زندگی به سبک شهدا ( خاطرات )
شهید عباس بابایی
همیشه لباس کهنه می پوشید . سر آخر اسمش پای لیست دانش آموزان کم بضاعت رفت . مدیر مدرسه دایی اش بود . همان روز عصبانی به خانه خواهرش رفت . مادر عباس ، برادرش را پای کمد برد و ردیف لباسها و کفش های نو را نشانش داد .! گفت عباس می گوید دلش را ندارد پیش دوستان نیازمندش اینها را بپوشد
شرط شهید شدن ، شهید بودن است
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
روایتی از حاج احمد متوسلیان از زبان شهید دستواره
تازه حقوق گرفته بودیم. با حاج احمد توی راه بودیم که یه زن با بچه توی بغلش کنار پیادهرو نشسته بود و گریه میکرد.
حاجاحمد رفت جلو و گفت: «چه مشکلی پیش اومده؟» اون خانوم در جواب گفت «شـوهرم، گذاشته و رفته تفـنگچی کومله شده و برای همین غذایی برای خوردن نداریم.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
♦️یکی میشه شهید الداغی که برای دفاع از دختران بی پناه جونش رو هم داد . .
🔹یکی هم میشه این بی غیرت که به یه خانم بی دفاع هم رحم نمیکنه
مرد داریم تا مرد...
#غیرت
🔰خلاصه ی کتاب پا برهنه در وادی مقدس
( زندگی و خاطرات شهید سید حمید میرافضلی )
💠قسمت ششم ( جبهه طراح )
🔷اواسط شهريور سال ۱۳۶۰ و در جنوب رودخانه ي کرخه بوديم. ما در منطقه اي به نام «طراح» مستقر شديم. فرمانده ما در اين محور سيد حميد ميرافضلي بود. جاده ي طراح از ابتداي شهر سوسنگرد آغاز مي شد و به سوي منطقه ي طراح امتداد داشت. آن روزها ما امكانات زيادي نداشتيم، تفنگ و فشنگ و نارنجک خيلي كم بود. يك روز ديدم كه عراقي ها دارند مي آمدند جلو! آمدم به سيد گفتم: دشمن حمله کرده، سلاحي نداريم ... گفت: مسئله اي نيست، بعد مشغول كار خودش شد! انگارنه انگار که دشمن در حال پيشروي است. با خودم گفتم: خدايا چه کنيم؟ اين فرمانده چقدر خونسرد است!؟ هي دلهره، هي اضطراب روي اضطراب. باز آمدم و گفتم: سيد، دارند مي رسند، چي كار كنيم؟ گفت: خُب برسند! من همين طور نگاهش مي كردم. نمي دانستم چه كنم؟ عراقي ها نزديک نزديک شدند. با خودم گفتم: اين ديگر چه جور فرمانده اي است؟! ديگر دل تو دلمان نبود که چه اتفاقي خواهد افتاد. البته ما تجربه ي مقابله با اين گونه تحركات دشمن را نداشتيم. يک دفعه ديدم كه سيد رفت تيربارش را برداشت و با چند تا از ياران قديمي خودش حمله کردند به سمت عراقي ها!
باور نمي کنيد چه اتفاقي افتاد! با يك حمله ي برق آساي سيد و دوستانش عراقي ها كه نزديك شده بودند فرار كردند. چقدر سلاح و مهمات هم براي ما جا گذاشتند! عده اي هم از نيروهاي دشمن کشته و مجروح شدند. همان جا بود که همه چيز به دست آورديم؛ هم اسلحه، هم فشنگ، هم ماشين و ...
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi