی کند.اصرار کردم و گفتم باشه دعا نکن اما من دعا میکنم و تو آمین بگو، باز توجهی نمی کند، تا اینکه لبخندی می زند،نگاه خاصی می کند و گویی باچشمانش چیزی می گوید و می رود. اما من که این خواب را برای احدالناسی باز گو نکرده بودم.حاج قاسم از کجا می دانست... ✍"محمدصالحی" @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا