❇️ انتشار برای نخستین بار!
دستخط شهید #مصطفی_صدرزاده...
عملیات نظم در خانواده!
🔸۱_با اعضای خانواده تمام احترام رعایت شود (در اوج محبت)
🔸۲_باید حدقل هفته یک مرتبه برای همسر گل خریده شود
🔸۳_ساعت خوابیدن و بیدار شدن همیشه باید یکی باشد
🔸۴_لباس های شخصی خود را حدقل بشورم
🔸۵_ظرف های داخل آشپزخانه به محض رویت باید شسته شود
🔸۶_هرگونه ریخته و پاش در منزل باید به سرعت جمع آوری شود
🔸۷_باید در خانه همیشه نان تازه باشد
🔸۸_وضعیت لباس فرزند وهمسر باید کنترل شود و زمانی برای خرید ماهانه یا سالانه مشخص شود
🔸۹_بخشی از حقوق به خود همسر داده شود
🔸۱۰_به هیچ وجه سر همسر و فرزند نباید داد کشید
🔸۱۱_دیدار پدر و مادر و فامیل بسیار حساب شده و طی زمان بندی باشد
🔸۱۲_باید برنامه های منزل از یک هفته قبل تنظیم شود
🔸۱۳_باید زمان تفریح همسر و فرزند کامل منظم و مشخص شده باشد
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #معرفی_شهدا
#شهید_اسماعیل_حیدری
نامه پدر : علی نقی
تاریخ تولد :1347/12/2
محل تولد : آمل
تاریخ شهادت:1392/5/28
محل شهادت : سوریه
✯خاطرهای ماندگار از زبان همسر شهید اسماعیل حیدری
ماه رمضان سال 97 همراه با خانوادۀ شهدا برای افطار دعوتشده بودیم. حاج قاسم هم حضور داشت. خودش سر تکتک میزها میآمد و احوالپرسی میکرد. بهمحض اینکه من را دید احوال فرزندانم حسین، فاطمه و زینب را پرسید. همیشه اینطور بود، اسم بچههای خانوادۀ شهدا خوب یادشان میماند. پسرم حسین کنارم نشسته بود. از او تشکر کردیم که در مهمانی حضور دارد و ما ر ا به این افطاری دعوت کردهاند. با رویی گشاده گفت: «شما هم دعوت کنید ما میآییم.»
باورمان نمیشد که حاج قاسم وقت داشته باشد به منزل ما بیاید. گفتم: «شما بااینهمه گرفتاری چطور میتونید وقت بذارید به خونۀ ما بیایید؟ اصلاً چطور شمارا پیدا کنیم؟» نگاهش را به حسین انداخت و گفت: «حسین آقا به من زنگ بزنه من میام.» حاج قاسم هنوز چند قدمی از ما دور نشده بود که از حسین پرسیدم: «حسین جان، حاج قاسم شوخی که نمیکنه؟» حسین هم حسابی تعجب کرده بود و فقط جواب داد: «فکر نمیکنم، کاملاً جدی بود.»
دوهفتهای گذشت. به حسین گفتم: «زنگ بزن و حاج قاسم را دعوت کن.» حسین به شماره تلفن یکی از رفقای حاج قاسم زنگ زد، حاج قاسم در ایران نبود. دو هفتۀ بعد باز هم زنگ زدیم، دومرتبه حاج قاسم نبود. چند روز گذشت. ساعت ۷ صبح بود. تلفن منزلمان زنگ خورد، یکی از پشت تلفن گفت: «حاج قاسم سلام رساندند و گفتند برای ناهار به منزل شما میام.»
✯باورم نمیشد. هاج و واج مانده بودم. همان ۷ صبح چادربهسر کردم و با حسین روانۀ بازار شدم برای خرید میوه و سبزی تازه. همهجا بسته بود. سر صبح هیچ مغازهای باز نکرده بود؛ اما من به شوق مهمان عزیزمان همهجا را زیر پا گذاشتم. یکی از مغازهها باز بود؛ اما سبزیهایش تازه نبود. با حسین خیابانها را بالا و پایین میرفتیم. فرصت خوبی هم شد که با حسین همفکری کنم، میخواستم برای ناهار سنگ تمام بگذارم. حسین گفت: «مامان این کار را نکن حاج قاسم ناراحت میشه. یک نوع غذا بیشتر نمیخوره.»
از ذوق و شوق روی پای خودمان بند نبودیم. بالاخره مغازهها باز شدند و توانستیم خرید کنیم. دیگر تصمیمم را گرفته بودم: یک غذای محلی و شمالی. با حسین که رسیدیم خانه باز تلفن زنگ خورد. همان شخصی بود که صبح تماس گرفته بود. ترسیده بودم که مهمانی بههمخورده باشد؛ اما همان آقایی که صبح زنگزده بود گفت: «مهمان شما فقط حاج قاسم است برای بیشتر از یک نفر تهیه نبینید. حاج قاسم گفتند ناهار ساده باشد.»
ساعت به ظهر نزدیک شده بود. سردار تنها آمد، خیلی ساده، بدون هیچ محافظی وارد منزل ما شد. با بچهها حرف میزد، خاطرات پدرشان را میگفت، از دورانی که حاج اسماعیل در شهر حلب بود. از مهربانی و جنگآوری پدرشان برای بچهها میگفت. تعریف میکرد که حاج اسماعیل چطور حواسش به بچههای جنگزدۀ حلب بود. در شرایط سخت، روستاهای ناامن را زیر پا میگذاشت تا برای کارخانۀ آسیاب اهالی روستا که گرسنه مانده بودند نفت پیدا کند و... .
حرفها بهجایی رسید که بچهها بغضکرده بودند، خود حاج قاسم نیز اشک در چشمانش حلقهزده بود. برای اینکه بچهها را از فضای حزنانگیز بیرون بیاورد. صدایش را شنیدم که گفت: «حاجخانم نمیخواید به ما ناهار بدید؟»
✯خودش اول از همه سر سفره نشست. بچهها را یکییکی به اسم صدا کرد: زینب جان، فاطمه خانم، حسین آقا بیایید بنشینید. بچهها که نشستند خودش یکییکی برایشان غذا کشید.
حضور حاج قاسم برای من یک نشانه بود. او باید درست روزی به خانۀ من بیاید که دهمین روز به دنیا آمدن نوهام حلما باشد؟ شب قبلش خیلی دلم هوای حاج اسماعیل را کرده بود. با خودم گفته بودم: «حاج اسماعیل! کاش بودی و با هم پدربزرگ و مادربزرگ شدن را تجربه میکردیم. یقین داشتم که حاج قاسم دلش به دل حاج اسماعیل من وصل است که چنین روزی مهمان خانۀ من شده است. روزی که حمام دهروزگی و روز نامگذاری نوهام باشد. نوهام حلما را تازه از حمام بیرون آورده بودیم. حسین آنقدر ذوقزده بود که حلما را بدون پتو پیچ به آغوش حاج قاسم داد.
حاج قاسم بعد از ناهار خیلی نماند. فاطمه برایش هدیه خریده بود. با خوشحالی هدیهاش را پذیرفت و به من گفت: «حاجخانم غذایتان خیلی خوشمزه بود.» وقت خداحافظی، مرتب برمیگشت و بچهها را تماشا میکرد. بچهها بدرقهاش میکردند و از او دل نمیکندند. حاج قاسم رفته بود و خانۀ ما پرشده بود از حس خوب مهمانی عزیز.
اولین بار که در یکی از مراسمهای خانوادۀ شهدا شرکت کرده بودیم حاج قاسم در بین خانوادههای شهدا از اخلاص شهدای مدافع حرم تعریف میکرد. از شهیدی گفت که در منطقۀ «داریا» سوریه حواسش به خانوادههای سوری جنگزده بود. طوری که خانوادۀ سوری منطقۀ «داریا» او را قهرمان خود میدانستند و نام فرزند تازه متولدشدهشان را به نام شهید گذاشته بودند. در پایان جلسه از حاج قاسم پرسیدم آیا این شهید همسر من حاج اسماعیل حیدری نبود؟ حاج قاسم گفت: «بله، قهرمان این خانوادهها حاج اسماعیل است.»
🌼شادی روح پاک همه شهیدان و شهید
#اسماعیل_حیدری_صلوات🌼
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
4.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴مهدی خزعلی ضدانقلاب، اپوزیسیون را با خاک یکسان کرد‼️
۴۴ سال است که میگویید شش ماه دیگر حکومت رفتنی است؛ خاک غربت توهم زاست!
🔻اعترافات مهدی خزعلی از اپوزیسیون و دارای سابقه زندانی سیاسی و در مناظره جنجالی با اپوزیسیون در خصوص اغتشاشات بعد از مرگ مهسا امینی:
جنبش "ززآ" به دلیل اینکه خشونت آمیز، اخلاق ستیز و همچنین با الفاظ رکیک همراه بود، میخ آخر بر تابوت براندازی شد؛ دیگر کسی به حرف آنها گوش نمیدهد.
#پینوشت:
بیچاره جوانان عزیز و محترمی که سال گذشته ، ادراکات و احساسات شان توسط این مزدوران مهندسی و مدیریت شد و فریب لیدرهایی خوردند که الان اونور آب با دلارهای آمریکایی فقط به ریش فریب خوردگان میخندند و البته دوباره خیز برداشته اند که در سالروز مرگ خانم مهسا امینی روی جهل و احساس جوانان عزیز دوباره اسکی بروند...؛ وای بر فریب خوردگانی که از یک سوراخ دوباره گزیده شوند
🖌 #محمدصادق_سلطانزاده_بشرویه
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
حالا که این روزها بحث کنکور و رتبه های برتر کنکور تیتر اول رسانه ها هست جا داره یادی کنیم از شهید #احمدرضا_احدی رتبه یک #کنکور سال ۱۳۶۴:" شهیدی که وصیت کرد ؛ فقط نگذارید حرف امام به زمین بماند همین"
#شهیداحمدرضااحدی🌷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
📸 معرفی شهدای ایرانی آرمیده در کربلا و نجف
#روحشان شاد
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#خاطرات_شهید
او ویژگی های خاصی داشت :
همیشه دائم الوضو بود.
مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت.
مداومت داشت بر خواندن زیارت عاشورا
مانند الگوی خودش #شهید_ابراهیم_هادی از کمک به نیازمندان غافل نمی شد.
روحیه جهادی و انقلابی داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود.
عاشق، حامی، تابع و مدافع #ولایت_فقیه بود.
اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.
وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: #خرمشهر_را_خدا_آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.
#شهید_هادی_ذوالفقاری
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi