💜شهید عزیز💜
🖇فرمانده رزمنده🖇
قسمت9⃣ 🌈#بهروایتمادرشهید
سال ۹۴ که سوریه بود،یک روز حوالی ساعت یک،یک ونیم شب تماس گرفت.گوشی را برداشتم
وبعد از حال واحوال پرسید:《چه کار می کنی مادرجان؟》. مشغول خواندن دعای پدر ومادر در حق فرزندان از صحیفه سجادیه بودم. گفتم:《برای عاقبت به خیری شما دعا می کنم پسرم!》.
یک بار که از سوریه برگشت و آمد پیشم،به من گفت:《مادرجان، ما آخر نفهمیدیم این دعای عاقبت به خیری شما چی هست که در حق ما مستجاب نشد؟》.
گفتم:《دعای من برای عاقبت به خیری شما همیشه این است که خدایا گوشت وپوست وخون ورگ هایم بچه هایم و نسل اندر نسلم در راه تو باشد. هر چه در این راه به من برسد،راضی ام به رضای تو》.
سوریه هم که بود، می گفتم:《خدایا اگر هر کدام از بچه هایم بخواهند از مسیر قرآن و اهل بیت(ع) خارج شوند، آنها را سر به نیست کن.نبودنشان برایم یک درد هست، ولی نبودنشان برایم هزار درد خواهد داشت.》
□■□
صحبت جنگ و دفاع مقدس که می شد به من می گفت:《مادرجان،جنگ هابیل وقابیل،فرعون وموسی(ع)، ابراهیم(ع)ونمرود، ابوسفیان ها با پیامبرما، معاویه با امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع)، یزید با امام حسین(ع) و همین طور در طول تاریخ این جنگ ها ادامه دارد،زمان ما هم هست،فکر نکنید جنگ زمان ما فقط دفاع مقدس بوده.الان هم داریم می جنگیم.مهمترین جنگ الان مبارزه با استحاله فکری در جوانان ماست.
□■□
۳۶هزار تومان پول آورد داد به من وگفت این حقوق چند ماه سربازی من هست.یک دفترچه کوچک گرفتم و یک خودکار گذاشتم لای آن و دادمش به دست محمود.گفتم که ببرد پیش پدربزرگش خمس اولین حقوقش را بدهد.از همان زمان شروع کرد به خمس دادن.آن قدر هم با حساسیت حساب مالش را صاف می کرد که حتی خمس پول هایی که به حساب بچه هایش می ریخت راهم حساب می کرد وشب میلاد امام حسن مجتبی(ع) که سال خمسی اش بود، آن را پرداخت می کرد.
#بهروایتجمالجلالزادهداییشهید🦋🌹
سرباز که شد،اولین حقوقش را گرفت وپیش پدرم که روحانی بود.گذاشت جلویش وگفت:《 این اولین درآمدم هست.لطفا خمس آن را حساب کنید》.
آن زمان هجده سال بیشتر نداشت.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
به قول حاجقاسم...⚠️
این انقلاب ، آن قـدر
تلاطم و سختی دارد؛
که یک روزی شهدا...🕊
آرزو می کنند زندہ شوند؛
و برایِ دفاع از انقلاب
دوبارہ شهید شوند...🌹
#هفته_بسیج گرامی باد
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌹شهید یوسف کلاهدوز
✍️ سهلانگاری
▫️مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود. یه باره از روی صندلی افتاد و سرش شکست. سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردم. منتظر بودم یوسف بیاد و با ناراحتی بگه چرا سهلانگاری کردی؟ چرا حواست نبود؟ وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت. گفتم: خوابیده. بعد شروع کردم آروم آروم جریان رو براش توضیح دادن. فقط گوش داد. آروم آروم چشمهاش خیش شد و لبش رو گاز گرفت. بعد گفت تقصیر منه که این قدر تو رو با حامد تنها میذارم. منو ببخش. من که اصلاً تصورِ همچنین برخوردی رو نداشتم. از خجالت خیسِ عرق شدم.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#خاطرات_شهدا
📍عروسی در سلف سرویس
🌟سالن عروسی ما سلف سرویس دانشگاه بود. وقتی که ازدواج کردیم به خوابگاه دانشجویی رفتیم. دکتر گفت: میخواهی خانه بگیرم؟ گفتم: نه؛ خوابگاه خوب است. آقای دکتر صالحی استاد ما بود. ایشان با خانمشان، آقای دکتر غفرانی هم با خانمشان، مهمان ما بودند. یک سفره کوچک انداختیم. دو تا پتو و دو تا پشتی داشتیم. با افتخار از این دو استاد بزرگوار پذیرایی کردیم. بعد هم دوتایی نشستیم راجع به مسائل هستهای صحبت کردیم. کامپیوتر را روی میز کوچکی که قدیمها زیر چرخ خیاطی میگذاشتند، گذاشته بودیم. پسر دکتر عباسی قرار بود به خانه ما بیاید. دکتر به او گفته بود اگر میآیی، یک صندلی هم برای خودت بیاور.
#شهید_دکتر_مجید_شهریاری
یاد شهدا با صلوات🌷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi