.
#حواله_عاشقی
.
📚روایت زندگی #مدافع_حرم #شهید_حسن_رجایی_فر
.
رجایی فر در چهارم تیر ماه ۱۳۵۴ در یکی از روستاهای کامیکلا شهرستان #بابل متولد شد. دوران تحصیلات اش را در همان منطقه تا سطح دیپلم به پایان رساند. همان سال اول خدمت سربازی #ازدواج کرد و حاصل این ازدواج تا زمان شهادت سه فرزند بود. در امتداد خدمت مقدس سربازی، در سال ۱۳۸۷ به عضویت پاسداری در سپاه متنعم شد. در سال ۱۳۸۲ در دانشگاه آزاد اسلامی در رشته مدیریت بازرگانی و برای ارشد رشته مدیریت استراتژیک در سال 1392 این رشته را به پایان رساند. در دومین اعزام خود فروردین ۱۳۹۵ و پس از رزم سنگین ۲۲ روزه در مناطق عملیاتی #حلب، #خان_طومان به همراه 14 تن از همرزمانش به درجه رفیع شهادت نائل آمد و همچنان پیکر پاک و خستهاش به وطن بازنگشته است.
.
✂برشی از کتاب
به نظرت شروع مسیر شهادت کجاست؟ جنگ؟ جبهه؟
ثبت نام در نیروهای مسلح؟
نه جانم! شروع راه شهادت از همین جاییه که ایستادی.
اگه دنبال فیض شهادتی، باید منش شهدا رو داشته باشی.
یه قول سردار #شهید_قاسم_سلیمانی: « شرط شهید شدن، شهید بودنه.» شهید رجایی فر از خیلی وقت پیش از شهادتش، حواله عاشقی رو گرفته بود.
🛑قیمت پشت جلد : ۳۰۰۰۰ تومان
@ketab_hesan سفارش
@Revayate_ravi
یه نوجوانـ ۱۶ سال بود از محلههاے پایینــ شهر تهرانــ
چونــ بابا نداشٺــ خیلـے بد تربیٺــ شده بود
خودش مـےگفت: گناهـے نشد ڪ منــ انجامــ ندمــ
تا اینکہ یہ نوار روضه زیر و رویش ڪرد و بلند شد اومد جبهه
یه روز به فرمانده گفت:من از بچگـے حرم امام رضا علیهالسلام نرفتم، مـے ترسمــ شهید بشمــ و حرمــ آقا رو نبینم
۴۸ ساعت به من مرخصـے بدینــ برمــ حرمــ امامــ رضا علیهالسلام زیارت کنم و برگردمــ...
اجازه گرفت و رفت مشهد... خ
دو ساعٺـــ توے حرم زیارت ڪرد و برگشت جبهه
توے وصیت نامهاش نوشته بود:
در راه برگشتــ از حرم امام رضا علیهالسلام، توے ماشین خوابـــ حضرٺــ رو دیدمــ
آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینــ طور ادامه بدهے خودمــ میامــ مـےبرمتـ…
یه قبرے براے خودش اطراف پادگانــ ڪنده بود...
نیمه شبها تا سحر مـے خوابید داخل قبر، گریه مـےڪرد و مـےگفت:
یا امام رضا (ع) منتظر وعدهامـ
آقا جانــ چشمــ به راهمــ نذار...
توی وصیٺــ نامهاش ساعتــ و روز و مڪانـــ شهادتش رو نوشته بود
مـےگفت امام رضا {ع} بهمــ گفته ڪـے و کجا شهید میشمــ
حتی مڪانـے همــ ڪ امامــ رضا {ع} فرموده بود شهید مـے شـے تا حالا ندیده بود.
روز موعود خبر رسید ضد انقلاب توے یہ منطقه است و باید بریم سراغشونــ...
فرمانده گفت: چند تا نیرو بیشتر نمـے خواهیمــ
همهے بچهها شروع ڪردند التماس ڪردن که آقا ما رو ببرید
دیدند حمید یه گوشه نشسته و نگاه مےڪنه
ازش سوال کردند: مگه تو دوسٺــ ندارے برے به این عملیات؟
حمید خندید و گفت: شما برا اومدنــ التماسهاتونــ رو بڪنید، اونـے ڪ باید منو ببره خودش مـے بره
خود فرمانده اومد و گفت:
حمید تو هم بلند شو بریمــ...
بچهها میگنــ وقتـے وارد روستایـے ڪ ضد انقلابـــ بودند شدیمــ،
حمید دستاش رو به سمتــ ما بلند ڪرد و گفتـــ:خداحافظ🥀✨
ڪسـے اونــ لحظه نفهمید حمید چـے میگه
اما وقتـي شهید شد و وصیتنامهاش رو باز ڪردیمــ دیدیمــ دقیقا توے همونروز،
ساعت و مڪانـے شهید شده ڪ تو وصیتنامهاش نوشته بود...
""خاطره اے از زندگـے
🌹شهید حمید محمودے'"
راوی: حاج مهدی سلحشور
@Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
🕊#سردارشهیدکمال_ظل_انوار
در سال 1332 در شیراز دیده به جهان گشود ، او پس از اخذ لیسانس مهندسی ماشین آلات کشاورزی در یک شرکت در آبادان مشغول به کار شد که با تاسیس جهاد سازندگی با این فکر که به شیراز بیاید و به عمران روستاها بپردازد از آن شرکت استعفا داد و مدتی در کوار و قادر آباد به کار اشتغال داشت.
بعد از آن درهنرستان به تدریس اشتغال داشت ، شهید از ابتدای جنگ به عضویت بسیج درآمد و مدت پنج سال در جبهه حضور داشت مدتی به عنوان مسئول هدایت اتش و سپس جانشین فرماندهی در توپخانه لشگر 19 فجرفعالیت نمود،او در ابتدای تشکیل گروه توپخانه 63 خاتم (ص)یار و همفکرشهید حبیب الله کریمی بود مدتی نیز فرمانده مرکز هماهنگی پشتیبانی اتش گروه توپخانه 56 یونس(ع) بود. چند روز قبل از کربلای 5فرمانده توپخانه سپاه او را برای فرماندهی توپخانه لشگر 19 فجر انتخاب نمود. ولی در شب شروع عملیات او و دو برادرش #مهدی و #جمال ،و دامادشان محمد کدخدا لباس غواصی به تن کردند وبه خط عراقیها یورش بردند.همیشه به مادرش می گفت : مادر تو شش پسر داری باید دین خود را ادا کنی و ما را در راه خدا بدهی ، گویا به وی الهام شده بود که هر سه برادر با هم شهید می شوند.
مهندس شهید #کمال ظل انوار از استادان هنرستان فنی شهید غفاری کوار بود ، شهیدی که در سال 1358 زمانی که انقلاب اسلامی ایران روزهای آغازین قیام مردم را پشت سر می گذاشت ، هنرجویان را بیدار می کرد و می گفت : بچه ها بیدار باشید آمریکا با چکمه هایش خواهد آمد.
این شهید والا مقام در حالی به همراه دو برادر شهید دیگرش شهیدان مهندس #مهدی ظل انوار و #جمال ظل انوار در یک شب افتخار آفرین برای ملت مسلمان ایران ندای حق را لبیک گفتند و شربت شیرین شهادت نوشیدند که همواره ندای ملکوتی الله اکبر آنان زینت بخش خاکریز جبهه ها بود.
#سه شهید مهندس آن هم از فرماندهان دفاع مقدس از یک خانواده افتخار آفرین برای استان پهناور فارس و در شب شکستن خط مقدم دشمن عضو گردانهای غواص در منطقه پنج ضلعی شلمچه افتخاری است که در تاریخ ماندگار خواهد شد.
شب اول عملیات غرور آفرین کربلای پنج روح پاکشان در راه عشق به امام حسین به آسمانها شتافت ، عملیات کربلای پنج جلوه گاه ایثار و جانبازی او و مردانِ مردی است که زندگی را به شوق شهادت زیستند و در سرانجامی سرخ ، به سرآغازی سبز نائل آمدند.
19 دیماه 1365 عاشورای دیگری است که شهید #مهدی ظل انوار و دو برادر دلسوخته اش جمال و کمال ، بهمراه دوست همسنگرشان سردار شهید سید محمد کدخدا ، کربلای شلمچه را از خون خویش رنگین ساخته و چونان کبوترانی سپید بال در آسمان بی کران جنوب به پرواز در آمدند.
@Revayate_ravi
2.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ـــــــــــــ══✼🌿🌹🌿✼══ـــــــــــــ
ــــــــ بِسم رَب الشُهدا وَ الصِدیقین ــــــــ 🌟در خانه طوری بودند که ما کمبودی احساس نمی کردیم. من هیچ وقت درگیر مسائل خرید بیرون خانه ،کوپن یا صف نبودم. جالب است بدانیدکه اکثر مطالعات شان را در این دوران در همین صف ها انجام میدادند! تمام خریدخانه به عهده ی خودش بودواصلا لب به گلایه باز نمیکرد؛
خلق خوشی در خانه داشتند از من خیلی خوش خلق تر بودند.... 💖
#کتاب_زندکی_سبک_شهدا
#عاشقانه_شهدا
#ناصر_کاوه
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
@Revayate_ravi
🚩از نوشته های زیبای شهید آوینی,,,
سوار تاکسی بین شهری شدم، مسیرم تهران بود.
اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم.
اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود…! جیب چپ نبود… جیب پیرهنم!
نبود که نبود … گفتم حتما تو کیفمه!
اما خبری از پول نبود…
به راننده گفتم: اگر کسی رو سوار کردی و بعد از طی یک مسیری به شما گفت که پول همراهم نیست، چیکار میکردی ؟!!
گفت: به قیافه اش نگاه می کنم!
گفتم : الان فرض کن من همان کسی باشم که این اتفاق براش افتاده…!!! یکدفعه کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت و گفت : به قیافه ات نمیاد که آدم بدی باشی ، می رسونمت … .
خدای من!
من مسیر زندگی ام رو با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم
اما الان هرچه نگاه می کنم ، می بینم هیچی ندارم، خالیه خالی ام …
فقط یک آه و افسوس که مفت عمرم از دست رفت …
خدایا ما رو می رسونی؟؟؟ یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مون میکنی؟؟؟
الهی و ربی من لی غیرک ...👌
@Revayate_ravi
∞دلت ڪه گرفت
با رفیقے درد و دل ڪن
⇜ڪه آسمانی باشد♥️Γ
این زمینیـها
در ڪارِ خود مانده اند
#رفیق_شهید
#شهید_محسن_حججی
@Revayate_ravi
1.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•💛🕊•
اِمـامرضا..
قربونِکبوترات..
یـهنگاهیم،بکنبـهزیرِپات
@Revayate_ravi