🔶 شکار شاه ماهی موساد!
🔺 مسئولیتها و فعالیت های پیشرو دیزایی، یکی از مهره های اصلی موساد که دیشب در عملیات موشکی سپاه پاسداران به درک واصل شد
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
دکتر محسن علیزاده نماینده مجلس شورای اسلامی در صفحه شخصی خود با انتشار این تصویر پیرامون انتقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شب گذشته نوشت:
✍اینجا ایران است. اینجا حتی صورتی هم رنگ غیرت و انتقام است.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔻 امروز آقا فرمودند: "#محبت به مردم همچون اکسیری است که باعث اثرگذاری حرف شما در دل مردم خواهد شد"
👈 ما چقدر نسبت به مردمی که مثل ما فکر نمیکنن، مثل ما نمیپوشن، مثل ما رفتار نمیکنن و ... محبت کردیم؟؟!!
👈 آقا میگه اگه میخوایم حرف ما در مردم اثرگذار باشه از اکسیر محبت استفاده کنیم نه چماقِ تکفیر، نه شلاقِ برچسب و تهمت
👈 راستی، ما چقدر در عمل تابع آقا هستیم؟! حرف که باد هواست
🔻 آقا امروز فرمودند: "میدان سیاست میدانی لغزنده است و برای جلوگیری از لغزشها، مجهز شدن به «تقوای سیاسی، خویشتنداری و چشم باز» ضروری است که در این صورت جنگ روانی دشمن هم بیاثر میشود."
🔹این تذکر و هشدار به همه ماهاست، باید خودمون رو مجهز به تقوای سیاسی، خویشتنداری و چشم باز کنیم.
👈 اینکه هزار برچسب رو نثار همه دیگه میکنیم!! اینکه تا یکی بهمون یک نقد میکنه میشوریمش و روی بند اویزونش میکنیم، اینکه مدام پازل دشمن رو تکمیل میکنیم! غافلیم! گیج و ویجیم! و .... اینا همه نشون میده مخاطب اصلی آقا #ما هستیم. آقا را ما رو بخوبی میبینه و رصد میکنه و نقاط ضعفمون رو میشناسه، حالا هم بهمون هشدار و انذار میده که مراقب باشیم و الا در غربالهای فتنه گونِ بعدی ما هم جزء ریزش کنندگان هستیم.
با چادرت حس کن ...😌
#ریحانه🌱
#زن_عفت_افتخار
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_چهل_وپنجم
پدرشوهرم بلند شد و با هر دو دست روی سرش زد و گفت: «یا امام حسین.» و دوید توی کوچه.
کمی بعد ماشین برادرم جلوی در بود. چند نفری کمک کردیم، مادرشوهرم را بغل کردیم و با کلی مکافات او را گذاشتیم توی ماشین. مادرشوهرم از درد تقریباً از حال رفته بود. برادرم گفت: «می بریمش رزن.»
عده ای از زن ها هم با مادرشوهرم رفتند. من ماندم و خواهرشوهرم، کبری، و نوزادی که از همان لحظه اولی که به دنیا آمده بود، داشت گریه می کرد. من و کبری دستپاچه شده بودیم. نمی دانستیم باید با این بچه چه کار کنیم. کبری بچه را که لباس تنش کرده و توی پتویی پیچیده بودند به من داد و گفت: «تو بچه را بگیر تا من آب قند درست کنم.» می ترسیدم بچه را بغل کنم. گفتم: «نه بغل تو باشد، من آب، قند درست می کنم.»
منتظر جواب خواهرشوهرم نشدم. رفتم طرف سماور، لیوانی را برداشتم و زیر شیر سماور گرفتم. چند حبه قند هم تویش انداختم و با قاشق آن را هم زدم. صدای گریه نوزاد یک لحظه قطع نمی شد. سماور قل قل می کرد و بخارش به هوا می رفت. به فکرم رسید بهتر است سماور به این بزرگی را دیگر خاموش کنیم؛ اما فرصت این کار نبود. واجب تر بچه بود که داشت هلاک می شد.
💟ادامه دارد...✒️
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_چهل_وششم
#فصل_هفتم
لیوان آب را به کبری دادم. او سعی کرد با قاشق آب را توی دهان نوزاد بریزد. اما نوزاد نمی توانست آن را بخورد. دهانش را باز می کرد تا سینه مادر را بگیرد و مک بزند، اما قاشق فلزی به لب هایش می خورد و او را آزار می داد. به همین خاطر با حرص بیشتری گریه می کرد. حال من و کبری بهتر از نوزاد نبود. به همین خاطر وقتی دیدیم نمی توانیم کاری برای نوزاد انجام بدهیم، هر دو با هم زدیم زیر گریه.
مادرشوهرم همان شب، در بیمارستان رزن توانست آن یکی فرزندش را به دنیا بیاورد. قل دوم دختر بود. فردا صبح او را به خانه آوردند. هنوز توی رختخوابش درست و حسابی نخوابیده بود که نوزاد پسر را گذاشتیم توی بغلش تا شیر بخورد، بچه با اشتها و حرص و ولع شیر می خورد و قورت قورت می کرد. ما از روی خوشحالی اشک می ریختیم.
با تولد دوقلوها زندگی همه ما رنگ و روی تازه ای گرفت. من از این وضعیت خیلی خوشحال بودم. صمد مشغول گذراندن سربازی اش بود و یک هفته در میان به خانه می آمد. به همین خاطر بیشتر وقت ها احساس تنهایی و دلتنگی می کردم. با آمدن دوقلوها، رفت و آمدها به خانه ما بیشتر شد و کارهایم آن قدر زیاد شد که دیگر وقت فکر کردن به صمد را نداشتم. از مهمان ها پذیرایی می کردم، مشغول رُفت و روب بودم، ظرف می شستم، حیاط جارو می کردم، و یا در حال آشپزی بودم.
💟ادامه دارد...✒️
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi