eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
با دقت بخوانید! از طرف جهاد اومده بودن پی ات می خوان اخراجت کنن خنده ام گرفته بود مگه بهشان نگفتی که جبهه ای؟ تهدید کردند که به خاطر غیبت اخراج شدی... .... ...... ........ مهم نیست، آمدی دوباره سر زمین کار میکنی همان بهتر که اخراجت کنند! 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰خلاصه ی کتاب پا برهنه در وادی مقدس ( زندگی و خاطرات شهید سید حمید میرافضلی ) 💠قسمت نهم ( ادامه قسمت قبل ) 🔷 بارها ديده بودم كه به هم رزم هايش کمک مي کرد. اگر مي ديد رزمنده اي احتياج دارد، از خودش به او كمك مي كرد. مادرش مي گفت: وقتي مي خواست به جبهه اعزام شود، پول کرايه ي ماشين را ما توي جيبش مي گذاشتيم. هيچ چيز را براي خودش نمي خواست حتي پول. هر چه مي گذشت دلبستگي سيد حميد به دنيا كمتر مي شد. ديگر دنياي حلال برايش ارزشي نداشت، چه رسد به بيت المال و يا خداي نكرده پول حرام. بعضي وقت ها دوست هايش را مي آورد خانه، مي برد در اتاق و مي خواباندشان کف اتاق! بعد سرشان فرياد مي کشيد که بايد اين طور باشيد و آن طور عمل کنيد! صدايشان بلند مي شد، مي رفتم صدايش مي کردم و مي گفتم: ننه درد و بلات به جانم، اين ها مهمان تو هستند چرا با آن ها اين طور رفتار مي کني؟ چطور دلت مي آيد که اذيتشون کني و سرشون فرياد بکشي؟ سيد با خنده هاي هميشگي اش آرامم مي کرد و مي گفت: بي بي چون مهمانم هستند اين طوري باهاشون برخورد مي کنم، مي خواهم يادشان بدهم که چطوري تو جبهه پهلوبه پهلو شوند که تير بهشون نخوره. در واقع داشت به آن ها آموزش مي داد و بعد از آن ها حلاليت مي طلبيد. سيد حميد اين اواخر از همه ي دوستان و آشنايان، خصوصًا از كساني كه شايد در دوران جواني در حق آن ها ظلم كرده بود حلاليت طلبيد. اين جمله ي آخر وصيت نامه اش بود كه از همه حلاليت خواسته بود. ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰خلاصه ی کتاب پا برهنه در وادی مقدس ( زندگی و خاطرات شهید سید حمید میرافصلی ) 💠قسمت دهم ( تا خدا نخواهد ) 🔷يك شب بچه ها از سيد ايراد گرفتند که شجاعت شما بيش از حد زياد است! اين اقدامات شما، شايد بي دليل جانتان را به خطر کشته شدن بيندازد و شرعًا مسئول باشيد. مي گفت: من معتقدم تا خدا مرا نخواهد من روي زمين هستم و با هيچ گلوله اي شهيد نمي شوم. بعد نام عملياتي را برد که حجم آتش عراقي ها در آنجا خيلي زياد بود. به طوري که هر قدمي که برمي داشت هزاران گلوله به سمتش مي آمد. سيد مي گفت: در آن عمليات هيچ يک از گلوله ها و ترکش ها به من نخورد! آنجا بود که فهميدم تا خدا نخواهد شهيد نمي شوم. سيد با صحنه هايي از جنگ که شاهدش بود فهميد که گاهي فقط با يک تير، فردي شهيد مي شود و گاهي انبوهي از گلوله بر سر فردي فرود مي آيد ولي او سالم مي ماند! براي همين معروف بود که مي گفت : روي هر گلوله نام فرد يا افرادي که بايد با آن گلوله شهيد شوند نوشته شده است. يادم هست خاطره اي اين گونه نقل مي کرد: جواني بود سفيدرو و خوش چهره. توي يکي از حمله ها برخوردم به اين آقا و ديدم با يک حالت زاري به من گفت: آقا من زخمي شدم چه کنم؟ ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگن‌هرکی‌نفسش‌تنگ‌میشه توی‌بیمار‌ستان‌بستریش‌میکنند خدایامانفسمون‌تنگ‌حسینه! کجابستری‌شیم‌خوبه؟(:💔 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا