انجمن راویان شهرستان بهشهر
❣شـهیــدمـحمــدحـسیــنحــدادیــان❣
❣شـهیــدے ڪه دراویــش گـنــابـادے او را در قـلــب تـهـــران اربـااربـا ڪردن❣
🎬 قسمت:3⃣1⃣ #بـهروایــتمــادرشـهیــد
🥀🌹رسیدیم به کارناوال یکی از ستادها.کوچه درست کردهبودن.تا ظاهر مذهبی ما رو دیدن ، هو کردن.وقتی از وسطشون رد شدیم.پریدن روی کاپوت و صندوق عقب و سقف ماشین.درست جلوی چشم ماموران نیروی انتظامی.اونقدر با لگد زدن که تموم شیشههای ماشین خورد شد.سقف ماشین اومد پایین.زهرا از ترس رفت زیر صندلی.وحشت افتادهبود به جونش.محمدحسین فقط تماشا میکرد.از دو طرف گمبگمبلگد میزدن به درها.میخواستن ماشین رو چپ کنن.چند نفر داد میزدن: فرار کنین!!!!ماشین رو دوره کردهبودن.چند نفر به دادمون رسیدن.توی اون شلوغی راه باز کردن تا تونستیم ماشین رو از جمعیت خارج کنیم.
🥀🌹میخواستم سلاحی برای دفاع داشته باشیم.سهتا مقنعه روی هم پوشیدیم.یه روسری هم روی اونها زیر چونم گره زدم.محمدحسین رفتهبود آموزش دفاع شخصی.همیشه تو ذهنم بود وقتی محمدحسین از آب و گل بیرون اومد ، بفرستمش دفاع شخصی یاد بگیره.میرفت آموزش میدید.بعد میخواست همهی فنون رو با زهرا تمرین کنه.جیغ میزدم : ولش کن!!!دستش ظریفه!!!
ما تو کانون اغتشاشات و شورشها زندگی میکردیم.هرشب تو قیطریه یه بلوای جدید به پا میشد.از داخل مجتمع سبحان هر چیزی که فکرش رو بکنین به سمت بسیجیها پرت میکردن.محمدحسین تازه پاش تو پایگاه بسیج قائم باز شدهبود.وقتی با فرهاد میرفت بیرون ، با خودم میگفتم: شاید برنگرده!!!!
نظام رو بیشتر از بچههای خودم دوست داشتم.به محمدحسین دیکته میکردم:(اینها اگه میخوان نظام رو عوض کنن ، باید ازروی جنازهی تکتک ما رد بشن واین انقلاب بیوارث بشه)!!!!
🥀🌹از وقتی محمدحسین وارد دبیرستان شد،هر روز داستان داشتیم.درس و مدرسهاش حاشیهی خادمی هیئت و بسیجی فعالش به حساب میومد.اول دبیرستان میرفت دبیرستان غیرانتفاعی.هر روز صبح از دکهی روزنامه فروشی کیهان میخرید.میبرد سر کلاس.میگفت: بعضی بچهها هم روزنامهی آرمان میارن!!!بحثشون بالا میگرفت.بعد از مدرسه میرفتم مدرسه دنبالش ، وقتی وارد ماشین میشد شروع میکرد به تعریف کردن.به قول خودش از مبارزات انقلابیش میگفت.با لحن لاتی میگفت: امروز زدم تشتک،مشتکشونه پایین آوردم!!!!گفتم: همین کارها رو میکنی که مدیرتون هر روز زنگ میزنه!!!
باد مینداخت به رگ گردنش که: خُب این جماعت هنوز میگن توی انتخابات تقلب شده!!هارتوپورت الکیه!!هیچ مدرکی ندارن رو کنن.فقط لاف میزنن!!!
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
یه عده مُنگل هم چند وقته دارن خودشونو تیکهپاره میکنن تا ثابت کنن این که میبینیم رهبر نیست بدل رهبریه. والا بخدا این بدتره برای خودتون. چون دارید اعتراف میکنید حتی جلوی بدلش هم هیچ غلطی نمیتونین بکنین😂
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
✅حالا که بحث دانشجویان شریف و حزب کومله داغ است یادی کنیم از بزرگ مردی از تبار شهدا...
🍃از نيشابور به تهران آمد. رتبه ممتاز كنكور بود و در دانشگاه صنعتي شريف پذيرفته شد.
🍃همان روزهاي اول انقلاب، اسم و تصويرش در روزنامه ها آمد! از محمد چمني اختراع ثبت شده بود. او جزو نخبه هاي اين مملكت شده بود.
🍃در كنار تحصيل، علوم ديني خود را كامل كرد. شاگرد علامه جعفري بود.
🍃بحران كردستان كه شروع شد راهي غرب شد.
داعشی های زمان، او را همراه با چندين پاسدار دستگير كردند. همه را به طرز فجیعی اعدام كردند.
نوبت به اعدام محمد شد. قبل از اعدام وضو گرفت. با مامور اعدام خودش، در مورد احكام وضو و نماز بحث كرد. جوابی نداشتند.
گفتند او را نكشيد. بگذاريد عالم ما بيايد و ثابت كند كه راه او اشتباه است.
🍃عالم آمد. محمد با دلايل قرآني ثابت كرد راه آنها اشتباه است.
هرچه تلاش کردند بی فایده بود. دو سال او را نگه داشتند اما محمد تمام استدلال هاي مخالفين انقلاب را از بين برد.
🍃سرانجام او را آزاد كردند اما نرفت!
با دشمنان انقلاب صحبت كرد. رفت و براي آنها که دلشان نرم شده بود از سپاه امان نامه گرفت!
او ۱۳۰ نفر را به دامان اسلام و انقلاب برگرداند!
🌹اما محمد چندين بار تا پاي مرگ رفت، ولی تقدير او جاي ديگري رقم خورده بود...
🌹#شهيد_محمد_چمني
روحش قرین الطاف الهی،باڋکرصلوات
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
بخاطر آغوشِ پدرانهات برای ایران ...🇮🇷
#لبیک_یا_خامنهای
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
❣شـهیــدمـحمــدحـسیــنحــدادیــان❣
❣شـهیــدے ڪه دراویــش گـنـابـادے او را در قـلــب تـهــران اربـااربـا ڪردن❣
🎬 قسمت: 4⃣1⃣ #بـهروایــتمــادرشـهیــد
🥀🌹وقت خادمی هیات رو به هیچچیز و هیچکس نمیداد.مراسم هیات (رایهالعباس) ساعت ۳ بعدازظهر شروع میشد.از ساعت دو چنان کیپ در کیپ مینشستند که سوزن نمیافتاد.خدام درها رو میبستند.محمدحسین تا سهونیم کلاس داشت.اگر میخواست تا زنگ آخر بمونه،به مراسم هم نمیرسید چه برسه به خادمی.روز اول نامه نوشتهبود.دادهبود به دوستش که برسونه به ناظم.ناظمش زنگ زد که پسرتون پروپرو نامه نوشته که من باید برم هیات حاجمحمود کریمی، معذرت میخوام به خاطر غیبتم!!چقدر کفری شدهبود که امضا هم کرده!!!روز بعد بازخواستش کردهبودن ولی باز قبل از ظهر فلنگ رو بسته بود.از چهارده سالگی هم فرم پر کرد و رسما شد خادم هیات.عشق میکرد که اجازه دادن لباس سبز خادمی رو تنش کنه.میگفت: این لباس خادمی اباعبدالله هست و با هیچ چیز عوضش نمیکنه.
🥀🌹پیش دانشگاهی محمدحسین مصادف شدهبود با انتخابات ۹۲ .با دو سه تا از معلمهاش سرِ کاندیداها بگومگو کردهبود.میگفت: اینا تو خط نظام نیستن!!!! زهرشون رو بهش ریختن و سر جلسهی امتحان راهش ندادهبودن.دوسه ماهی درگیر تسویه حساب معلمهاش بود.موقع کنکورش زهرا بیشتر از محمدحسین استرس داشت.زهرا تا صبح خوابش نبرد انگار خودش میخواست کنکور بده ولی محمدحسین خونسرد بود.بهش گفتم: مامان جان!!! نا سلامتی کنکوری هستی،چرا هیچ اضطرابی نشون نمیدی؟؟؟میگفت: اضطراب من زیر پوستیه!!!! زهرا مدادوپاکنوتراش گذاشتهبود تا ببره.دیدم فقط دو تا گوشی خودش رو برداشت.زهرا با تعجب گفت: وسایلت؟؟؟؟خندید: نمیخواد.میرم همونجا از یکی میگیرم!!! زهرا داشت شاخ در میآورد.علوم سیاسی قبول شد.دانشگاه آزاد ،سمت غرب تهران.با هم رفتیم ثبتنام کردیم.مهرماه هرچی نگاه کردم دیدم هیچ نشونی از دانشگاه رفتن نمیبینم.نشسته بود جلوی تلوزیون و فوتبال میدید.پرسپولیسی دو آتیشه بود.ازش پرسیدم: کلاسات شروع نشده؟؟؟نگاش به تلوزیون بود.گفت: یه پروندهای دارم پیگیری میکنم.وقت ندارم ، دیگه از ترم بهمن میرم.
🥀🌹پدرش هر از گاهی میگفت: محمدحسین داره برای سوریه به درودیوار میزنه.اما پیش ما صداش رو در نمآورد.یه روز وقتی برای نماز صبح بیدار شدم ، دیدم زهرا بهمریخته روی مبل نشسته.تا من رو دید اشک گوشهی چشمش رو پاک کرد.پرسیدم: چیشده؟؟؟بیمعطلب گذاشت کف دستم که محمدحسین می،خواد بره سوریه!!!آستینم رو بالا زدم: کی؟؟؟ یواش گفت: همین امروز ظهر.ساکش رو هم بسته.حول و حوش ساعت نُه رفتم تو اتاقش.روی تختش خوابیدهبود.گفتم: کجا به سلامتی؟؟؟ باید از زهرا بشنوم؟؟زود خودش رو جمعوجور کرد.گفت: میخواستم قطعی بشه بعد بگم.
گفتم:چهجوری جور شد بسیجیها رو که نمیبردن.گفت: بین خودمون باشه با تیپ فاطمیون داریم میریم مشهد!!!خندیدم:قربون اون شکل ماهت ، تو که قاطی افغانستانیها قشنگ تابلویی!!همه میفهمن ایرانی هستی.خندید با دست راستش روی ابروش خط کشید و گفت: کلام رو تا اینجا میکشم پایین
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
سرو است و به ایستادگی متهم است
از شش جهت آماج هزاران ستم است
شعرم همه ارزانی این یک مصراع:
جمهوری اسلامی ایران، حرم است.
میلاد عرفانپور
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi