#شهیدانه 🕊
همسرش میگه :
🔸یه روز اومدم خونه دیدم چشماش سرخه!!
🔹نگاه کردم دیدم کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب توی دستاشه ..
🔸بهش گفتم :گریه کردی؟!!
🔹یه نگاهی به من کرد و گفت:راستی اگه خدا اینطوری که توی این کتاب نوشته با ما معامله کنه عاقبت ما چی میشه!؟
🔸مدتی بعد برای گروه خودشون یه صندوق درست کرده بود و به دوستانش گفت:
🔹هرکسی غیبت کنه باید ۵۰ تومان بندازه تو صندوق📥
باید جریمه بدیم تا گناه تکرار نشه🤍
#شهید_محمدحسین_فایده🕊
#روایت_همسر_شهید💕
@Revayate_ravi
✅هر چیزی سر جای خودش
💓به روایت معصومهی سبکخیز همسر #شهید_برونسی:
در یکی از عملیاتها، 💍انگشترم را #نذر کردم و گفتم «اگر انشاءالله به سلامتی برگرده، همین انگشتر رو میاندازم تو ضریح امام رضا (ع)». شهید برونسی در همان عملیات مجروح شد، اما زخمش زیاد کاری نبود و سالم به خانه برگشت.
جریان نذر انگشتر را برایش گفتم خندید و گفت «وقتی نذر میکنی، برای جبهه نذر کن»
پرسیدم «چرا؟!» گفت «چون امام هشتم احتیاجی ندارند، اما جبهه الان خیلی احتیاج داره؛ حالا هم نمیخواد انگشترت رو ببری حرم بندازی».
از دستش دلخور شدم😕😔 اما چیزی نگفتم...
عبدالحسین در عملیات بعدی به سختی مجروح شد، او را به بیمارستان کرج برده بودند؛ از همان جا به ما اطلاع دادند و فهمیدیم که حالش اصلا خوب نیست بطوریکه اصلا نمیتوانست صحبت کند.
فردای آن روز برادرم از تهران زنگ زد. زود پرسیدم «چه خبر، حالش خوبه؟» گفت «خوبتر از اونی که فکرش رو بکنی الان هم یک پیغام خیلی مهم هم برای شما داشت،اولاً که سلام رساند، دوماً گفت اون انگشتری رو که عملیات قبل نذر کرده بودی، همین حالا برو حرم، بندازش در ضریح»
گیج شده بودم😢، حساب کار از دستم در رفته بود؛ گفتم «او که میگفت این کار را نکنم!» گفت:
💫 «وقتی ما رسیدیم بالای سرش، هنوز به هوش نیامده بود. هم تختیهاش میگفتند توی عالم بیهوشی داشت با پنج تن آل عبا (ع) حرف میزد، آن هم با چه سوز و گدازی! تکتک آن بزرگوارها را به اسم صدا میزد…
وقتی به هوش آمد، جریان را از خودش پرسیدیم. اولش که طفره رفت، بعد خیلی غمگین شروع کرد به گفتن؛ توی عالم بیهوشی، دیدم #پنج_تن_آل_عبا(ع) بالای سر من تشریف آوردند. احوالم را پرسیدند و دست میکشیدند روی زخمهای من و میفرمودند عبدالحسین خوشگذشته(به خیر گذشته)، انشاءالله زود خوب میشه. بعد یکی از آن بزرگوارها، عیناً انگشتر خانمم را نشانم دادند و فرمودند👈 بگویید آن انگشتر💍 را بیندازند توی ضریح».
فهمیدم خواست خودش نبوده که انگشتر را بیندازم ضریح؛ فرمایش همانهایی بود که به خاطرشان میجنگید و شاید هم یادآوری این نکته که هر چیز به جای خودش نیکوست…
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#نذر
#امام_رضا
📚 کتاب خاک های نرم کوشک
@Revayate_ravi
سلام✋
#رحیم بردبار هستم
🍃یه جمله از حضرت امام(ره)بگم!!!
《تا خودتون رو نسازید نمیتونید دیگران رو بسازید و تا دیگران ساخته نشن کشور هم ساخته نمیشه》
🍃 #شبششم
🍃 #یاعلی
@Revayate_ravi
🔳 #رحیم هر وقت میخواست من رو صدا کنه نمیگفت: سکینه یا حتی سکینه خانم
اغلب میگفت: سکینه خانم،مغز بادوم
تا ازش میخواستم کاری بکنه میگفت: چشم!!دورت هم میگردم ،بعد بلند میشد چند دور ، دور من میگشت.
🔳 سر ظرف شستن و لباس شستن دعوامون میشد
میگفت: شما فقط بشین پاتو دراز کن
من کارها رو انجام میدم
همیشه میگم من و #رحیم دو سال با هم زندگی کردیم ولی #رحیم به اندازهی دویست سال بهم محبت کرد.
🔳موقع تولد محمدرضا مثل ذرت بو داده بالا و پایین میرفت
حتی با پرستار دعوا اُفتاده بود
اسم محمدرضا رو خودش انتخاب کرده بود و بعد شهادت #رحیم مادر شوهرم اون رو #محمدرحیم صدا میزد.
🔳محمدرضا بیست روزه بود که برگشتیم اهواز
اونقدر آروم بود که یادم میرفت بچه دارم.
🔳حقوق #رحیم دست من بود میخواست بره بیرون میگفت: یه کم پول بده همرام باشه..
🔳بچهی دوم رو باردار بودم
#رحیم گفت: من اون رو نمیبینم
سلام من رو بهش برسون و اگه دختر بود اسمش رو بزار #رُحما
🔳بعد عملیات والفجر۸ شیمیایی شد
بهم گفت: لباسهام رو آتیش بزن ، آلوده شدن
من بیعقلی کردم و گفتم مگه آدم لباس پاسدار امام زمان رو آتیش میزنه
بردم آشپزخونه شستم از همون موقع سرفههای من شروع شد.
از گلوم خون میومد
تا ۱۰ سال اون عوارض با من بود.
@Revayate_ravi
🔳چهارم تیرماه بیخبر اومد خونه
صبح که میخواست بره ، خواست محمدرضا رو بیدار کنه و یه خداحافظی مفصل راه بندازه
گفتم: تو رو خدا #رحیم!! بچه رو بیدار نکن وقتی رفتی لج میکنه نمیتونم آرومش کنم
آروم بچه رو بوسید و رفت.
🔳بعد از شهادت #رحیم هیچ وقت خودم رو به خاطر وان روز نبخشیدم
ای کاش میذاشتم یه بار دیگه محمدرضا رو بیدار کنی و یه دل سیر اون رو ببوسی و باهاش خداحافظی کنی.
@Revayate_ravi
تو تهران یکی می گفت :
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد می زنند :
آزادی
آزادی
آزادی
و عابران خسته می پرسیدند :
آزادی چند ؟؟
من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد: آزادی کجاست ؟؟
و راننده با لحن معنی داری گفت : رد کردی ؛ آزادی قبل از انقلاب بود.
و من به او گفتم :
آری
از "غرب" که به میدان آزادی نگاه کنی ، آزادی قبل از انقلاب است؛
ولی
از میدان " امام حسین (ع) " که به آزادی نگاه کنی، می بینی آزادی درست بعد از انقلاب قرار دارد.
پس بنگر که در کدام سو ایستاده ای؟
طرف امام حسین (علیه السلام)
یا طرف "غرب"
#آقا_روح_الله_خمینی
#تو_به_ما_جرات_طوفان_دادی
@Revayate_ravi
سلام✋
رُحما بردبار هستم فرزند #محمدرحیم
دختری که قبل از اینکه به دنیا بیاد پدرش رو از دست داد و خدا میدونه دلتنگیها و بهانههای دخترای شهید برای پدراشون تمام شدنی نیست
#شبهفتمهست
#بسمالله
@Revayate_ravi
🔳 ۱۳ تیرماه ۶۵ #محمدرحیم وضو گرفت و آماده شد برای نماز که هواپیماهای عراقی حمله میکنن و ۴۶ ترکش به #رحیم اصابت میکنه و برای همیشه #رحیم از ما گرفته میشه!!😞
🔳وقتی خبر شهادت #رحیم رو بهم دادن از حال نرفتم
منی که از تنهایی ،خون،رتیل،صدای رعد و برق میترسیم ،دیگه نمیترسیدم
گفتم: میخوام غسل صبر بکنم و با خدای خودم خلوت کنم.....🥀
🔳تشیع با شکوهی انجام شد هزار و خوردهای رزمنده کفنپوش شدهبودن
رفتم جلو و گفتم: من هیچ وقت توی این خیابونها با #رحیم قدم نزدم
اجازه بدید آخرین بار با اون راه برم.
🔳بعدها هر وقت وارد خونه میشدم بوی عطر #رحیم رو احساس میکردم
میگفتم: #رحیم میدونم اینجایی...خودت رو بهم نشون بده.😔
🔳محمدرضا کمتر لج میکرد ولی اَمان از رُحما ، جان ما رو به لب رسونده بود
تا فهمید پدر یعنی چی؟؟؟ از من پدر خواست.😓
تموم روز گریه میکرد ،قبل از خواب ، بعد از خواب ، وقت غذا ، وقت بازی....
گاهی اون جیغ میزد ، من جیغ میزدم
پدر شوهرم خدا بیامرز وقتی این صحنهها رو میدید با ناراحتی میگفت: خدایا!! جون من و بگیر دیگه گریهی اینا رو نبینم.😔
🔳رُحما به سالگرد پدرش که میرسید کارش به بیمارستان میکشید
بزرگتر که شد تو مدرسه گریه میکرد به معلمش میگفت: خونه نمیتونم گریه کنم مادرم غصه میخوره.😭
@Revayate_ravi