🔰خلاصه ی کتاب پا برهنه در وادی مقدس
( زندگی و خاطرات شهید سید حمید میرافضلی )
💠قسمت دوازدهم ( گمنامی )
🔷سيد حميد به عنوان يک فرمانده توي جبهه مطرح بود. اما پشت جبهه هيچ کس او را نمي شناخت. يک پيراهن بلند داشت که مي انداخت روي شلوارش و يک چفيه هم مي انداخت گردنش. توي خيابان كه راه مي رفت هيچ کس نمي دانست او فرمانده است، يا مثلاً مسئول شناسايي فلان عمليات مهم بوده. حتي بچه هايي که سيد را مي شناختند، بعضي وقت ها شک مي کردند که سيد بالاخره چه کاره است؟! سيد هم هيچ تلاشي نمي کرد تا کسي را از شک در بياورد. يا خود را بشناساند. در خط کرخه، مسئول خط بود. قرار بود يک عده از بچه هاي رفسنجان بيايند آنجا. آمد به همه سفارش کرد و گفت: نگوييد چه کسي مسئول خط است. اگر هم پرسيدند، طفره برويد. نمي خواهم کسي بفهمد يا کسي فکر کند براي پست و مقام به جبهه آمده ام. همين آدم کسي بود که در عمليات خيبر سر نماز اشک مي ريخت و مي گفت: خدايا پس کي شهيد مي شم؟ بچه ها مي گفتند: از اين دعاها نکن سيد، ما به تو احتياج داريم.
اما مي گفت: ديگه بسه. طاقتم طاق شد. نمي توانم بمانم. همه ي دوستام رفتند و من جا مانده ام. رفتنش با اين همه دعايي که مي کرد زياد هم دور از ذهن نبود
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰خلاصه ی کتاب پا برهنه در وادی مقدس
( زندگی و خاطرات شهید سید حمید میرافضلی )
💠قسمت سیزدهم ( سید پا برهنه )
🔷يکي از کارهاي عجيب و سخت سيد حميد اين بود که در بيشتر عمليات ها با پاي برهنه شرکت مي کرد! راه رفتن در روي آن زمين، با خاك هاي رملي، با پوتين هم سخت بود چه رسد با پاي برهنه و بدون پوتين. آخرين باري که سيد را ديدم، در گرماگرم عمليات خيبر بود. هيچ وقت يادم نمي رود. آن روز رفتم در سنگري که سيد حميد آنجا بود. روحيه ي خيلي عجيبي داشت. فشار کار و خستگي جنگي که طولاني شده بود، حتي براي يک لحظه هم خسته اش نکرده بود. به خصوص اصلاً معلوم نبود تا يک دقيقه ي ديگر ممکن است چه اتفاقي براي همه ي ما رخ دهد. اما يک جا بند نمي شد، اين آخرها ديگر به خورد و خوراک و لباس هم اهميت نمي داد. فقط مي انديشيد که چه کاري موجب رضايت خدا مي شود، همان را انجام مي داد. مي گفتيم: سيد چرا پابرهنه مي ري؟ مي گفت: راحت ترم، اما واقعًا چيز ديگري را مي ديد که ما نمي ديديم. او افسوس سال هاي از دست رفته را مي خورد. هميشه خود را به خاطر آن دوران سرزنش مي کرد! شب ها با پاي برهنه در بيابان پر از خار پرسه مي زد. زمزمه ها و فريادهاي شبانه ي او آشناترين صدا براي نزديکانش بود.
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
15.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴امسال #اربعین هر زائر يك مُبلّغ براى امام زمان عج
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔆 قایق شیشهای!
🔻 اسم خانهمان را گذاشته بودی قایق شیشهای و از من میخواستی بارش را سبک کنم.
- اینهمه ظرف بلور و کریستال میخواهیم چه کنیم؟ بیا آنها را هدیه بدهیم!
اوایل مقاومت میکردم. میگفتی: ما که نباید غرق مادیات بشویم. برای همین حرف قبول کردم آنها را ببخشیم. تا جایی که قایق، خالی از همهٔ اشیای زینتی شد. گفتی: حالا میتوانیم روی عرشهٔ کشتی بایستیم و خدا را سجده کنیم. بیآنکه ترس از غرق شدن داشته باشیم.
📚 از کتاب #آواز_پرواز | زندگینامهٔ داستانی #شهید_عباس_بابایی
📖 صفحات ۱۴۵ و ۱۴۶
#سبک_زندگی_اسلامی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
به کجا چنین شتابان ؟
اگر اهل استفاده از ایتا باشید، امروز این تبلیغِ«طرح تخفیفی عبا اربعین» در بالای صفحه ی ایتای شما قرار داشته است.
تغییرات خزنده ی ماه های گذشته، حساسیت مرا نسبت به موضوع«عبا» زیاد کرده بود ، لذا وارد کانال شدم.
کانالی با دنبال کننده های زیاد(۱۰k)
چندین نظر خواهی از کاربران در کانال بارگذاری شده، که شما چه گزینه هایی برای عبا مدنظرتان هست؟
پاسخها:
خنک باشد،
چروک نشود،
جلوی عبا دکمه یا زیپ بخورد،
راحت بتوان با کوله استفاده کرد،
سبک باشد....
ابتدا تصمیم جدی داشتم که حقیقت روبروی دیدگانم را باور نکنم، ولی با کمی بالا و پایین رفتن در کانال از خودم شکست خوردم،
اصلا در خودم خرد شدم.
خدا رحمت کند مادرم را؛
گاهی که از عریانی ها و بی حیایی ها، گلایه ای میکردم مادرم میگفتند هرچه آنها روسری هایشان عقب می رود، تو رویت را تنگ تر بگیر.
مادر نیستید ببینید روزگاری شده که من پوشیه هم بزنم تعادلی برقرار نخواهد شد.
حالا آنها که اهل حجاب برتر نبودند به کنار، غصه ی عبا پوش شدن چادری هایمان را کجا ببریم؟
مادر یادتان هست، بچه بودم و برای یادگیری قرآن مرا نزد مادر و خواهر شهید مظلوم دکتر بهشتی میبردید؟
همان روزها داستان کربلا نرفتن حاج خانم بهشتی را برایم تعریف کردید:
که قبل از انقلاب خواهر دکتر با شوق زیارت راهی عتبات شدند، ولی دم مرز هرچه اصرار کردند برای تطبیق تذکره(گذرنامه) مامور زن بیاورند، قبول نکردند، و خواهر دکتر قید سفر کربلا را زدند و برگشتند اصفهان.
مادر، روزهای طولانی امتحانات سخت ما رسیده!
چادرهایمان را نشانه گرفته اند،
به اسم ملزومات سفر اربعین تبلیغ عبا میکنند، اگر بانوی بی چادری، عبا بپوشد غمی نیست، الحمدلله هم می گوییم.
ولی درد آنجاست که عین برگ خزان، عین عین برگ خزان، چادرهای چادری هایمان دارد می افتد.
چادرهایی که در شرایط سخت انقلاب و روزهای خونین جنگ تحمیلی، بر اثر کهنه شدن رنگ عوض میکردند ولی با جان و دل روی سرها می مانند، آن چادرها را نشانه گرفته اند.
مادر، آنطرف هستید، سلام من را به خواهر دکتر برسانید و بگویید برای چادرهایمان، و برای چادری هایمان دعا کنند.
بگویید به مادرشان حضرت صدیقه ی طاهره سلام الله علیها سفارش ما را بکنند و از خانم بخواهند برای«حیا مداری و عفت پیشگی مان» بیش از پیش دعا کنند...
روزهای سختی شده مادر....
کاش بودید تا دوباره از سختی این روزها پیشتان گله میکردم و شما آرامم می کردید...
✍ره رو
۲۰ محرم....
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi