بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #معرفی_شهدا
حاج رجب محمدزاده معروف به "بابا رجب" در سال 1317 در "مشهد" به دنیا آمد. او پس از طی کردن تحصیلات مقدماتی در زادگاهش به حرفه نانوایی مشغول شد و با "شیوا زرندی" که نسبت فامیلی با وی داشت ازدواج کرد که حاصل آن 4 پسر و 2 دختر بود.حاج رجب محمدزاده از سال 1359 به همکاری با جهاد سازندگی پرداخت و از سال 1363 پنج بار به عنوان بسیجی داوطلب به جبهه اعزام شد و سرانجام در سال 1366 از ناحیه صورت به شدت مجروح شد. بر روی صورت او 25 بار حراجی انجام شد اما باز هم صورت او به گونه ای بود که حتی مردم در خیابان از او فرار می کردند و نگاه های سنگین مردم سبب شد که او به مدت 29 سال خانه نشین باشد.او بعد از مجروحیت به دلیل نداشتن بینی به سختی نفس میکشید و چون حنجره نداشت با استفاده از نی تغذیه می کرد. سرانجام حاج رجب محمدزاده، جانباز 70 درصد جنگ تحمیلی پس از 29 سال دست و پنجه نرم کردن با جراحتهای ناشی از مجروحیت در 14 مرداد ماه 1395 در سن 78 سالگی به فیض شهادت نائل شد و به یاران شهیدش پیوشت.
🌼شادی روح پاک همه شهیدان و شهید
#حاج_رجب_محمدزاده_صلوات🌼
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
علی غیوری
کجایی ببینی بعضی های به ظاهر شهدایی
تا پول نگیرن برای انقلاب قدمی بر نمی دارن!!!
بعضی ها فقط از ٧ تا ٢عصر انقلابی ان...
از اون بدترش که دیگه بماند
از این طریق پول ها به جیب زده اند!!!
خدایا مواظبمان باش
شرمنده
علی غیوری ها
و مادر علی غیوری ها
نشویم
با دقت بخوانید!
از طرف جهاد اومده بودن پی ات
می خوان اخراجت کنن
خنده ام گرفته بود
مگه بهشان نگفتی که جبهه ای؟
تهدید کردند که به خاطر غیبت اخراج شدی...
....
......
........
مهم نیست، آمدی دوباره سر زمین کار میکنی
همان بهتر که اخراجت کنند!
#علیغیوری
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔰خلاصه ی کتاب پا برهنه در وادی مقدس
( زندگی و خاطرات شهید سید حمید میرافضلی )
💠قسمت نهم ( ادامه قسمت قبل )
🔷 بارها ديده بودم كه به هم رزم هايش کمک مي کرد. اگر مي ديد رزمنده اي احتياج دارد، از خودش به او كمك مي كرد. مادرش مي گفت: وقتي مي خواست به جبهه اعزام شود، پول کرايه ي ماشين را ما توي جيبش مي گذاشتيم. هيچ چيز را براي خودش نمي خواست حتي پول. هر چه مي گذشت دلبستگي سيد حميد به دنيا كمتر مي شد. ديگر دنياي حلال برايش ارزشي نداشت، چه رسد به بيت المال و يا خداي نكرده پول حرام. بعضي وقت ها دوست هايش را مي آورد خانه، مي برد در اتاق و مي خواباندشان کف اتاق! بعد سرشان فرياد مي کشيد که بايد اين طور باشيد و آن طور عمل کنيد! صدايشان بلند مي شد، مي رفتم صدايش مي کردم و مي گفتم: ننه درد و بلات به جانم، اين ها مهمان تو هستند چرا با آن ها اين طور رفتار مي کني؟ چطور دلت مي آيد که اذيتشون کني و سرشون فرياد بکشي؟ سيد با خنده هاي هميشگي اش آرامم مي کرد و مي گفت: بي بي چون مهمانم هستند اين طوري باهاشون برخورد مي کنم، مي خواهم يادشان بدهم که چطوري تو جبهه پهلوبه پهلو شوند که تير بهشون نخوره. در واقع داشت به آن ها آموزش مي داد و بعد از آن ها حلاليت مي طلبيد. سيد حميد اين اواخر از همه ي دوستان و آشنايان، خصوصًا از كساني كه شايد در دوران جواني در حق آن ها ظلم كرده بود حلاليت طلبيد. اين جمله ي آخر وصيت نامه اش بود كه از همه حلاليت خواسته بود.
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi