اگر یکروز پاک باشید و گناه نکنید
حتما آقا امام زمانﷺ را در خواب میبینی،
و اگر ۱۰روز پاک باشی،" خودِحضرت" را خواهی دید! ..🌱•
#شهیداحمدعلینیری🌹🌹
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#استوری
... شهیدی که از شدت بیخوابی مویرگهای چشمش پاره شده بود و خون میآمد...
از کتاب: به مجنون گفتم زنده بمان صفحه 120
#سالروز_شهادت
#شهید_حمید_باکری
#ششم_اسفند_1362
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
.
سلامامام ِزمانم : )
اینجارسم ِتولد ِهرکسکهمیشه
بهشکادوبدیم؛
ولیبهتولد ِشماکهمیرسه
ماازتونکادومیخوایم ؛
آخهراستشروبخوایین
ماجزشماکسیرونداریم ..'
شماآقایی،صاحب ِکرمی ..'
امروزیادتوننرهماروآقا . . (:
هیچینمیخوایم هاا
همینسایهتونواسهمابسه،
همینکهنگاتونروازمانگیرین،
حواستونبهدلمونباشه . .
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_هشتاد_وهفتم
کسی در زد. می دانستم صمد است. خدیجه، زن داداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبردار شده بود، پرسیده بود: «چه خبر! قدم راحت شد؟»
خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت: «قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.» و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون.
بالای کرسی خوابیده بودم. صمد تا وارد شد، خندید و گفت: «به به، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من!»
از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم: «کی به تو گفت؟! خدیجه؟!»
نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: «خودم فهمیدم! چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکی ای دارد. نکند به خاطر اینکه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشکی شده.»
بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت: «می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم.
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا