eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خلاصه ی کتاب پا برهنه در وادی مقدس ( زندگی و خاطرات شهید سید حمید میرافضلی ) قسمت نوزدهم ( ادامه قسمت قبل ) حاج قاسم نگاهي به اطرافش كرد. به سيد حميد اشاره کرد و گفت: همراه حاجي برود به مقرّ يکي از گردان هاي لشکر ثارالله که توي جزيره ي مجنون هستند. هرچند تا نيرو که مي خواد به حاج همت بده. آن روز مقر فرماندهي لشکر ثارالله در سمت راست جاده، وسط جزيره ي جنوبي، نزديک کارخانه ي نمک و نزديک خط بود. حاج قاسم هم آنجا بود و خط را فرماندهي مي کرد. آتش دشمن هم ديوانه وار روي سر ما مي ريخت. حاج همت خداحافظي کرد و رفت به طرف موتورش. سيد حميد هم با پاي برهنه دنبالش راه افتاد تا به موتور برسد. آن ها مي خواستند بروند سمت چپ جزيره ي مجنون که حاج همت و بچه هايش آنجا بودند. قرار شد من كه هم همراه حاج همت و سيد حميد بروم تا خط را ببينم و تحويل بگيريم و شب هم شناسايي داشته باشيم. حاج همت و سيد از حاج قاسم خداحافظي کردند. قبل از اينکه سوار موتور شوند من به سيد گفتم: بگذار من ترک موتور حاج همت بنشينم! سيد گفت: پس من!؟ گفتم: تو با موتور من بيا! لبخند زد و قبول کرد. البته حالا مي فهمم که لبخندش معناي خاصي داشت! من رفتم سوار موتور حاج همت شدم. آماده ي رفتن بوديم که حاج قاسم من را صدا زد و گفت کارت دارم. از موتور آمدم پايين و رفتم طرف حاج قاسم. او حرفش را زد. برگشتم ديدم كه سيد حميد باز رفته نشسته ترک موتور حاج همت. آتش آن قدر زياد و فرصت کم بود که معطلي معنا نداشت. پيش خودم گفتم كه حتمًا سيد فکر کرده کارم زياد طول مي کشد و رفته سوار شده که بروند سر قرارشان. ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مۍگفت براے رفع گرفتارے ها با دقت تسبیحات حضرت زهراﷺ را بگویید ... شهید_ابراهیم_هادی
7.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰داستان سفر یک بلاگر آمریکایی به کربلا و استوری هایش در ایام اربعین!!! ‼️او تعجب کرده که چگونه همه‌ی غذاها رایگان است... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر سربازی در جیبهایش در موهایش و لای دکمه های یونیفورمش زنی را به میدان جنگ میبرد آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است هر گلوله دونفر را از پا در می آورد سرباز و دختری که در سینه اش میتپد . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰خلاصه ی کتاب پا برهنه در وادی مقدس ( زندگی و خاطرات شهید سید حمید میرافضلی ) 💠قسمت بیستم ( ادامه قسمت قبل ) 🔷به من اشاره كرد و گفت: تو با موتور خودت بيا، بعد اگر شد، بيا سوار موتور حاجي! نمي دانم! انگار از چيزي خبر داشت که مي خواست دل مرا به دست آورد و دلگير نباشم. راه افتاديم. آن ها جلو و من پشت سرشان. فاصله ي ما يکي دو متر بيشتر نبود. سنگر ما پايين جاده بود. براي رفتن روي جاده بايد از سمت سنگر مي رفتيم روي جاده و اين کار باعث مي شد سرعت موتور کم شود. عراقي ها روي آن منطقه ديد داشتند. يك تانک را مستقر کرده بودند و هر وقت که ماشين يا موتوري پايين و بالا مي شد و نور آفتاب به شيشه هايشان مي خورد، متوجه مي شدند و گلوله اي شليک مي کردند. ما موتورها را با گِل استتار کرده بوديم، با اين حال باز هم ما را مي ديدند، چون فاصله نزديک بود. اما طبق معمول گلوله اي شليک نشد! نمي دانم چرا در آن لحظات، يک حسي به من مي گفت الان به سمت ما گلوله اي شليک مي شود! درست نزديك جاده بوديم كه حاج همت را صدا زدم و گفتم: حاجي، اينجا را پرگاز برو! انگار حرف کفرآميزي زده بودم! زيرا هنوز بعد از اين همه جنگيدن و ديدن خيلي چيزها، نفهميده ام که هر گلوله اي که شليک مي شود، با هدف خاصي است که خداوند مقرر کرده، هر گلوله اگر قسمت کسي باشد، هيچ کس نمي تواند جلوي آن را بگيرد. انگار روي هر گلوله اسم شهيدش را نوشته بودند. فاصله ي ما كمي زياد شد كه ... ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi